🔴 قالیچه سوخته چقدر بها دارد؟
مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود، يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ توی خونه ﺩﺍﺷﺖ،
ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
مجبور بود، همون رو برداشت برد بازار برای فروش.
ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩﺍﯼ كه میرﻓﺖ، میگفتن: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمیخریم.
ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت.
داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩﻫﺎ، حاج جواد فرشچی ﻣﻐﺎﺯﻩﺩﺍﺭ، از منصفهای بازار و از ارادتمندان اهل بیت(ع) پرﺳﯿﺪ:
قالی خوبیه، چرا ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰلمون ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ،
ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.🌻😭
حاج جواد یک تکونی به خودش داد: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
گفت: بله.😭
گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ میخرﻡ.🌻
قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و
تا آخر عمرش روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود گل محمدی پرپر میکرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته تو چاییشون میریختند.
✳️ اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت،
کاش دلمون تو روضهها بسوزه.
اونوقت بگیم: یا امام حسین(ع) دل سوخته رو چند میخری ؟
ماه محرم شد و مرغ دلم هوای روضه و کرببلا گرفت.
✅✅به کانال ما بپیوندید
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
#محرم
تلنگر
"متنى از جنس طلا"
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
گفت :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
#محرم
🔹 سرخپوستی پیر به نوه خود گفت:فرزندم، درون ما بین دو گرگ، کارزاری برپاست. یکی از گرگها شیطان به تمام معناست، عصبانی، دروغگو، حسود، حریص و پست و گرگ دیگر آرام، خوشحال، امیدوار، فروتن و راستگو.پسر کمی فکر کرد و پرسید: پدربزرگ کدامیک پیروز است؟
پدربزرگ بیدرنگ گفت: همانی که تو به آن غذا میدهی.
🔸 مراقب باشيد كه كدام گرگ درونتان را غذا میدهيد.
✳️https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
💠حکایت | طلا و گِل
✍️ روزی شاگردان حکیم از او پرسیدند: «استاد! زیبایی انسان در چیست»؟
🔻 حکیم دو کاسه کنار آنها گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید! اوّلی از طلا درست شده و درونش سمّ است و دوّمی کاسۀ گِلیست و درونش آب گواراست. شما کدام را میخورید»؟
💯 شاگردان جواب دادند: «کاسه گِلی را».
✅ حکیم گفت: «آدمی هم همچون این کاسه است؛ آنچه که آدمی را زیبا میکند، باطن و اخلاق اوست. باید سیرتمان را زیبا کنیم...».
https://eitaa.com/hadisneghashtt
📎 #تمثیلات
📎 #خوش_اخلاقی
📎 #سیرت_نیکو
📎 #خانواده_حسینی
📎#داستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زائری که زیارت کربلا را به خاطر مادرش از دست داد و با دعای خیر مادر صاحب خانه در کربلا شد.
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#سخن_نگاشت
#داستان
✨قدر نعمتهامون رو بدونیم.🤲
✍مردی که ﻋﻘﺐ تاکسی ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮی ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰی ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ میﻛﺮﺩ، ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮچی میدوییم، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ.
🔸کسی جوابی ﻧﺪﺍﺩ.
🔹ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: همهاش ﺩﺍﺭﻳﻢ میدوییم، ﺑﺎﺯﻡ هیچی.
🔸زنی ﻛﻪ ﺟﻠﻮی ﺗﺎکسی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ.
🔹ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ؟
🔸ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮ ﻣﻦ همهاش 6ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭلی نمیتونه ﺑﺪﻭئه. ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میکنیم نمیتونه.
🔹ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻﻛﺪﺍﻡ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ.
🔸خیلی مواقع نعمتهایی که ما داریم، حسرت دیگرانه. پس قدرشون رو بدونیم و بابتشون سپاسگزار باشیم.
