eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.3هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4.5هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
✨عاقبت رومیشود دستم ورسوامیشوم بسکه ازتوموبه مودرشعرهایم گفته ام✨ #پروانه_حسینی
پنجشنبه ها، می نشینم گوشه ای و برای دلی که؛ هر دم از دوری ات می میرد فاتحه میخوانم! کاش بیایی و با خنده ات ختم دردهایم باشی...
من امروز در انتظارت ، غم انگیزترین و کوتاه ترین شعر دلتنگی را گفتم : مُردم ز غمت ، نیامدی تو ...
دلم می خواهد شب هایی که دلتنگم، تو را از خیالم بیرون بکشم و کنارت بنشینم! خیره بر چشمانت هی برایت چای بریزم، و هی چای سرد شود و دلمان گرم... قشنگ حرف هایمان که گل کرد؛ مثل دوران کودکی کفش هایت را پنهان کنم که نتوانی بروی! غافل از اینکه تو پا برهنه می روی، که من صدای قدم هایت را نشنوم... شبتون پراز گرمایِ عشق ومهر پراز حس هایِ ناب و دوست داشتنی تمام آرامش را برایتان آرزو دارم......🍃🌷
دلت که می گیرد، بنشین با سنگ و چوب ،آهن درد دل کن! بنشین سنگ هایت را با خودت وا بکن دردت را به آینه بگو اما بر این جماعت هرگز! بنشین بنویس و بسوزان،پاره کن اما زخم هایت را به کسی نشان نده؛ اینجا نمکدان به دست منتظر فرصتند مرهم شدن پیشکش! اینجا معطلندتا هیزم آتش درونت شوند جایی که درد و دلت را برعلیهت استفاده می کنند؛ گفتن حرف دل خیانت به خودت است" اینجا "اعتماد" اولین و بزرگترین اشتباه بشریت است!
هر شب به یاد چشمت جان می کند دل من تو غرق خوابی و من مجنون بی قرارم... 🌹
غمی افتاده بر جانم ... که درمانش نمیدانم ... #پروانه_حسینی
پنجشنبه ها، دنیا "پوچ" می شود! تو می مانی و اندوهِ کسانی که، جای خالیشان همیشه تیر می کشد... ─┅─═ঊঈ🌺🌺🌺ঊঈ═─┅─
. باز زودتر از شب خیال تو رسید؛ و بی خوابم کرد و مرا در سیاه چال خاطراتت به بند کشید.. یادت هست که چه می گویم؟ اصلا مرا یادت هست؟ حق داری!! دیگر من هم نمی شناسمت تو همان غریبه ای هستی، که فقط نامش را می دانم...
رسیده حضرت پاییز و دلتنگی دو چندان است و سهم هر دل عاشق فقط چشمان گریان است ببین در فصل نقاشی زمین بسته حنای عشق چه رقصی میکند برگی که روی شاخه لرزان است چه دلخوش بودم از اینکه تو با پاییز می آیی کنارت می شود زنده تن سردی که بی جان است قدم ها می زنم با تو در این ایام نارنجی من و تو غرق یکدیگر و لبهایی که خندان است صدای خش خش برگ و نسیم وشوق پاییزیی چه چشم انداز زیبایی که رویای هرانسان است پر از رنگ است دنیایی که با تو میشود روشن اگر بی تو شوم روزی نگاهم خیسِ باران است چه شیرین است رویایت در این تنهایی مطلق به یادت قهوه مینوشم رُخت در کنج فنجان است دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد منم آن شاخه ی خشکی که ازدوری پریشان است ببین عمری گذشت و من به یاد تو وفادارم اگر چه خارج از رویا دل سرگشته حیران است 🍁
دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز می فهمد.. #پروانه_حسینی #حدیث_دل🍁
هر شب همین روال است شعر و مداد و کاغذ؛ عمریست گشته کارم، پرواز در خیالت... 🌙
عاشقت بودم ولي ناجور سوزاندي مرا نقره داغش مي كنم دل را، اگر يادت كند... #پروانه_حسینی #خودکارنویس #حدیث_دل ❄️
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟ بی تو هر شب منم و صد شب بارانی و درد... ❄️
شده باران بزند خاطره ای درد شود ؟ بی تو هرشب منم و صد شب بارانی و درد #پروانه_حسینی #حدیث_دل ❄️
♥️ دلم یک شاملو میخواهد که بنشیند و ستایش کند، نگاه های منتظرم را! یا یک سهراب، که مرا در قایقش جای دهد و رهایم کند از بلاتکلیفی؛ یک نیما که برایم بسراید "تو را من چشم در راهم" حالا شاعر هم نبود، نباشد من که نمرده ام! خودم آنقدر شعر به پایش خواهم ریخت که عاشق ترین شاعر دنیا شود؛ مثل تو که شاعر شدی و صدایت شد لالایی شب هایم، راستش را بخواهی شاملو ، سهراب ونیما بهانه است! دلم فقط تو را می خواهد... 🌸🍃
هر صبح "خیالت" با سحر خیز ترین پرنده ی عاشق، شروع به خواندن می کند تو می خوانی؛ و من قلبم را با نوای تو کوک می کنم... 🌸🍃
تا اذاڹ چیزی نمانده، وقت افطار اسٺ بیا؛ نامسلماڹ روزه ام، آغوش می خواهد دلم ...♥️ 🌸🍃
♥️ صبح جمعه را باید زود از خواب دل کند باید عاشق تر از همیشه سلام کرد... بایدخندید به تمام دلتنگــیها و بیحوصلگــی هایش؛ آری میشود... اگـر آنکه باید باشد، باشدمیشود... 🌸🍃
آنچه روشن بکند صبحِ مرا خنده‌ی توست... 🦋
آنقدر پاییز را دوست دارم که، این حس نگرانم می کند هرچه را اینگونه خواستم به چشم بر هم زدنی ازدست دادم! دلم می خواهد همه ی چمدان هایم را پر از پائیز کنم؛ میخواهم لااقل فصل آمدنت را تا ابد داشته باشم! 🍂
هر صبح خیالت با سحر خیز ترین پرنده ی عاشق، شروع به خواندن می کند تو می خوانی؛ و من قلبم را با نوای تو کوک می کنم... 🍂
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟ بی تو هر شب منم و صد شب بارانی و درد... 🍂
مرا یڪ شب تو مهمان ڪن به رویایی ڪه در آنی بیا دریاب جانی ڪه، ز احوالش نمی دانی 🍁
شبی حیـران و سرگردان، ز کـوی تـو گذر کردم پریشان حال و بی سامان، شبم را باتو سر کردم نشستم دربِ آن خانه، کـه روزی ساکنش بودی شبی دلگیـر و ابـری کـه، به یادِ تـو سحر کردم چه حالی بهتر از این حال ، میانِ کـوچهٔ معشوق چه دردی که نگفتم من، چه چشمانی که تر کردم سرم را تکیه بـر دیـوار ، نگاهِ خسته ام پُر خواب نفهمیدم چه بـر من شد، بـه رؤیایت سفر کردم شنیدم مـن صدایی را، گمان کردم تـو برگشتی ببین بامن چه کردی تو،که خودرا دربه در کردم 🍁