eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
579 دنبال‌کننده
437 عکس
196 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ | وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون... 🔺سوره مبارکه شُعرا | آیه ۲۲۷ 🌻|↫‌ ‌ 🆔@Astikernab
کرمان از خانه‌ی عاشقان خبر آوردند با شوق وصال، چشمِ تر آوردند در راه مزار حاج قاسم بودند ناگاه سر از بهشت در آوردند ✍
حکایت پنجم باب دوم گلستان تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفس خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر. اِنْ لمْ اَکُن راکِب المواشی اَسعی لَکم حامِلَ الغواشی یکی زان میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی -به صورت درویشان برآمده- خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد. چه دانند مردم که در جامه کیست نویسنده داند که در نامه چیست و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند. صورت حال عارفان دلق است این قدر بس چو روی در خلق است در عمل کوش و هرچه خواهی پوش تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش ترک دنیا و شهوت است و هوس پارسایی، نه ترک جامه و بس در کژاکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پای حصار خفته که دزد بی‌توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت می‌رفت. چندان که از نظر درویشان غایب شد به بُرجی بر رفت و دُرجی بدزدید. تا روز روشن شد آن تاریک رای، مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی‌گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه درآوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم. والسَّلامَةُ فی الوَحْده چو از قومی یکی بی‌دانشی کرد نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را شنیدستی که گاوی در علف‌خوار بیالاید همه گاوان ده را گفتم: سپاس و منّت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گرچه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید. به یک ناتراشیده در مجلسی برنجد دل هوشمندان بسی اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب سگی در وی افتد کند منجلاب @hafez_adabiyat
شعرخوانی میلادعرفان پور.mp3
1.19M
زمان !‌ به هوش آ ، زمین ! خبردار که صبح برخاست ، صبح دیدار . چه صبح نابی ! چه آفتابی ! چقدر روشن ، چقدر سرشار . قسم به والشمس ‌های قرآن قسم به فانوس‌ های بیدار . قسم به از بند خویش ‌رستن قسم به مردان خویشتن ‌دار . قسم به والعادیات ضبحا قسم به آیات فتح و ایثار . قسم به با مرگ‌ زیستن‌ ها به ایستادن میان رگبار . چه فرق دارد شام و فلسطین عراق و ایران ؟ یکی ‌ست پیکار . بلند بادا همیشه نامت سرت سلامت سلام سردار . به جز تو اینسان ، به جوهر جان که داده پاسخ به این عمّار . اگرچه بالاتری از آنان به سرو می‌ مانی و سپیدار . به یار می ‌مانی و سپاهش به سیصد و سیزده علمدار . خوشا اگر چون تو ، هرچه سرمست خوشا اگر چون تو ، هرچه دیندار . نه دین در شب گریختن ‌ها نه دین دنیا ، نه دین دینار . تو سیف ‌الاسلام روزگاری ولی نه از دین خود طلبکار تو اهل اینجا نه ! از بهشتی تو اهل پروازی و سبکبار . نه اهل آن سجده ‌های سطحی نه اهل آن روزه ‌های شک دار . قسم که ” مَن‌ینتظر… ” توهستی قسم به این زخم‌ های بسیار . بلند بادا همیشه نامت سرت سلامت سلام سردار @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۲.mp3
3.65M
غزل شمارهٔ ۲۷۲     بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش وین سوخته را محرم اسرار نهان باش زان باده که در میکده عشق فروشند ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش دلدار که گفتا به توام دل نگران است گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش ای درج محبت به همان مهر و نشان باش تا بر دلش از غصه غباری ننشیند ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین گو در نظر آصف جمشید مکان باش   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۲ حافظ
Motamedi_360488.mp3
2.67M
آواز بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش @hafez_adabiyat
زهی خجسته زمانی که یار بازآید.mp3
8.25M
غزل شمارهٔ ۲۳۵     زهی خجسته زمانی که یار بازآید به کام غمزدگان غمگسار بازآید به پیش شاه خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر نه در خم چوگان او رود سر من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سر راهش نشسته‌ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید دلی که با سر زلفین او قراری داد گمان مبر که بدان دل قرار بازآید چه جورها که کشیدند بلبلان از دی به بوی آن که دگر نوبهار بازآید ز نقش بند قضا هست امید آن، حافظ همچو سرو به دستم، نگار بازآید @hafez_adabiyat
