ما حالِ خویش بی سر و بی پا نوشته ایم
روزِ فراق را شب یلدا نوشته ایم
#نظیری_نیشابوری
آنسـوتر از تمامی قـول و قـرار ها
پاییـز را قدم زده ام بـی تو بارها
پاییز کوچه با دو سه تـا تــاک ریخـته
هــی برگ برگ می تکد از شاخسـارها
امروز جمعه، آخر آذر، خیـــال کن
داری قرار بــا من دل بیقرار...هـا
یک تخت، تخت ساده چوبي، من و تو و...
گنجشـک های جاده چالوس، سارها
یک باغ در تصــرف شوم کلاغ ها
یک کاج در محـاصره قارقارها
قلیان و چای، طعم غزل بر لبـان من
چشـم تو، شاه بیت همه شـاهکارها
من جنـگلم، به مخمل خورشید متهـم
سر می کشـند از در و دیوار، دار ها
من زنده ام هنوز ولـی گوش کن، ببین
سر می رسند از همه جا لاشخــوارها
یلدا ترین شب از شب گیـسـوی باغ را
می زخمم از چکاچک خـون انارها
بگذار عاشـقـانه بمیـرم به پـای تو
گردن بگیر مرگ مرا گـرچه دار ها....
ای گردباد خسته ی بی تکسـوار! های!
گم کرده ایم رد تو را در غبارها
یک شـب بیا تو با چمدانی پر از سلام
در ازدحام مـبـهم سوت قطـارها
بـاز آن نگاه مخمـلی نخ نمای را
چون گل بدوز بر تـن ما وصـله دارها
ما خسـته ها، فنا شده ها، ور شکسته ها
ما بد قواره ها، یله ها، بـد بیار ها
امروز جمعه، آخر آذر، خیال کن
هی چکه چکه می چکم از انتظــارها
#محمد_حسین_بهرامیان
در آن نوبت که بندد دستِ نیلوفر به پایِ سروِ کوهی دام
گَرَم یاد آوری، یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم....
#نیما_یوشیج
🌹
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن