🔸به اطرافیانتان خوش باور نباشید؛ برخی مأموریت دارند🔸
📝#خاطرۀ دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از دیدار پدر با حجه الاسلام #سید_حسن_خمینی
🔹 بعد از پذیرش استعفا از امامت جمعه، پدر رحل اقامت در قم افکندند. رسم است که علمای آن شهر به دیدار عالمی می آیند که تازه در آن شهر مقیم شده. اما در آن ایام، فقط آیت الله مکارم شیرازی به دلیل همشهری و همدرس شیراز بودن، به دیدار پدر آمد که این بر غربت مرحوم والد در آن ایام فزود و البته سید حسن آقای خمینی یکی دوبار آمدند. گویا مرحوم #سید_احمد_آقا_خمینی ، از جمله کسانی که معاشرت با ایشان را به فرزندشان #توصیه کرده بودند، مرحوم والد ما بوده است.
🔹 روزی همراه ایشان که از تهران به قم می آمدیم به من گفتند: «آسید حسن آقا، چند بار به دیدن من آمده و من بازدید ایشان نرفتم. هماهنگ کن که به دیدارشان برویم». با یکی از بزرگواران که در دفتر نشر آثار امام خمینی بود و از ارادتمندان پدر، هماهنگ کردم. برای همان شب هماهنگ شد.
🔹 ما کمی زودتر از موعد به دفتر ایشان رسیدیم. وارد که شدیم، هنوز جلسۀ قبلی ایشان تمام نشده بود. آسید حسن آقا خودشان دم در آمدند و دعوت کردند که در چند دقیقه ای که به پایان جلسۀ قبل مانده، شما هم در جلسه حضور داشته باشید. تعداد حاضرین، قریب بیست نفری بودند. موضوع پیرامون داعش و نحوۀ حکومتداری ایشان بود. گزارش هایی از نوع تعاملشان با مردم داده می شد. البته عموماً مطالب مثبت این قوم گفته میشد! مثلاً از لحاظ معیشت به مردم تحت الحمایۀ خود میرسند و عدالت و مساوات را خیلی با مراقبت و وسواس مراعات می کنند و نوعی ساده زیستی بین حکامشان رواج دارد و ...
🔹 جلسه تمام شد. میهمانان خداحافظی کردند و رفتند. پدر کنار سید حسن آقا نشسته بودند. سرشان را پایین انداختند و گفتند: «می خواهم چند دقیقه ای پدرانه #نصیحتتان کنم ...
به اطرافیانتان #خوش_باور نباشید. بعضی از اینها #مأموریت دارند که اینجا بیایند و مسائلی را مطرح کنند تا ذهن شما را جهت دهند و شما را وادار به موضع گیری کنند. حسن آقا گفتند: «حتما همینطور است». بعد پدر ادامه دادند: «نسبت به مطالبشان هم زود #عکس_العمل نشان ندهید. متعجب یا خوشحال نشوید که طرف به نتیجه برسد شما را تحت تأثیر قرار داده! از جدّ بزرگوارتان بگویم: برای گزارش مسائل دهۀ شصت، خدمت امام راحل رسیدم. سه ربع ساعت گزارش دادم. چهرۀ امام هیچ تغییری نمی کرد. من آخر نفهمیدم از گزارش من راضی بودند یا ناراضی. چند روز بعد آقای رسولی تماس گرفت و گفت: «امام فرمودند گزارش آقای حائری، هم منصفانه بود و هم جامع». شما (سید حسن) یادگار چنین کسی هستید» ...
🔹 خداحافظی کردیم. در ماشین گفتند: «احساس نمی کنی آسید حسن آقا خیلی با صفاست؟ گفتم: «بله». گفتند: «صفا اثر تواضع است. آدم های پیچیده، با صفا نیستند».
@haerishirazi
🔸و همچنین بر شما !!🔸
📝#خاطره حجه الاسلام محمد انجوی نژاد از آیت الله حائری شیرازی به مناسبت عید سعید قربان
خاطره ای از مرحوم آیت الله حائری شیرازی دارم که مناسب #عید_قربان است:
عید قربان سال 90 بود. به شوخی برای دوستان پیامکی با این عبارت آماده کردم:
عید قربان را به شما و بقیه گوسفندان عالم تسلیت عرض می کنم!!
در حال ارسال بودم. رسیدم به اسم حائری. به نیّتِ علی حائری_فرزند آیت الله_ ارسال کردم و تا ارسال شد، دیدم برای موبایل خود آیت الله حائری فرستادم !!!!
