eitaa logo
🌻حافظان وحی🌻
235 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
24.8هزار ویدیو
368 فایل
@haaf zanvahy351
مشاهده در ایتا
دانلود
پ) انكار بابيت «نبيل زرندى» در ذكر وقايع حيات على محمد شيرازى تأييد و تصريح كرده است كه او پس از آنكه به دستور نظام الدوله، از بوشهر به شيراز آمد، در مجلسى با حضور «امام جمعه» و حاكم شيراز، مورد بازخواست و بازجوئى قرار گرفت. در كتاب: «تلخيص تاريخ نبيل زرندى» ١ چنين عنوان شده است كه در آغاز مجلس ميان نظام الدوله و على محمد شيرازى گفتگوى تندى رخ داد. ٢ و تصريح مى‌كند كه حسين خان: «به يكى از فراشّان امر كرد سيلى سختى به صورت حضرت باب بزنند. اين سيلى به قدرى شديد بودكه عمامۀ هيكل مبارك بر زمين افتاد. «شيخ ابوتراب امام جمعه شيراز» كه در مجلس حاضر بود حسين خان را به اين گونه رفتار سرزنش نمود و فرمان داد عمامه را بر سر باب گذاشتند.» 📗١) . ص١٣٨ 📗٢) . مرحوم «اعتضاد السلطنه» در خصوص مذاكرات نظام الدوله و على محمد شيرازى مى‌نويسد: «نظام‌الدوله روزى مجلسى ترتيب داد و امر به احضار باب نمود. پس با او از در مهربانى و رأفت در آمده و گفت بر من روشن شد كه سخن تو صدق است و طريقت تو پسنديده و در خواب ديدم كه تو بر من وارد شدى و سرانگشت به پاى من ماليدى و مرا بيدار كردى و گفتى: «اى حسين خان در جبين تو نور ايمان مشاهده كرده‌ام و از اين جاست كه فرستادگان ترا هلاك نساختم، بر خيز و طريق حق گير.» ميرزا على محمد باب اين سخنان را باور داشت و گفت: تو به خواب نديدى بلكه بيدار بودى و من خود بودم كه به بالين تو آمدم و چنان كردم. حسين خان در نهايت خضوع دست او را بوسه زد و گفت: جان و مال در قدم تو ريزم و اين توپخانه و سرباز كه اكنون در شيراز در اطاعت من است به حكم تو كوچ دهم و با دشمنان تو جنگ نمايم. باب در جواب گفت: چون با من از در مطاوعت و متابعت بيرون شدى و جهان را مسخر كردم سلطنت دنيا را به تو خواهم داد. حسين خان گفت: من سلطنت نمى‌خواهم، همۀ آروزى من آن است كه در ركاب تو شهيد شوم و پادشاهى جاودان بدست آورم. بالجمله چون حسين خان خاطر باب را از دهشت و انقلاب آسوده داشت، مجلس ديگر بياراست و علماى بلد را جمع كرد. باب را گفت: حجت خويش را بر اين مردم تمام بايد كرد. آنگاه كه علما طريق تو گيرند كار عامه سهل باشد. پس ميرزا على محمد با دل قوى به مجلس علما در آمد و سيد يحيى كه از مريدان باب بود نيز حاضر گشت. چون آغاز سخن كردند، بى ترس و بيم، باب سربرداشت و گفت: چگونه شما از اطاعت من بيرون مى‌رويد و متابعت مرا فرض نمى‌شماريد؟ از آن پيغمبر كه شريعت آن داريد، در ميان شما جز قرآن معجزه‌اى باقى نمانده و اينك قرآن من فصيح‌تر از قرآن شما و نيكوتر از آن است و دين من ناسخ دين پيغمبر شماست. بى آنكه تيغ‌ها انگيخته گردد و خون شما، ريخته شود حفظ جان و مال خود را واجب شماريد و طريق خلاف و نفاق مسپاريد. چون سخن بدين جا رسيد، علماى مجلس به همان قرارى كه با حسين خان گذاشته بودند، با او جوابى نگفتند. حسين خان گفت: خوب گفتى، بهتر آن است كه مذهب خود را بنويسى