eitaa logo
حدیث🇮🇷🇵🇸
63 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
6 فایل
زکیّه_رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
💭 با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب ، همسر پیرمرد ازو خواست تا شانه برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد. 💭 پیرمرد نگاهی حزن آمیز به همسرش کرد و گفت که نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم. لبخندی زد و سکوت کرد.. پیرمرد فردای انروز بعد از تمام شدن کارش به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانه  برای همسرش خرید .. 💭 وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است . مات و مبهوت اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند. اشکهایشان برای این نیست که کارشان هدر رفته است برای این بود که همدیگر را به همان اندازه داشتند و هرکدام بدنبال دیگری  بودند. https://eitaa.com/hadithz