لحظه ای قفل کردم. عرق روی پیشانیم نشست. دستم داشت می لرزید.
بعدش فکر کردم که خب ایشان پیامک نمی خوانند، خوب است زنگ بزنم به علی و بگویم:
من این اشتباه را کردم بدو برو گوشی بابا را بردار پاکش کن! خوشحال شدم از این فکرِ بکر،
تا آمدم شماره بگیرم دیدم پیامک آمد از خود آقا!
جواب داده بودند:
و همچنین بر شما!
خدا درجاتشان را متعالی کند. هیچ وقت به رویم نیاوردند!
منبع: (کانال رهپویان وصال)
@haerishirazi
🔸ترسیدم اگر برای فرزندم سفارش کنم، از چشم خدا بیفتم!🔸
📝#خاطرۀ دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
ادامه در پست بعد
🔸ترسیدم اگر برای فرزندم سفارش کنم، از چشم خدا بیفتم!🔸
📝#خاطرۀ دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
چند وقتی بود که دانشجوی دکتری شده بودم. در پردیس دانشگاه تهران درس میخواندم و هزینۀ دانشگاه هم کم نبود. گاهگاهی که فراخوان جذب هیأت علمی إعلام میشد، هجوم میبردم به سایت، شاید دانشگاهی دورافتاده، دانشجوی دکترا هم بخواهد. بیشتر اوقات هم ناکام بودم و به مرحلۀ مصاحبه نمیرسیدم. یکبار در لیست مراکز جذب، نام «جامعه المصطفی» را دیدم. در شرایط پذیرش هم نوشته بود: «فوق لیسانس حقوق». ولی هرچه کردم وارد سایت پذیرنده نمیشد. چند باری تلاش کردم که موفقیت آمیز نبود. تلفن پشتیبانی را گرفتم و گفتم وارد سایت جامعه المصطفی نمیشود. گفت: «درسته، جامعه المصطفی گزینش خاص داره و خودش ثبت نام میکنه. از طریق این فراخوان نمیتونید وارد بشید. با خودشون هماهنگ کنید».
روحانیای میشناختم که در جامعه المصطفی مشغول به کار بود. زنگ زدم، گفت: بله چون فضای خاصی اینجا حکم فرماست، فقط افراد خاصی که از همه لحاظ مورد شناخت باشند میتوانند ثبت نام کنند و از میان ایشان مصاحبه خواهد شد. بعد ادامه داد: «حضرت آقای اعرافی که ارادت خاصی به والد شما دارند. اگر ایشان شما را تأیید کنند، حتماً در میان مصاحبه شوندگان قرار خواهید گرفت».
پدر پس از وفات مادر، بلا استثنا هر روز جویای حالم میشدند. عصر زنگ زدند. گفتم شما که چند سالی است اصرار دارید که من به قم بیایم و همراه و مونس شما باشم و درس حوزه را هم از سر بگیرم. امروز متوجه شدم چنین فرصتی برایم مهیاست. کافیست شما چند جملهای خطاب به حضرت آقای اعرافی بنویسد و مرا معرفی کنید تا در زمرۀ مصاحبه شوندگان قرار بگیرم. سکوت کردند. بعد خیلی کوتاه گفتند: «چند جملهای برایش مینویسم و قطع کردند!»
با خوشحالی به مسئول دفتر ایشان در قم تماس گرفتم. اتفاقاً ایشان به خاطر کاری، وقتی از آقای اعرافی گرفته بود و گفت هفتۀ آینده اگر مرقومۀ والد، آماده شده باشد، آن را هم همراه خود خواهم برد.
چند روز گذشت. دوباره پیگیر شدم. مسئول دفتر گفت: «بله، متن مفصلی نوشته بودند. من هم آنرا به حضرت آقای اعرافی رساندم». خیلی خوشحال شدم. البته متعجب هم شدم. چون عادت پدر اینچنین بود که هر موقع مطلبی مینوشتند که ارتباطی با من داشت، زنگ میزدند و مطلب را تمام و کمال برایم میخواندند. اما این بار چنین نبود. برای آنکه بدانم پدر در نامه، در وصف من چه نوشته، دوباره پیگیر شدم. بنا شد یک نسخه از نامه را برایم بفرستند. بعد از دو سه روز، نامه را دیدم. چند صفحه بود. از ابتدا تا انتها خواندم. ضعفهای حوزه را برشمرده بودند و نصایحی کاربردی کرده بودند. دوباره به صدر و ذیل نامه نگاه کردم. هیچ اثری از من در آن نبود!!