تا هر كس خواهد بدان بنگرد و بگرود. پس قلم بگرفت و سطرى چند بنوشت. علماى مجلس عبارت او را از قانون عربيت بيرون يافتند. حسين خان گفت: با اين كه هنوز لفظى چند را نتوانى تلفيق كرد، اين چه ترهات است كه خود را بر خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله فضيلت دهى و ترهات خود را بر كلمات خداى تعالى تفضيل نهى و حكم داد تا او را چوب زياد زدند. زبان به توبه و انابه گشود فرياد برآورد و بر خود دشنامى چند داد و اظهار نادانى و پشيمانى كرد. آنگاه حكم داد تا صورت او را سياه كردند و به مسجدى كه شيخ ابوتراب به جماعت نماز مى‌گذاشت بردند تا دست و پاى او را بوسيد. مراجعه شود به كتاب «فتنه باب» ص١۵ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۷۵-۱۷۶ @ravanedel
پ) انكار بابيت «امام جمعه شيراز»، پس از آنكه به ميانجيگرى برخاست و رفع عصبانيت‌ها نمود، از على محمد شيرازى دربارۀ ادعاى بابيت پرسش كرد. «نبيل زرندى» مى‌نويسد: على محمد شيرازى در پاسخ سؤال امام جمعۀ شيراز گفت: «من نه وكيل قائم موعود هستم و نه واسطۀ بين امام غائب و مردم هستم. امام جمعه گفت: كافى است». (١) و قرار گذارده شد، روز بعد، على محمد شيرازى در «مسجد وكيل». و در حضور مردم شيراز، عقيده خود را در مورد دعوائى كه به او نسبت مى‌دهند، علناً به اطلاع مردم برساند. (۲) «نبيل زرندى» تصريح مى‌كند كه: روز جمعه، على محمد شيرازى بر فراز منبر رفت و چنين گفت: «لعنت خدا بر كسى كه مرا وكيل امام غائب بداند». «لعنت خدا بر كسى كه مرا باب امام بداند.» «لعنت خدا بر كسى كه بگويد من منكر وحدانيت خدا هستم.» «لعنت خدا بر كسى كه مرا منكر نبوت حضرت رسول بداند.» «لعنت خدا بر كسى كه مرا منكر انبياى الهى بداند.» «لعنت خدا بر كسى كه مرا منكر امامت اميرالمؤمنين و ساير ائمه بداند.» (۳) 📗١) . «تخليص تاريخ نبيل زرندى»، ص١٣٨ 📗۲) . مرحوم رضا قليخان هدايت در اين مورد مى‌نويسد: «روى او را (على محمد شيرازى) سياه كرده و به مسجد وكيل بردند واو اظهار توبه و انابه كرد و برخود لعن نمود و پاى جناب فضايل مآب شيخ ابوتراب امام جماعت را بوسيده و استغفار كرد.» روضة الصفا - ناصرى ج١٠، ص٣١١ 📗۳) . «تلخيص تاريخ نبيل زرندى»، ص١۴١ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۷۶-۱۷۷ @ravanedel
🕸پ) انكار بابيت على محمد شيرازى در ابلاغيه‌اى (معروف به دعاى «الف») كه پس از جريان «مسجد وكيل» در سال ١٢۶١ ه‍ ق، نگاشت و منتشر ساخت، و بعدها «فاضل مازندرانى» متن آن را در كتاب: «اسرار الآثار» ضمن تصريح به اينكه: «اين ابلاغيه از آثار على محمد شيرازى در مقابل اعتراض و افتراى معاندين نشر داده‌اند». (۱) ثبت كرد كه در تأييد مجدد «لعنت كردن» على محمد شيرازى در قبال امر بابيت سندى است كه در آن مناقشه نيست: «بسم اللّٰه الرّحمن الرحيم الحمد للّٰه‌خلق السموات و الارض بأمره... أللهم انّى أشهدك الان... و بانك لتعلم أنك قد خلقت الكل بمشيّتك و هى أوّل كلمةٍ آمنت بك... أللّهم ثبّت فؤادي في حبّك فانى ما ادّعيت في شأن إلّاطاعتك ولا أرجو أحدا سواك... ولا اعتقد