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
#سخن_نگاشت
💠 حکایت آموزنده
✍️به بهلول گفتند تقوا را توصیف کن گفت:
اگر در زمینی که پُر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شوید چه میکنید؟
گفتند: پیوسته مواظب هستیم و با احتیاط راه می رویم تا خود را حفظ کنیم...
بهـلول گفت در دنیا نیز چنین کنید تقوا همین است از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کنید و هیچ گناهی را کوچک مشمارید کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#سخن_نگاشت
#داستان
🔴حکایتی آموزنده
حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!!
از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟
عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.
موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.
بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.
وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید.
جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت.
📚داستانها وحکایات انبیا
زندگی شیرین با سخنان شیرین
#داستان
📌سینه ات خوب شده! (عنایت به شیخ محمّد حسن)
مرحوم «محدّث نوری» در کتاب خویش «جنة المأوی» از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که: در آنجا یک طلبه ای بود، بنام «شیخ محمّد حسن سریره» که از سه مشکل بزرگ رنج می برد. این سه مشکل عبارت بودند از:
١ - دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینه اش می آمد.
٢ - به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود.
٣ - دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر وبیماریش با ازدواج او موافقت نمی کردند.
هنگامی که از همه جا مأیوس ونومید گردید با خود عهد بست که چهل شب چهارشنبه به مسجد کوفه برای عبادت ونیایش برود چراکه میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، به خواست خدا به دیدار امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد.
براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد.
آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی می وزید واو بر سکوی مسجد کوفه نشسته وغرق در غم واندوه بود، چراکه به خاطر جریان خون از سینه اش به هنگام سرفه، نمی توانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را می نمود ونیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید واو نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید واین محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش می افزود.
او به نوشیدن قهوه عادت داشت به همین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که بسوی او می آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت: «اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند.»
خودش می گوید: در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم وگفتم: «شما از کدام قبیله می باشید؟ از قبیله فلان هستید؟»
گفت: «خیر!»
ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم واو مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیره ها نبود.
آنگاه او پرسید: «چه مشکل وخواسته ای تو را به اینجا آورده است؟»
گفتم: «شما چرا از من در این مورد می پرسی؟»
گفت: «اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟»
فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم واو کمی از آن نوشید،
سپس فنجان را بازگردانید وگفت: «شما بنوشید.»
فنجان را گرفتم وتا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم:
«حقیقت این است که من دچار فقر وتنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر به بیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینه ام می آید ودیگر اینکه به بانویی دل بسته ام ومی خواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم،
امّا بخاطر دو مشکلم خانواده اش موافقت نمی کنند.
برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته وهر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواسته هایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیه السلام) بزنم،
خواسته هایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم،
حلّ خواهد شد. من نیز رنج وخستگی این چهل شب را به جان خریدم واینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیده ام ونه به خواسته های خود رسیده ام.»
من گله می کردم ودر اوج بی توجّهی به آن بزرگوار بودم که رو به من کرد وفرمود: «أمّا صدرک فقد برأ، وأمّا المرأة فستتزوّج بها قریبا، وأمّا الفقر فلا یفارقک حتّی الموت.»
یعنی: شیخ محمّد! اینک سینه ات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت
و آن بانوی مورد علاقه ات نیز،
بزودی به وصالش خواهی رسید،
امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود.
شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینه ام شفا یافته
وپس از یک هفته با بانوی مورد علاقه ام ازدواج کردم،
امّا همانگونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است،
مصلحت آن را نمی دانم.
📚 امام مهدی (علیه السلام) از ولادت تا ظهور، ص ۴٢١
📚 به نقل از جنة المأوی، (بحار الانوار، ج ۵٣، ص ٢۴٠ .