کمی بعد، پدر تماس گرفت. با کنایه گفتم: «نامۀ شما را به آقای اعرافی خواندم. خجالتم دادید از بس که از من تعریف کرده بودید!»
جواب دادند: « با پدرت با کنایه صحبت نکن!» بعد ادامه دادند: «شنیدم آقای اعرافی گزینۀ اصلی مدیریت حوزههای علمیه است. دیدم فرصتی دست داده تا خیرخواهی کنم. ترسیدم از چشم خدا بیافتیم وقتی من برای رزق و روزیَت تصمیم بگیرم و خدا هم برکت را از زندگیمان خواهد برد».
@haerishirazi
🔸 #خاطرۀ یکی از شاگردان سلوکی آیت الله حائری شیرازی از نحوه آشنایی با ایشان:
🔹 درسال 51 هجری شمسی برای زیارت حضرت #علی_بن_موسی_الرضا علیه افضل صلوات المصلین با دو نفر از طلاب عازم مشهد مقدس شدیم و در طی شانزده روزی که آنجا مشرف بودیم هر روز به حضرت متوسل بودیم جهت معرفی استاد اخلاق مورد تایید امام علیه السلام و هرروز در عالم نوجوانی و آغاز طلبگی با ادبیات خاصی حضرت را به یکی از اجداد طاهرینش قسم میدادیم که شخص مورد اعتمادی در مسائل عرفانی و سلوکی به ما معرفی فرمایند که از او بهره ببریم و گرفتار اشخاص نااهل و منحرف و عارف نما در این مسیر نشویم. تا اینکه روز آخر حضرت را به مادرش صدیقه طاهره سلام الله علیها قسم دادیم و بعد عازم اصفهان شدیم.
🔹 یک روز در حیاط مدرسه علمیه نیم آوراصفهان ایستاده بودم و در چند قدمی بنده یکی از روحانیون با یک طلبه دیگر مشغول صحبت بودند که یک دفعه این دو نفر نام آیت لله حائری شیرازی را به زبان آوردند و من تا بحال این اسم را نشنیده بودم.
🔹 ناگهان مشاهده کردم در کنارم حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام ایستاده اند (حالت مکاشفه) و اشاره کردند و فهماندند که استادی که طلب میکردید همین آقای حائری هستند.
من فوراً از آن روحانی سوال کردم این آقای حائری اهل کجا هستند که الان نام او را آوردید؟! گفت ساکن شیرازند. بدون معطلی خودم را به شیراز درب منزل آقای حائری رحمه الله علیه رساندم و دو روز منزل ایشان مهمان بودم. ایشان چون مادرشان بیماری آسم داشتند شبها تا صبح بیدار بودند و برای ما که دو نفر بودیم صحبت می کردند و روزها می خوابیدند.
و از آن روز باب ارتباط و آشنایی و مراوده با ایشان آغاز گردید.
حشره الله مع النبین و الصدیقین و حسن اولئک رفیقا.
💬 (نقل از یکی از شاگردان آیت الله حائری شیرازی که مایل به ذکر نامشان نیستند)
@haerishirazi
نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
پدر داشت روزهای پایانی را میگذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار میبردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و بهتدریج به بدن تزریق میشد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند.
این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو میبرد؛ حالتی اغماء گونه ...
از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بیهوش و هوشیار در نیمههای شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه میکنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظارهگر واقعهای بوده که من از آن بی خبرم. میگویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمیگرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز میشود. از شلیک اولین موشکها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره میگوید «علی بیا!».
اشاره میکند که «سرت را جلو بیار». سرم را میچسبانم به دهانش. باصدای بیجوهرهای میگوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ میشود. میگویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او میکنم و عبور میکنم ... تا اینروزها که اولین موشکها با جسارتی وصفناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگهای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک میکشد برای همه کشتیهای اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صفآرایی و آبروداری میکند.
باز صدای پدر را میشنوم: «یمن را دریاب ...!»