في شأن إلّابما نزلت في القرآن على حبيبك محمد رسول اللّٰه وخاتم النبيين من ولاية أئمة العدل وأتباعهم والاقتداء بآثار هم والبرائة من أعدائهم و الّذين يشكون في فضلهم وانّك لتعلم يا الهى بانّ لأوليائكفي كلّ شأن كانوا حفاظاً لدينهم و أوعية لحكمهم عبادك الذين فرضت طاعتهم و محبّتهم... وانّك قد تفضّلت علىّ... من حقائق العلوم ما كان شأنك عند العطاء و الإجابة للمؤمنين بشأن الآيات و الدعوات... بل انّ كل حقّ ينزل من عندك انّك تطلق عليه كلمة الوحى بما نزلت فى القرآن حيث قلت و قولك الحق و أوحينا موسى و من معه أجمعين و مثل ما أوحيت الى امّ موسى ثم إلى النحل... و ما أنا ادّعيت كلمة الوحى... و قالوا انّه أدّعى الولاية و اختيها قتلهم اللّٰه بما افتروا ما ادّعيت ولا نطقت إلّاالعبودية... الذين يعتقدون في الائمة دون العبودية و ينسبون الى شيعتهم دون ذلك فجزائهم كان نار جهنم. انّ بعض الناس قد افتروا على كلمة البابية المنصوصة و ادّعوا الرؤية لنفسى لعنهم اللّٰه بما افتروا ماكان لبقية اللّٰه صاحب الزمان بعد الأبواب الأربعة باب منصوص و لانائب مخصوص و من ادّعى الرؤية بدون بينة فرض على الكلّ بان يكذّبوه و يقتلوه أللّهم انّى اشهدك بانّى ما ادّعيت رؤية حجتك الحق ولا بابية نفسه بنصّ من قبل وانّى لو نسبت إلى نفسى كلمة البابية ماقصدت إلّاذكر كلمة الخير، حيث قد قرئت فى حديث أئمة العدل بانّ المؤمن لايوصف... و أشهد أنّه قد اتبع وحيك وبلّغ رسالاتك وعرج بجسمه إلى السماء وجاهد في سبيل محبتك حتى فاز بوجهك وأشهد أنّ حلاله إلى يوم القيامة، ولم ينسخ شريعته ولم يبدّل منهاجه، و من زاد حرفا أو نقص شيئاً من شريعته فيخرج في الحين من طاعتك، و أنّ الوحى بمثل ما نزل عليه قد انقطع من بعده من عندك و إنّ كتابه مهيمن على كلّ الكتب... و حجتك الحىّ الّذى وجوده يبقى كلّ الخلق ويذكره بذكره كلّ الموجودات أن تحفظ غيبته و تقرب أيّامه.. قالوا بأنّه ادّعى الربوبية و أعتقد بأنّ عليّاً عبدك و وصىّ نبيّك كان خالق الأشياء و رازقهم، و أنكر معراج الجسماني و حشر الجسد. إني فسبحانك سبحانك إنّي برىء من الذين يعتقدون بتلك الاحكام الباطله و إن ذكر كلمة اخرى ارادما ذكر الصّادق حجتك فى دعائه حيث قال وقوله الحق و عرج روحه الى السماء و اشهد أنّ اليوم كان حجتك محمد بن الحسن صلواتك عليه و على من اتّبعه.. و أشهد أنّ بعد الابواب اربعة ليس له باب قد ورد فى الحديث. وأنّ له فى أيام غيبته علماء مستحفظين.. و أشهد أنّ طاعتهم فرض ومودّتهم عدل و من أنكر أحداً منهم فقد كفر و كان من الخاسرين». (۲) عباس افندى در كتاب: «مقالۀ شخصى سياح» كوشش كرده است، به نحوى اعترافات مذكور على محمد شيرازى را در ابلاغيۀ الف، مبنى بر انكار بابيت، قلب كند. و در هاله‌اى از آن وارونه مطلب، توجيهى مغشوش القا كند. 📗۱) .«اسرار الاثار خصوصى»، ج١، ص١٧٩ 📗۲)«اسرار الاثار خصوصى»، ج١، ص١٧٩ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۷۷-۱۷۹ @ravanedel