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
داستانک
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت ۱۲ هزار و ۴۲۷ تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم
منبع: استاد مظاهری
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
"خلاصه زندگانی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از کودکی تا وفات
حضرت معصومه(س) دختری ممتاز در خاندان عصمت و طهارت بود. شیعیان فاطمه معصومه(س) را بسیار بزرگ می دارند و برای زیارت ایشان در قم اهمیت بسیاری قائل هستند. در روایاتی که درباره حضرت معصومه(س) نقل می کنند از شفاعت وی برای شیعیان سخن گفته شده و بهشت را پاداش زیارت او دانسته اند.
در این بخش از دین و مذهب نمناک شرح مختصری از زندگینامه این بانوی گرانقدر و عالی مرتبه را خواهیم خواند.
زندگینامه حضرت معصومه(ع)
حضرت معصومه(ع) اول ذی القعده سال 173 ه.ش در مدینه منوره به دنیا آمد و از عالی ترین فضایل آن حضرت انتساب ایشان به بیت وحی و رسالت و امامت است او «بنت » رسول الله صلی الله علیه و آله و «بنت » ولی الله و «اخت » ولی الله و «عمة ولی الله » است و این امر خود سرچشمه سایر فضایل و کمالات معنوی و روحانی آن بزرگوار می باشد.
پدر او حضرت موسی بن جعفر(ع) و مادرش «نجمه خاتون » مادر امام رضا (ع) است.
حضرت معصومه(س) در همان سنین کودکی مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامی خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس به مدت21 سال تحت سرپرستی امام رضا (ع) بودند؛ زیرا امام کاظم علیه السلام در سال 179 ه. ق به دستور هارون زندانی گشت و حضرت معصومه (ع) در آن زمان 6 ساله بودند و تا زمان هجرت امام رضا(ع) در سال 200 ه. ق- تحت کفالت حضرت بودند.
نام و القاب حضرت معصومه(س)
نام حضرت معصومه(ع) «فاطمه کبری » بود؛ زیرا حضرت کاظم(ع) سه دختر به نام فاطمه داشتند و حضرت معصومه(ع) بزرگتر از آنها بود. اسامی و لقب هایی که برای حضرت معصومه (س) در دو زیارت نامه غیر مشهور ذکر شده که به قرار ذیل است:
طاهره (پاکیزه)
مرضیّه (مورد رضایت خدا)
رضّیه (خشنود از خدا)
بِرّه (نیکوکار)
تقّیه (پرهیزگار)
سیده صدیقه (بانوی بسیار راستگو)
حمیده (ستوده)
سیده رضیّه مرضّیه (بانوی خشنود خدا و مورد رضای او)؛
رشیده (حد یافته)
سیدهُ نساء العالمین (سرور زنان عالم)
هم چنین محدثّه و عابده از صفات و القابی است که برای حضرت معصومه (س) عنوان شده است.
محدثه بودن حضرت معصومه(ع)
از ویژگیهای ایشان این بود که به علوم اسلام و آل محمد(ص) آگاهی داشت و از جمله روایت کنندگان حدیث بود. چندین حدیث است که در سند آنها نام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ذکر شده است. علامه امینی در کتاب شریف الغدیر به بعضی از آنها استناد میکند مانند:
عن فاطمه بنت علی بن موسی الرضا حدثتنی... «من کنت مولاه فعلی مولاه.»(علامه امینی، الغدیر، ج 1، ص 196)
نقل این احادیث حاکی از مقام علمی والای آن بانو میباشد."
#داستان
https://eitaa.com/hadisneghashtt
🔴 پیرمرد مومنی که بخاطر فراموشی امام زمان عج تمام اعمال خوبش از بین رفت!
🔸فیلمی از یک پیرمرد مذهبی اهل مسجد و هیئت در فضای مجازی موجود است که میگوید: من با اینکه اعمال خوب بسیار زیادی انجام دادم و به خیال خودم کارهای خوبم مرا راهی بهشت خواهد کرد، دچار مرگ موقت شدم. من تمامی اعمال خوبم را در چیزی شبیه چمدان مشاهده کردم اما این اعمال هیچ کدام نمیتوانست مرا کمک کند و من نگران بودم.