(منبع)
@haerishirazi
🔸 #خاطرۀ یکی از شاگردان سلوکی آیت الله حائری شیرازی از نحوه آشنایی با ایشان:
🔹 درسال 51 هجری شمسی برای زیارت حضرت #علی_بن_موسی_الرضا علیه افضل صلوات المصلین با دو نفر از طلاب عازم مشهد مقدس شدیم و در طی شانزده روزی که آنجا مشرف بودیم هر روز به حضرت متوسل بودیم جهت معرفی استاد اخلاق مورد تایید امام علیه السلام و هرروز در عالم نوجوانی و آغاز طلبگی با ادبیات خاصی حضرت را به یکی از اجداد طاهرینش قسم میدادیم که شخص مورد اعتمادی در مسائل عرفانی و سلوکی به ما معرفی فرمایند که از او بهره ببریم و گرفتار اشخاص نااهل و منحرف و عارف نما در این مسیر نشویم. تا اینکه روز آخر حضرت را به مادرش صدیقه طاهره سلام الله علیها قسم دادیم و بعد عازم اصفهان شدیم.
🔹 یک روز در حیاط مدرسه علمیه نیم آوراصفهان ایستاده بودم و در چند قدمی بنده یکی از روحانیون با یک طلبه دیگر مشغول صحبت بودند که یک دفعه این دو نفر نام آیت لله حائری شیرازی را به زبان آوردند و من تا بحال این اسم را نشنیده بودم.
🔹 ناگهان مشاهده کردم در کنارم حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام ایستاده اند (حالت مکاشفه) و اشاره کردند و فهماندند که استادی که طلب میکردید همین آقای حائری هستند.
من فوراً از آن روحانی سوال کردم این آقای حائری اهل کجا هستند که الان نام او را آوردید؟! گفت ساکن شیرازند. بدون معطلی خودم را به شیراز درب منزل آقای حائری رحمه الله علیه رساندم و دو روز منزل ایشان مهمان بودم. ایشان چون مادرشان بیماری آسم داشتند شبها تا صبح بیدار بودند و برای ما که دو نفر بودیم صحبت می کردند و روزها می خوابیدند.
و از آن روز باب ارتباط و آشنایی و مراوده با ایشان آغاز گردید.
حشره الله مع النبین و الصدیقین و حسن اولئک رفیقا.
💬 (نقل از یکی از شاگردان آیت الله حائری شیرازی که مایل به ذکر نامشان نیستند)
@haerishirazi
🔸با او مانوس باش ...🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
دوران کوتاه طلبگی من در قم و در غربت و تنهایی در حال سپری شدن بود. گاهگداری پدر سر میزد؛ بسیار مشتاق بود که من زیطلبگی را ادامه دهم؛ تا آنجا که مخفیانه یکی از طلاب که همکلاس قدیمی و رفیق شفیق بود را مأمور کرده بود که هر آنچه دل مرا به قم و طلبگی خوش میکند مهیا کند. او هم انصافاً اوایل وقت میگذاشت و سیاحت ما را تأمین میکرد؛ اما چه سود که ...
تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد
طامات مدعی را چندین اثر نباشد
باری، در خلال یکی از سرکشیهای گاه و بیگاه پدر، من در حال نماز بودم و از ورود ایشان غافل. سکوت کرده بود و خیرهخیره مرا مینگریست.
آرام گفت: «اهل خواندن نافله نشدی؟»
گفتم: «بار را سنگین نمیکنم تا بشود به مقصد رساند».
سری تکان داد و گفت: «نه! عاشق نماز نشدی!» و ادامه داد: «اسرار الصلوة آشیخ جواد آقای ملکی را خواندهای؟»
گفتم: «نه»
«سر قبرش رفتهای؟»
گفتم: «نه»
«قبرستان شیخان نرفتهای؟!»😳
«نه»
«بیا تا با هم برویم» ...
در راه ادامه میدهد: «من با اسرار الصلوة آمیز جواد آقا، از حوضی کوچک به بحری طویل رسیدم. کتاب را که شروع کردم آنچنان ممحّض در آن شدم که از دنیا غافل شدم. احساس کردم خودش دارد مستقیم بیپرده با من سخن میگوید؛ حتی با ته لهجۀ ترکی! قلبم ضربان گرفته بود؛ از حال خود بیخبر بودم که به پهنای صورت، اشکم جاری بود. یک احساس تعلق خاطر و عشقی به او پیدا کردم. آمدم بالای سر قبرش. بر خلاف سایر علما، هیچ بقعهای، گلدانی، نشانهای بر سر قبرش نداشت. دلم گرفت. کسی که حامل این معارف الهی بوده، چرا قبرش اینهمه ساده و غریبانه است؟! به بازارچۀ پشت شیخان رفتم. با بضاعت مختصری که داشتم، بهترین عطری که میشد را خریدم. بالای سر قبر، شیشۀ عطر را باز کردم. با اشکی که مدام جاری بود، کل سنگ قبر را شستشو دادم تا اینکه قلبم آرام گرفت. او دریچهای جدید، بهروی قلبم گشود. با او مانوس باش، ان شاء الله دست تو را بگیرد ...»