🕸پ) انكار بابيت حسينعلى ميرزا در اثبات حقانيت دعاوى على محمد شيرازى، به دليل استقامت اشاره كرده و مى‌نويسد: «و دليل و برهان ديگر كه چون شمس بين دلائل مشرق است استقامت آن جمال ازلى است بر امر الهى كه با اينكه در سن شباب بودند و امرى كه مخالف كل اهل ارض از وضيع و شريف و غنى و فقير و عزيز و ذليل و سلطان و رعيت بود با وجود اين، قيام بر آن امر فرمود چنانچه كل استماع نمودند و از هيچكس و هيچ نفس خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند...» (١) و در خصوص «تقيه»، به اجمال به ذكر اين بيان على محمد شيرازى، اكتفا مى‌كنيم كه: «واحذر من‌التقية و راقب فى التقية الاترى لنفسك خوفاً ولو كنت فى تلك الارض...» (٢) بهر حال آنچه كه مسلم است، دعوى بابيت على محمد شيرازى، و سپس انكار دعوى است. با اين همه وى در برخورد با جامعۀ مسلمانان، به انكار بابيت و هر نوع ادعائى و جهت حفظ مريدان خود به ترويج دعوى بابيت مبادرت ورزيد.(٣) و از اين جهت، آثار و شيوه‌هاى رفتارى او، باب هر نوع سوء ظنى را در تحليل نهائى شخصيت و آثار وى گشود. با چنين زمينه‌اى و در حالى كه زير نظر حاكم فارس مورد مراقبت قرار داشت بنا به تأييد «آواره» در كتاب: «كواكب الدريه» و عباس افندى در كتاب مقاله شخصى سياح، به درخواست سيد يحيى دارابى تفسير بر سورۀ كوثر نگاشت، كه چنانچه متذكر شديم از يك سوى به اثبات امامت و حيات و غيبت و طول عمر حضرت حجة بن الحسن عسكرى عليه السلام پرداخته و از سوى ديگر به نيابت و بابيت غير منصوصۀ خود، قلم فرسائى‌ها نموده است. تا اينكه بنا به تصريح آواره به نقل از نامه‌اى كه على محمد شيرازى به ميرزا آقاسى نگاشته است: «در نيمۀ دوم سال ١٢۶٢ ه‍ ق ترسان و گريزان عازم اصفهان گرديد و بين راه نامه‌اى به معتمد الدوله منوچهر خان گرجى (۴) حاكم اصفهان نگاشت و از او خواست تا برايش منزلى مهيا كند».(۵) ولى به گفته مرحوم ميرزا قليخان هدايت در كتاب: «روضة الصفا» و مرحوم اعتضاد السلطنه در كتاب فتنۀ باب: «معتمد الدوله منوچهر خان گرجى كه در آن وقت حكومت اصفهان داشت، گمان كرد كه شايد ميرزا على محمد يكى از بزرگان دين باشد... خواست او را ببيند. چند نفر سوار فرستاد كه اگر توانند او را از بند رها كنند و پنهانى به اصفهان رسانند. وقتى سوارهاى معتمد الدوله به فارس رسيدند كه در آن بلاد ناخوشى و با، شدت داشت و مردم آشفته خاطر بودند بى زحمت باب را برداشتند و به اصفهان آوردند». (۶) معتمد الدوله به گفته ميرزا جانى كاشانى در كتاب: «نقطة الكاف»: «به مقتضاى حكمت به امام جمعه اصفهان پيغام نمود، كه مدعى باب امام عليه السلام تشريف آورده، آدم بفرست به خدمت ايشان و وعده بخواهيد تا به منزل شما تشريف فرما شوند. سركار امام نيز چنان نمود». (۷)معتمد الدوله به تأييد شوقى افندى در كتاب:«قرن بديع» ارمنى نژاد و نامسلمان بود (۸) و به گفته عباس افندى از على محمد شيرازى سؤال از نبوت خاصه نمود (۹) و على محمد «جوابى در اثبات نبوت خاصه در همان مجلس مرقوم شد» كه به تصريح شوقى افندى پس از نگارش آن تحت تأثير واقع شده به ديانت اسلام گرويده. (۱۰) و به روايت نبيل زرندى: به صداى بلند اعتراف نمود كه تا آن زمان به دين اسلام ايمان قلبى نداشته است».