✍ #دݪ_نـــــگار...
🔻یڪ انتظار خیلے خیلے طولانے رنگ همہ چیز را عوض مےڪند،
فڪرت را بزرگ مےڪند
دلت را بیقرار و بیقرارتر مےڪند
اشڪِ چشمت را با باران بہـار رقیب مےڪند.
صبرت بیشتر مےشود بیآنڪہ خودت متوجہ اش باشے...
گاهے هم از همہ چیز تو را میاندازد،
باید مراقب بود.
انتظار خستگے دارد و خستگے، پاها را شُل مےڪند، و مبادا ڪہ بلغزد!!!
و گاهے انتظارے از پس انتظار دیگرے میآید و در جانت مینشیند
آنگاه تو دیگر خــودت نیستے،
باورت مےشود ڪہ براے انتظار آفریده شدهاے،
براے بیشتر از سنات شدن
آن لحظہ است ڪہ درمےیابـے شاید برخے حرفہـا را بتوان گفت
و بہ زبان آوردشان
اما خیلیهایشان میمانند درون سینہ ات
قفل میشوند
زبانت را قفل مےڪنند
بغض مےشوند در گلویت
آهی میشوند در تنہـاییهایت...
🔺براے گفتن یا نگفتن تو را سر دوراهے مےگذارند
و تو وظیفہات میشود ڪہ ببینی و نگویی
در خود اشڪ بریزے و نجوایی عاشقانہ با خدایت راه اندازے،
ڪہ لاجرم هر آنڪہ عاشق تر است، نجوایش آرامتـر میشود...
#انتـــــظار اما شیرین است
انتظارے ڪہ آخرش ختم بہ آنی شود ڪہ بر تو معنـا بخشد
و تو در آن تجلے بیابی..!
🍃 @Hadise_love84
جمعــہ یعنـے دلـم از غـصـہ بگیرد اما
بـہ هـمین بودنٺ از دور قناعٺ بڪنم
🍃 @Hadise_love84
حَدیثــِ عشـق
زوَجتُ عشـق، جزءِ سپـاه علـۍ در آ اَنکَحتُ فاطمـہ، بہ نڪاحِ علـۍ در آ #مهـدی_رحیمی #پدرخاڪ_بہ_آسمو
❣و عشــق آغاز شد...
🔻و شاید در همچین شبی مثلِ امشب خوابش نبرده است!
حضرتِ مــادر را میگویم...
لباسِ زیبا و ساده ے عروسی اش ڪہ قرار است بہ فقیرے همان شب بخشیده شود را مقابلِ چشمانش قرار داده و با عشـق بہ آن مینگرد!
نہ تنہـا فقط برای پوشیدنش!
نہ بہ صرفِ عروس شدن!
برایِ عروسِ عـــلۍ شـدن!
براے زندگی با ڪسی ڪه وقتی فهمید از او خواستگارے ڪرده، با آن سڪوتِ پُر از شرم و لبخندش رحمة للعالمین تا آخرِ قضیہ را خواند...
چند خانہ آن طرف تر، حتما حضرتِ پــدر هم بیدار است و مشغولِ عبادت و شڪر ڪردنِ خدایی ڪہ خوب در و تختہ را جور ڪرد برای هم...
ڪہ قرار است فردا دستِ"سیدة النساء العالمین" را در دستانش بگذارد.
مطمئننا بینِ چند لباس وصلہ زده اما مرتبش را، نو نوار ترینش را گذاشتہ براے لباسِ دامادےاش...❤️
و خوشحال از اینڪه یاد آن روزهایی می اُفتد ڪہ بہ دلبر دل باختہ بود و روی گفتن نداشت، ڪه در آخر با شرم و خجالت سرش را پایین انداخت و بہ حبیبش گفت: "عاشـق شدم آقا"
ڪہ آخـــر سَر خُـدا هم طاقت نیاورد و برایش آستین بالا زد!
چہ روزی شود فــــردا،
چہ عقــــدے شود، عقـدِ زهـرا وعلـۍ،
چہ عاقدے شود جـــبرئیل،
چہ جشنی شود در عـــرش...