در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد
حالتی رفت که محراب بهفریاد آمد ...
(منبع)
@haerishirazi
نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔸آخرین معامله پدر با امام زمان (علیه السلام)🔸
🌸 همین اواخر حیاتشان بود، در بیمارستان نمازی بستری بودند. نشر معارف می خواست اولین کتابشان را با عنوان آئینه تمام نما رونمایی کند و گفته بودند از میان صحبت های ایشان از ابتدای انقلاب تاکنون، قریب چهل عنوان احصاء شده که فصل به فصل رو نمایی خواهد شد ...
طبعاً شرایط جابجایی نداشتند. صدایم زدند و گفتند: «تو به جای من برو و این مطلب را از جانب من بگو ... »
🌸 این کتاب ها، آخرین معامله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) با من است، بعد با صدایی که آرام از ته گلو شنیده می شد گفتند: «وقتی امامت جمعه را رها کردم و به قم آمدم هیچ کس همراهم نیامد حتی اولادم...! »
بعضاً تنها بودم. فقط برای سخنرانی ها محافظ می آمد و می رفتم. احساس کردم بیشتر از اینها باید برای امام زمانم کار کنم که این هم نیاز به تشکیلات و دفتر و دستک داشت. یک نوبت که همراه با همشیره زاده به جمکران رفتیم، به حضرت متوسل شدم که می خواهم تا وقت هست خدمتی کنم، اما امکانات خدمت را ندارم.
در خلال توسل، این از ذهنم گذشت که برای آنکه حضرت صاحب الزمان نسبت به متوسلینش توجه خاص پیدا کند، راه نشان داده اند و آن هم خواندن #دعای_ندبه در صبح هر جمعه است. نیت کردم که برای گشایش کارم، توفیق خدمت به دعای ندبه ایشان را تا آنجا که ممکن است ترک نکنم و همزمان متوسل هم باشم. چون از شرایط این دعا این بود که بصورت جمع خوانده شود، اعلام کردم من نیت دارم در منزل دعای ندبه برپا کنم. بعد از چندین هفته اداره اوقاف قم که متوجه نیت من شده بود، از من خواستند هر جمعه این دعا را در یکی از بقاع متبرکه برگزار کنم. هم هزینه تبلیغات و صبحانه و ... را به عهده گرفتند و هم نظم و نسقی به برنامه دادند؛ بصورتی که من برنامه های دیگرم را با آن تنظیم می کردم که مبادا هفته ای تعطیل شود.
🌸 بازار دعای ندبه ما رونق گرفت. اصحاب انگشت شمار آن به قریب صد نفری می رسید، بعضی وقتها هم بیشتر. از خلال این دعاها جوانان مخلصی کمتر از انگشتان دست، جذب مطالبم شدند و اعلام آمادگی کردند برای نشر این مطالب همه توانشان را وقف کنند.
چند هزار نوار سخنرانیم که مربوط به ابتدای انقلاب تا اواخر امامت جمعه بود، داشت خاک میخورد. همه را پیاده کردند، عنوان بندی کردند، خودشان ناشر پیدا کردند و حالا اولین عنوانش در حال رونمایی است. تا آخرین عنوان هم چاپ خواهد شد.
و این در حالی بود که قریب سه دهه بالاترین مقام استان فارس بودم با آن همه دفتر و دستک؛ اما آثار و برکات این چند جوان مخلص کجا ... !
🌸 بعد همینجوری که چشمانشان را می بستند، اشکی از کنار چشمشان جاری شد و گفتند: «از این آقا حاضرتر و ناظرتر مگر داریم؟! کِی او را صدا زدیم که جوابمان را نداد ...؟!»
در روز رو نمایی، مجالی برای صحبت ما دست نداد. اخوی بزرگمان را به جهت صحبت دعوت کردند.
📝#خاطره دکتر محمد علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر: 👈 @dralihaeri
@haerishirazi
🔸چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟! 🔸
📝#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
🐓 پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ده بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیدهاند و کتاب میخوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمر درد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کج کج راه افتادند.