🔸آنجا به من گفتند درست است که شما کارهای خوبی داشته ای، اما شما هیچ عملی برای امام زمان (عج) انجام ندادی. جوابی نداشتم کارهای خوب من زیاد بود اما در زمینه امام زمان (عج) هیچ کاری انجام نداده بودم نه دعایی نه توسلی و نه تلاشی در جهت شناخت ایشان. من نگران اعمال خوبم بودم که حبط شده بود و نمی توانستم از آنها استفاده کنم. در همان شرایط و در پیشگاه ملائک دستانم را به سوی آسمان بردم و از عمق جان گفتم: «اللهم عجل لولیک الفرج» و این ذکر را بارها تکرار کردم.
🔸در همین حال دیدم درب صندوقچه اعمال من باز شد اعمال خوبم به سوی من آمد و....
این پیرمرد ادامه داد: از روزی که خداوند عمر دوباره به من داد هرجا میروم و هر کاری انجام میدهم امام زمان را یاد میکنم و به همه میگویم دعا کنید تا ظهور و فرج امام زمان (عج) صورت بگیرد که گشایش تمام گرفتاریهای بشر در فرج امام زمان (عج) است.
📘کتاب نسیمی از ملکوت
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان
#مرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌برای فرزندنتان بخوانید🙂
📗این #داستان : مباهله
مسیحیان شهر نجران به دیدار رسول خدا(ص) آمده بودند.
آنها از آخرین پیامبر خدا خواستند تا حضرت عیسی(ع) را پسر خدا معرفی کند.
✅پیامبر(ص) فرمودند: عیسی بندهای خوب برای خداوند است اما خداوند نه فرزند کسی است نه فرزند دارد.
مسیحیان نجران خیلی اصرار کردند و خداوند به پیامبر دستور داد تا آن ها را به ((مباهله)) دعوت کند.
قرار شد که پیامبر فردای آن روز با عزیزانش روبروی مسیحیان بایستد و هر دو گروه با دعا و عبادت از خدا بخواهند که هر کدامشان حرف حق نمی زند را از بین ببرد.
روز بعد پیامبر با حضرت علی(ع)، حضرت فاطمه(س)، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به محل ملاقات آمدند.
🫣رئیس مسیحیان داد زد: به مسیح قسم چهره هایی را می بینم که اگر پیش خدا دعا کنند دیگر یک مسیحی روی زمین باقی نمیماند.
و نتیجه این شد که از انجام مباهله یا نفرین پشیمان شدند.
امروز روز خیلی مهم و بزرگی هست و باید اون رو جشن گرفت 🎉
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#مباهله
داستان قومی که خداوند میمونشان کرد!
🔹خداوند در قرآن نام گروهی از یهود را اصحاب شنبه نامیده است. ماجرا از این قرار است که این گروه در دهكدهاى نزديک دریا بودند و دستور الهی بر این بود که غیر از شنبهها هر روز میتوانستند ماهیگیری کنند.
🔹اما این یهودیان در روزهای هفته بهسختی میتوانستند ماهی بگیرند اما شنبهها ماهیان به امر خداوند به روی آب آمده و حتی خود را از طریق رودها خود را نزدیک خانههای این گروه میکردند.
🔹این قوم با یک کلاه شرعی حوضهایی درست کردند تا وقتی ماهیان شنبهها خودنمایی میکنند داخل این حوضها بیفتند و بعد از شنبه ماهیها را صید کنند.
🔹بعد این جریان این قوم ۳ گروه شدند؛ عدهای که این خلاف را انجام میدادند؛ عدهای که درباره این موضوع ساکت بودند و گروهی که بقیه را از این خلاف نهی میکردند. در آخر ۲ گروه اول به عذاب الهی دچار و به میمون مسخ شدند و تذکردهندگان نجات یافتند.
🖼 تصویر با استفاده از هوش مصنوعی تولید شده است.
https://eitaa.com/hadisneghashtt
#داستان