eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.1هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
4.8هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
[ حدیث دل ]
صبح باشد پاییز باشد و بوی پرتقالی ات ، حالم را عوض می کند هوای عاشقی ات می زند به سرم در کوچه ها ی نارنجی فریاد می زنم همه ی عمر منی بگذار دنیا بداند تمام قد دوستت دارم...! 🍂
♡ دلچسبے💝 مثلِ نوشیدنِ چاےِ ڱرم☕ ٺوے هواے سردِ پاییزے🍁 🍂
[ حدیث دل ]
هنـــــــوز باران را بی چتر و چاے را بی‌قند دوست دارم ؛ سفر را اڪَر هنوز بی چمدان دوست دارے ، قرارم
موجی از غم در نگاه خیسم تاب می خورد ومی لغزد برگونه های نمناک پنجره ای که سرک می کشد آمدنت را زیر باران، وباران در جهان کوچک من همان بهانه ی فاصله از دستان گرم ست که درشبانه های مرطوبم برایش چتر بر می دارم و عازم کوچه پس کوچه های پاییزی می شوم...! 🍂
[ حدیث دل ]
خنکیِ اونورِ بالشتی چایِ بعدِ کار تو اولین بارون پاییزی بغل شدن، وسطِ گریه بوی خاک بارون خورده تو شیرینیِ اولین حقوقی بویِ خوبِ لباس نو قرآن_هنر_ورزش_ورزش تو بوی یاسی آبِ رو آتیش رنگین کمونِ بعد بارون تمومِ چیزی که من از دنیا میخوام تو مجموع احوالات خوب جهانی...♥️ 🍂
[ حدیث دل ]
«‏تكتبين لي "صباح الخير" ‏و أقرؤها "أحبك"⁩» برایم می‌نویسی: صبح به خیر. ‏و می‌خوانمش: دوستت دارم!😍♥
أول كلمة في الصباح هي لك وآخر كلمة في المساء هي لك أيضًا وما بين صعود الشمس من خلف الجبل وسقوطها في البحر الأزرق ما بين الخيط الأبيض و الأسود كتب وصحف وأقلام سجائر وأوقات مبدّدة أصدقاء وآلام وما بين الصباح والمساء تطيرين كفراشة وتتبددين كعطر وأنا أغطّ إصبعي في الماء وأكتب على الورقة كلامًا أبيض وأنتظر المعجزة. نخستین واژه ی بامداد از آن ست و آخرین واژه ی شامگاه نیز. میان برآمدن آفتاب از ورای کوه و سقوطش در دریای آبی میان ریسمان سیاه و سفید کتاب ها، مجله ها و قلم ها سیگارها و زمان های بر باد رفته دوستان و دردها میان بامدادان و شامگاهان چون پروانه ای به پرواز در می آیی چون عطر منتشر می شوی و من انگشت خود را در آب فرو می برم و بر کاغذی سخنی سفید می نگارم و چشم به راه معجزه می مانم. 🍂
[ حدیث دل ]
تو نمیدانستی اما دلِ من در یکی از چهارخانه هایِ پیرهنت خانه داشت...♥️ #مخاطب_خاصم #حدیث_دل 🍂
که میشود پاییز کمی خودش را این پهلو آن پهلو میکند...! برگ های بیشتری زمین را رنگ میکنند...! پچ پچ های باد شدت میگیرد! سردی حرف هایش مارا کم کم سمت چمدان های چهارخانه گوشه کمد میکشاند تا اولین لباس بافتنی را بیرون بکشیم...! ابر ها به هم نزدیک تر میشوند...! انار ها سرخ تر میشوند..! شب ها زود تر از راه میرسند...! این ها را میدانم چرخه طبیعت است...! کجایی؟! 🍂
دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست..! به بوئیـٓدن پرتقآل می‌ماند...🍊 به عطر نرگس و رایحہ یاس... وقتی عاشقت شدم نمی‌دانستم تکه‌اےاز بهشت؛ در دوست داشتن ، توصیف می‌شود...! 🍂
[ حدیث دل ]
لا أملكُ خياراً ‏أنت شمسٌ ‏وقلبي ‏زهرة عبّادٍ مجنونة اختیاری ندارم #تو آفتابی و قلبم گل آفتابگردان
هل تعرف مامعني أن يستيقظ المرء كل صباح و تكون أنت " من بين عشرات الافكار " أول فكرة تخطر في باله؟ می‌دونی معنیش چیه وقتی یه نفر هرروز صبح که از خواب بیدار میشه از بین هزارتا فکر اولین چیزی که به ذهنش بیاد باشی؟ ♥️ 🍂
[ حدیث دل ]
از #تو در گوش شمعدانی ها گفتم گل دادند چه زیبا عاشقت شدند از زبان باران شعر گفتم تو را سرودم قطره ها
صبح ها، سلام تو، سرآغاز زندگی من می شود. عشق،در امتداد آفتاب در تمام جانم می رویَد و در اندیشه دوست داشتنت پلی میزنم به نگاه پر از مهر تو. به در خانه ی عشق می روم، سلام می کنم و دانه دانه دوست داشتن در گلدانهای اتاقت برایت می کارم تا همیشه حوالی از دوست داشتنم پُر باشد... 🍂
[ حدیث دل ]
آماده باش جانم؛ تمامِ كارهاىِ نا تمامت را تمام كن تمامِ شعرهاى نصفه نيمه ات را به پايان برسان تمام ن
ترس ت را زمين بگذار و دستانت را در دستانم! غرور را كنار بگذار و شانه هايت را كنارِ شانه هايم! حيفِ تقويم است، يك پاييز ديگر را هم ورق بخورد و هيچ تاريخى را به اسم خودمان ثبت نكرده باشيم! باور كن هوايش جان ميدهد براى دلبرى براى دل بردن از يار براى نفس كشيدن براى قرارهاى از پيش تعيين نشده اين روزها به ما به يك،حالِ خوبِ مشترك نياز دارد... بيا!؛ مثلاً وقتى باد درز پنجره را پيدا كرده و با منحوس ترين صداى دنيا توى گوشم ميپيچد،زنگ بزن صداى تو پر كند تنهايى ام را! فكرش را بكن؛ سالها بعد و پاييز هايى كه برگ برگ پُر ميشود از دوست داشتنمان... باور كن حتى پاييز هم پشتش به زمستان گرم است ! همه چيز جور است برگ هايى كه قرار است صداى قدم هايمان را به رخ كوچه بكشند نم باران و هواى بلاتكليف ابرهاى مردد و و و ... و من كه از دلتنگى پاييز ميترسم! 🍂
[ حدیث دل ]
و تشرق شمس؛ و احبك، كل يوم أضعاف حب الأمس. خورشید طلوع می‌کند؛ و من هر روز بیشتر از دیروز دوستت م
‌ آفتــــاب... بہ "مزارع قهوه"ے چشم هاے ڪه میرسد صبح مے شود چشم وا ڪن ڪه دلم لڪ زده است براے نوشیدنِ فنجان فنجان عشق... 🍂
[ حدیث دل ]
#پنجشنبه ها ...!! حول محور نبودنت بُغضی چنبره زده در گلو مرا به مسلخ دلتنگی می کشاند و آرام و بی ص
ها عجب حال و هوایی دارد مثلِ امواتِ فرو رفته به خاک دلِ مڹ منتظر است که مرا یاداری من همانم که را در بلندای دلِ نازک خویش همچو تندیسِ گرانمایه ای از جنسِ طلا جا دادم... ❄️