سالها پیروی مذهب رندان کردم.mp3
4.83M
غزل شمارهٔ ۳۱۹     سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد که من این خانه به سودای تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع گر چه دربانی میخانه فراوان کردم این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبه احزان کردم صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۳ حافظ.mp3
4.39M
غزل شمارهٔ ۲۷۳     اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف حجره و گرمابه و گلستان باش شکنج زلف پریشان به دست باد مده مگو که خاطر عشاق گو پریشان باش گرت هواست که با خضر همنشین باشی نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست بیا و نوگل این بلبل غزل خوان باش طریق خدمت و آیین بندگی کردن خدای را که رها کن به ما و سلطان باش دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار وز آن چه با دل ما کرده‌ای پشیمان باش تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمال دلبری و حسن در نظربازیست به شیوه نظر از نادران دوران باش مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی تو را که گفت که در روی خوب حیران باش     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۳ حافظ❇️
لحظه دیدارنزدیک است.mp3
2.2M
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز می لرزد، دلم، دستم بازگویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ! های! نپریشی صفای زلفکم را، دست! آبرویم را نریزی، دل! ای نخورده مست! لحظه ی دیدار نزدیک است @hafez_adabiyat
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد.mp3
4.52M
غزل شمارهٔ ۱۰۵ صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ور نه اندیشه این کار فراموشش باد آن که یک جرعه می از دست تواند دادن دست با شاهد مقصود در آغوشش باد پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد شاه ترکان سخن مدعیان می‌شنود شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت جان فدای شکرین پسته خاموشش باد چشمم از آینه داران خط و خالش گشت لبم از بوسه ربایان بر و دوشش باد نرگس مست نوازش کن مردم دارش خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد به غلامی تو مشهور جهان شد حافظ حلقه بندگی زلف تو در گوشش باد @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 این شعرخوانی فوق العاده را یکبار که ببینی دوباره و سه باره برمیگردی و نگاهش میکنی 🔷️ این نماهنگ که خوانده می‌شود ، چیزی که برداشت از آن است این‌که شعرش ، خواننده اش، مکانش ، حضارش و آقایمان همه سر تا سر غرق در نور هستند. ◇ یک جایی دلها بدجوری آتش می‌گیرید که شاعر می‌گويد: "ای صبا دست سلیمانی" و حضرت آقا با بغض می گوید: "چه شد؟" 🔻 بعد حضرت آقا بغض‌ش را کنترل می‌کند و به جمعیت نگاه می اندازد و شاعر در ادامه دوباره غوغا می‌کند: ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او ●ای ستون خیمه‌ای که گفته او
به سرجام جم آنگه نظرتوانی کرد.mp3
4.93M
غزل شمارهٔ ۱۴۴ به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آن گه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد گدایی در میخانه طرفه اکسیریست گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی که سودها کنی ار این سفر توانی کرد تو کز سرای طبیعت نمی‌روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشش اهل نظر توانی کرد ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد دلا ز نور هدایت گر آگهی یابی چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ به شاهراه حقیقت سفر توانی کرد @hafez_adabiyat
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی.m4a
2.95M
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد @hafez_adabiyat
مباش بی می و مطرب به زیر طاق سپهر.m4a
8.23M
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۴ حافظ.mp3
3.05M
غزل ۲۷۴ به دور لاله قدح گیر و بی‌ریا می‌باش به بوی گل نفسی همدم صبا می‌باش نگویمت که همه ساله می پرستی کن سه ماه می خور و نه ماه پارسا می‌باش چو پیر سالک عشقت به می حواله کند بنوش و منتظر رحمت خدا می‌باش گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی بیا و همدم جام جهان نما می‌باش چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان تو همچو باد بهاری گره گشا می‌باش وفا مجوی ز کس ور سخن نمی‌شنوی به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می‌باش مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ ولی معاشر رندان آشنا‌ می‌باش     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۳۷۴ حافظ ❇️