eitaa logo
🚩هیئت حدیث کساء دارالعباده یزد-صندوق قرض الحسنه الزهرا(س)
172 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.6هزار ویدیو
92 فایل
📢کانال اطلاع رسانی برنامه های هیئت حدیث کساء و صندوق قرض الحسنه الزهرا دارالعباده یزد 📢وعده ما یکشنبه شبها بعداز نمازمغرب و عشاء 📢جهت اطلاع از شرایط دریافت وام قرض الحسنه صندوق,بعداز جلسه یکشنبه شب ها در خدمت شما عزیزان هستیم 📢ارتباط خصوصی @HRR_110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از معراج شهدای کرمان
🌹بسم رب العشاق🌹 ❣❣ بچه های باکلاس😇 دهه ۹۰ بلاخره تلاش های هادی به نتیجه رسیدو روانه نجف شد. زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختی ها همراه است‌. برخی ها معتقد بودند که اگر کسی می خواهد همنشینی با مولای متقیان امیرالمومنین ع داشته باشد باید این سختی ها را تحمل کند. هادی نیز این قاعده مستثنا نبود.وقتی به نجف رفت حدود یک سال و نیم آنجا ماند. تابستان ۱۳۹۲و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. تو یکی ازشب ها که با بچه های مسجد دور هم نشسته بودند هادی شروع کرد از خاطرات زندگی در نجف برای بچه ها گفتن: من وقتی واردنجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را می شناختم کمی زندگی برای من سخت بود.😔 دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من را در نجف هماهنگ کند.روز اول پای درس برخی اساتید رفتم.نماز مغرب را در حرم خواندم وآمدم بیرون. کمی در خیابان های نجف دور زدم.کسی آشنا نبود .برگشتم و حوالی حرم جایی که برای مردم فرش پهن شده بود خوابیدم!! روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد . پای درس اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم. چن روز کار من این بود که نان یا بیسکویت می خوردم و در کلاس های درس حاضر می شدم. شب ها رت نیز در محوطه اطراف حرم می خوابیدم .حتی یک بار هم در یکی از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم!!! سختی ها و مشقات خیلی به من فشار می آورد .😔 اما زندگی در کنار مولا بسیار لذت بخش بود.😊 های عاشقانه💞 های_با کلاس 😎 بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹 کپی با ذکر _صلوات_آزاد است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷. معراج الشهدا 🆔 @merajshohada
⚪️جایگاه معلم و استاد 1⃣ مردی از ٦٠٠ کیلومتری به دیدن شهید رجائی رحمه الله آمد، گفتند کارش زیاد است و فرصت ندارد. ساعتها نشست تا اینکه آقای نخست وزیر از اطاق بیرون آمد. آن مرد دست رجایی را بوسید و گفت: این ادای دینی بود به معلمی که بسیار چیزها را به من آموخته بود و من این راه طولانی را فقط برای همین کار آمدم. 📚مجله حوزه، ش 16. 2⃣ شهید مطهری رحمه الله وقتی نام اساتید خود را می‌برد، آن را با احترام و تعظیم بسیار زیاد همراه می‌ساخت؛ مثلا به نام علامه طباطبایی رحمه الله که می‌رسید، می‌گفت: «روحی له الفداء؛ جانم فدایش باد» و در مورد استاد دیگرش میرزا علی آقا شیرازی رحمه الله می‌گوید: شب و روزی نیست که خاطره‌اش در نظرم مجسم نگردد و از وی یاد نکنم. 📚جلوه‌های استاد مطهری.
💠 🔸اثر اطعام به نیت اولیای دین شخصی به محضر مرحوم شیخ رجب علی خیاط رفت. و به او گفت من گرفتارم.زن ندارم.می خواهم ازدواج کنم.پول هم ندارم! شیخ گفت: برو شانزده دست غذا بخر و فقرا را اطعام کن،ان شاءلله مشکل تو حل خواهد شد. شخص به جناب شیخ گفت:اخر برای خرید این شانزده دست غذا هم پول ندارم!جناب شیخ گفت: برو قرض کن... شخص پولی قرض کرد و شانزده دست غذا خرید و مشکلش حل شد. از شیخ سوال کرد دلیل اینکه شما گفتید شانزده دست غذا چه بود؟؟؟؟! زیرا به بعضی ها می گویید به نیت پنج تن پنج دست غذا بخر و به فقرا بده! فرق من با آن ها چیست؟ شیخ گفت برای کار تو از حضرت ابوالفضل علیه السلام و حضرت زینب علیه السلام هم کمک گرفتم. 📚کیمیای محبت ،ص48. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 🟠مطلبی فوق العاده خواندنی مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید: این چیه ؟ مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا ؟ بپرس این کیه، این مجسمه هیتلر مرد بزرگ آلمان است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد. من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه... مامور گمرک گفت درسته آقا، بفرمایید. در فرودگاه روسیه مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از مرد پرسید: این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ . . . گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که مرا مجبور کرد از آلمان برم بیرون. مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم. مامور گمرک گفت : بله درسته آقا، بفرمایید چند روز بعد که آن مرد توی خونه اش همه فامیل را دعوت کرد؛ پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید: این کیه ؟ مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه ، بپرس این چیه؟ این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از آلمان به اینجا آوردم !!! 🔴وامروز اگر مردم مظلوم مخصوصا به این وضعیت فجیع و دلخراش گرفتارشده اند بخاطر استفاده اشغالگران وحشی و حامیان جنایتکارشان از چنین نقشه های مکارانه بوده است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🟢 🌻"راضيم به رضای خدا"🌻 کشاورزی بود که تنها "یک اسب" برای کشیدن "گاوآهن" داشت. "روزی اسبش فرار کرد." همسایه ها به او گفتند: چه "بد اقبالی!" او پاسخ داد: "راضيم به رضای خدا" روز بعد اسبش با دو اسب دیگر برگشت. همسایه ها گفتند: "چه خوش شانسی!" او گفت: "راضيم به رضای خدا" پسرش وقتی در حال تربیت اسبها بود افتاد و "پایش شکست." همسایه ها گفتند: چه "اتفاق ناگواری!" او پاسخ داد: "راضيم به رضای خدا" فردای آن روز افراد دولتی برای "سربازگیری" به روستای آنها آمدند تا مردان را به "جنگ" ببرند اما پسر او را نبردند. همسایه ها گفتند: چه "خوش شانسی!" او گفت: "راضیم به رضای خدا" و این داستان ادامه دارد... همانطور که زندگی ادامه دارد... و"خدا" هيچگاه بنده اش را نمی آزارد... كه او "عاشق ترين معشوق" است. 🌻از صميم قلب ميگويم؛ راضيم به رضای خدا🌻 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🟠 گناهکاری را نزد حاکم بردند. حاکم گفت: یکی از این سه مجازات را انتخاب کن: «یا یک من پیاز بخور یا ۱۰۰ سکه بده یا ۵۰ چوب بخور!» مرد با خودش گفت: «وقتی می‌شود پیاز خورد کدام عاقلی چوب می‌خورد یا پول می‌دهد؟» برایش پیاز آوردند. دو پیاز که خورد، دهانش سوخت. گفت: «درد چوب از پیاز کمتر است. چوب بزنید!» هنوز ده چوب نزده بودند که اشکش درآمد و با خودش فکر کرد: «آدم عاقل تا پول دارد چرا چوب بخورد؟» ۱۰۰ سکه داد و آزاد شد. حاکم گفت: «کار آخر را اگر اول انجام می‌دادی لازم نبود هم چوب را بخوری هم پیاز را و در آخر سکه هم بدهی!» حالا این داستان این خلاصه‌ی بسیاری از تصمیم ‌گیری‌ها بعضی از ما هاست است. در آخر کار و بعد از صرف هزینه بسیار همان کاری را انجام می‌دهیم که باید اول انجام میدادیم... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 👈کور واقعی ✍️درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
قدرت رحمانی حاج شیخ عبدالقائم شوشتری به نقل از علامه سید ابوالحسن حافظیان می فرمودند؛ در یکی از شهرهای هند به قصد ملاقات عارفی از عارفان هندو رفته بودند. پسرجوان میزبان همراه ایشان بوده وقتی به محل ملاقات آن مرتاض هندو رسیدند به محض وارد شدن در آنجا ، آن هندو دستی به بدن آن جوان زده بود و در واقع ایشان رابیهوش، مانند مرده ای بر روی زمین انداخته بود. 🔷 مرحوم حافظیان می فرمودند: من عمدا اعتنایی نکردم و پرسیدم: شمابالاترین قدرتتان همین است؟ می توانید ایشان را بدون لمس زنده کنید؟ 🔷گفت : نه باید حتما لمس کنیم . گفتم : ولی بنده بدون لمس کردن زنده اش می کنم ، همان جا رو به قبله نشستم و از خداوند متعال خواستم که زنده شود و ذکری راهم گفتم ، بلافاصله پسر زود بلند شد آمد و نزد ما نشست. آن هندو پرسید: شمافلان ریاضت را کشیده اید؟ 🔷 من گفتم : نخیر ما ریاضت های شما را باطل میدانیم. شما با قدرت منفی شیطانی کار می کنید ولی قدرت ما رحمانیست و آن این است که ما معتقدیم که : 🔷هرکس چهل شبانه روز گناه را ترک کند و واجبات را انجام دهد وتمام این کارها برای خدا باشد می تواند این کارها را انجام دهد. 📚مظهر وصف خدا ص۹۸ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 👈طلب‌ حاجت‌ از سر سیری در داستان ها این طور آمده که روزی نادرشاه برای زیارت امام رضا علیه السلام با ملازمان خود به حرم مطهر مشرف می شد. سر راه خود شخصی را دید که اطراف صحن حرم نشسته بود. به او گفت: «به چه منظور اینجا نشسته ای؟» گفت: «از امام رضا درخواستی دارم». نادرشاه گفت: «هنوز نگرفته ای؟» زائر گفت: «نه». نادرشاه گفت: «چند روز است که اینجایی؟» گفت: «سه روز». نادرشاه گفت: «من می روم زیارت می کنم و ساعتی دیگر بر می گردم؛ چنانچه حاجت خود را از امام رضا نگرفته باشی، دستور می دهم گردنت را بزنند!» زائر دست پاچه و درمانده شد. اما ساعتی بعد که نادرشاه برگشت، او حاجتش را گرفته بود! وقتی راز این مطلب را از نادرشاه پرسید، گفت: تو این چند روز داشتی با امام رضا بازی می کردی و از سر سیری، حاجت خود را از ایشان طلب می کردی. به خاطر همین موفق نبودی». •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🆔 @hadiss_kesa •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•