"مبارڪ باشد مـــادرِ مـادر ها"
"مبارڪ باشد پــــدرِ عالـم"
جانم بہ فداے ذوقِ امشبِ هردویتان ماه و خورشیدِ دلِ مــا😍
جانم بہ فدایِ یـــازده ستـ💫ـاره ے پر نورِ حاصل پیوندتان...
🍃 @Hadise_love84
#حَدیثِ_سَحَــرگاهاݩ
🌹توصیههاے پدرانہ علامہ امینے بہ دخترش، پیش از ازدواج:
دختر علامہ از توصیههاے پدرانہ پیش از شب ازدواجش میگوید: «عصر شبی ڪہ قرار بود مرا بہ خانه داماد ببرند، بہ مادر پیغام داده بودند ڪہ این دختر را یڪ ساعتی بیاور بالا بہ اتاق من. رفتم اتاق ایشان و نشستم و مرحوم پدرم با من حرف زدند. خوب خاطرم هست ڪہ بہ من گفتند باباجان! داری از خانه من با چادر سفید میروی و آنقدر آنجا میمانی ڪہ شوهرت چادر سفید را بڪشد رویت و از خانهاش بیرون بیایی. اگر روزے از او یڪ جفت جوراب خواستی و آمد خانہ و دیدے برایت نخریده، نگو چرا نخریدے و نیاوردے. تو دلت بگو انشالله یادش رفته ڪہ این جوراب را برای من نخریده. تا مبادا باعث ڪینہ و اختلافی شود. به من گفت: هر روز نگو این را میخواهم، آن را میخواهم. مگر تا گفتی جوراب میخواهم، او باید برای تو بخرد و بیاورد؟ من هم گفتم چشـم».
پشت هر مرد موفق، زنی است عاشق! باید این را باور ڪرد. علامه نیز همسرے داشت، عاشق. این عشق بہ قدری بود ڪہ در دورههاے سفر علامه به تهران و دوری خانواده از ایشان، هیچیڪ از فرزندان جرأت انتقاد از پدر را نداشت. این عشق به حدی بود که در زمانی که علامه دو سال در بستر بیماری بودند، دکتر رو به ایشان کرده و میگوید: «الان این خانم از شما بیشتر احتیاج به مراقبت دارد، وضعش از شما خطرناکتر است». این #عشـق است ڪہ #عاشق را همچو #معشوق بیمار میکند.
دختر علامه از مادرش چنین تعریف میکند: «هیچوقت، اصلاً ندیدیم که مادرم از پدرم شکایتی به زبان بیاورد. با اینڪہ از این طرف و آن طرف حرفهای زیادی درباره مرحوم پدرم به مادرم گفتند تا او را نسبت به پدرم بدگمان کنند، اما این حرفها هیچ تأثیری در مادرم نداشت و همیشه میگفتند: این حرفها چیست؟! این حرفها حرفهاے بچهگانه است و من از آقا هیچ گلهاے ندارم!» این علاقه، علاقهاے یڪطرفه نبود؛ فرزندان علامه، خاطرهاے از شب ازدواج والدینشان نقل میکنند ڪہ نشاندهنده دوطرفهبودن این عشق است:
«این معروف است ڪہ در شب ازدواجشان، وقتی عموے مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشتند و مادرم را به پدرم سپردند، علامه امینی ڪہ دیگر علامه شده بودند، خم شدند و دست مادرم را جلوے همہ بوسید. ایشان تا آخر عمرش همین احساس را داشت و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم».
حتی دختر علامہ میگوید: «بعدها هم که ما ازدواج ڪردیم و رفتیم سر زندگی خودمان، مرحوم پدرم مرتب سفارش میکرد ڪہ وقتی من نیستم بیایید به مادرتان سربزنید و ببینید چیزی لازم دارد یا نہ»
🍃 @Hadise_love84
❣حضــرٺ عشــق بفرما ڪہ دلــم خانہ توسٺ
سـر عقل آمده هـر بنـده ڪہ دیـوانہ توسٺ❣
📸 #رُب_پزون
حاصل عمــرم سہ سخن بیش نیست
خاـم بـودم
پُختــہ شــدم
سُـــوختـــم...
🍃 @Hadise_love84
هر ڪسے را نتوان گفت ڪہ صاحب نظر است
عشـق بازے دگر و هوا پرستے دگر است
#سعدے
🍃 @Hadise_love84