🐓 متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟»
گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟»
گفتم: «نه»
گفتند: «برو شیرینکاری پدرت را ببین»
🐓 از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتمان نشین شده بودم. شاید پنج آپارتمان را به فواصل دو سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسبابکشی کردم. خب بعد از قریب ده سال، به خانۀ حیاطدار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ...
کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و هفت، هشت تا مرغ و خروس آنجا پرورش میدادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ...
واقعا پدر راست میگفت: «اگر خانه ای #حیاط نداشت، اهل خانه #حیات ندارند».
بگذریم.
🐓 آن محرومیت های گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرندهها رسیدگی نمیکردم. یک ظرف آب مکانیزهای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام میشد، سبک میشد و بالا می رفت و چون پر می شد، سنگینیاش آن را به پایین میآورد تا مرغها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ...
🐓 گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بستهها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهیگیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف سه متری کله مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکیهای هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرندههای کوچک هم بیبهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ...
🐓 گفتم: «چرا به خودتون رحم نمیکنید؟»
نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخام خدا به تو #رحم کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا ! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت میکنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور میکند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟»
بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما #مسئولین هستند. چطور ماها لقمه از #گلویمان براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون می خوریم انگار نه انگار گرسنهای هم هست»
بعد گفتند: «استغفار کن برای این بیتوجهی که داشتی»
منبع: (@dralihaeri در تلگرام)
@haerishirazi
🔸تبعات حرام کردن حلالهای خداوند🔸
📝 #خاطره عبرتآموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیرازی) از آن دریای حکمت
در مسیر شیراز به قم، سهراهی سورمق و پیش از رسیدن به آباده، مسجدی نیمهساخت وجود داشت که معمولاً محل اقامه نماز، استراحت کوتاه و قضای حاجت برای ما و محافظان بود.
اینبار وقتی به سمت سرویسهای بهداشتی رفتیم، با تعجب دیدیم که درِ سرویسها قفل کتابی زدهاند. شاید خادم مسجد از ترس اینکه کسی بدون پرداخت هزینهای، دل از رنج سفر باز کند، آنها را قفل کرده بود ... بگذریم.
پدر، بطری آب را برداشت تا وضویی تازه کند و به سمت مسجد رفت. اما صحنهای فجیع هر دوی ما را در بهت و تلخی فرو برد. درست پشت درِ بیرونی مسجد، رهگذری قضای حاجت کرده بود. پدر، با چهرهای برافروخته از شرم، آرام در گوشم گفت: «نگذار محافظها به این سمت بیایند».
سپس پلاستیکی برداشت، پارچۀ کهنهای پیدا کرد و با همان بطری آب به سمت محل رفت. آنجا را کاملاً تمیز کرد و همانجا به نماز ایستاد.
در ادامه مسیر، پدر همچنان در سکوت و با چهرهای اندوهگین، نگاهش را به بیرون دوخته بود. نزدیک شهررضا، آرام در گوشم گفت:
«تو از این صحنهای که دیدی، چه برداشتی میکنی؟»
و بیدرنگ ادامه داد:
«این، تصویری روشن از جامعۀ امروز ماست؛ وقتی درِ دستشویی را قفل میکنی، مردم پشت درِ مقدساتت قضای حاجت میکنند».
اگر حلال خدا را حرام کردید مردم حرام خدا را حلال خواهند کرد.
اگر پول شما قابلیت استقراضش را از دست بدهد، مردم رباخوار میشوند کمااینکه شدهاند.
اگر سهولت محرمیت بین دختر و پسر را از جامعه گرفتی، به همان نسبت نوامیستان در معرض هتک قرار میگیرند.
به قول شیرازی ها شتر سواری کوتی کوتی (دولا دولا) نمیشه.
نمیشود با احکام خدا سلیقهای برخورد کرد و «یومنون ببعض و یکفرون ببعض» بود.
آدم باید آنچه را میفهمد بلند فریاد بزند تا از «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا» نباشد.
منبع: (@dralihaeri در تلگرام)
@haerishirazi
نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی
🔸تبعات حرام کردن حلالهای خداوند🔸 📝 #خاطره عبرتآموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیر
#خاطره عبرتآموز دکتر علی حائری (فرزند مرحوم آیه الله حائری شیرازی) از آن دریای حکمت
تبعات حرام کردن حلالهای خداوند
فایل وضعیت
@haerishirazi