(۱۱) 📗١) . «ايقان»، ص١٧٩، مسئله استقامت را در قسمت ۵ / ب از فصل پنجم به تفصيل مورد بررسى قرار داده‌ايم. 📗٢) . «اسرار الاثار» ج٣، ص١۶٩ 📗٣) . «كواكب الدريه»، ج١، ص۵٢ 📗۴) . همان، ج١، ص١٠۴ 📗۵). شرح حال معتمد الدوله، منوچهر خان گرجى... مراجعه شود به كتاب: دوم، فصل دوم. 📗۶) . فتنۀ باب، ص١٧ 📗۷) . نقطة الكاف، ص١١۶ 📗۸) . ج١، ص١١٠ 📗۹) . كتاب مقاله شخصى سياح، ص١۴ 📗۱۰) . قرن بديع، ج١، ص١٠ 📗۱۱) . تلخيص تاريخ نبيل زرندى، ص ١٩٣ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۸۱-۱۸۲ @ravanedel
🕸پ) انكار بابيت عباس افندى مى‌نويسد: «معتمد امر فرمود كه جميع علماء جمع شوند و در يك محضر با او مناظره نمايند و سؤال و جواب عيناً بدون تحريف به وساطت كاتب مخصوص خويش ثبت شود تا به طهران ارسال شود و آن‌چه امر و اراده پادشاهى بر آن قرار گيرد مجرى شود». (١) ولى مؤلفان بابى و بهائى چنين وانمود كرده‌اند كه: «علما اين قضيه را وهن شريعت شمرده نپذيرفتند...». (٢) و به گفته آواره: «عدم پذيرفتن علماء بدين خاطر بود كه: در صورت غلبه جامعه ديانت را از مجاب ساختن جوانى عامى فخرى نيست و در صورت مجاب شدن وهنى بزرگ روى خواهد داد. (٣)» با اين همه در مجلس معتمد الدوله، امام جمعه و آقا محمد مهدى فرزند مرحوم حاجى ابراهيم كلباسى و ميرزا حسن فرزند مرحوم ملا على نورى شركت كردند. معتمد الدوله مى‌خواست با تشكيل مجلسى و با شركت اكثر علماى متشخص اصفهان، گفتگوئى را ميان على محمد شيرازى و علماى اعلام به راه اندازد و از اين طريق موقعيت على محمد شيرازى را به نحوى تثبيت و در صورت امكان فضل و كمال على محمد را به مهر علماى اصفهان ممهور ساخته و به تصريح عباس افندى: «به طهران ارسال شود.» ولى با عدم شركت جماعت علما اين كار ميسر نشد و فتنه‌اى را كه مى‌رفت به دست على محمد شيرازى و قدرت سياسى و نظامى معتمد الدوله كه مسلم حسن نظر خاص وى به على محمد شيرازى و ظن نظر او به اسلام و علماى اصفهان معلوم همگان شده بود و به گفتۀ مرحوم اعتضاد السلطنه «معتمد الدوله با او متحد بود، تخريب حال او نمى‌نمود.» (۴) برپا نگرديد و به اين ديد اگر جملۀ عباس افندى را از نظر بگذرانيم البته بيان صحيحى خواهد بود كه: «علما اين قضيه را وهن شريعت شمرده نپذيرفتند.» (۵) با وجود اين شركت سه مجتهد و حكيم مذكور، حداقل مجالى بود براى دستيابى به موقعيتى كم. ولى سرآغاز دستيابى به موقعيت‌هاى بيشتر. 📗١) . مقاله شخصى سياح، ص١۴ 📗٢) . همان، ص١۴ 📗٣) . كواكب الدريه، ج١، ص٧٣ 📗۴) . فتنه باب، ص٢٠ 📗۵) . مقاله شخصى سياح، ص١۴ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۸۳-۱۸۴ @ravanedel
🕸پ) انكار بابيت ميرزا جانى كاشانى مى‌نويسد: «آقا محمد مهدى بن مرحوم حاجى كلباسى و ميرزا حسن بن مرحوم ملا على نورى حضور داشتند. هر يك مسئله‌اى سؤال نمودند در علم توحيد و حكمت... جواب شافى و كافى دادند. (١) در حالى كه عباس افندى تصريح نمى‌كند كه على محمد شيرازى در برابر پاسخ‌هاى دو حكيم مذكور، جواب شافى و كافى داده‌اند. آنچه كه ايشان در كتاب مقالۀ شخصى سياح آورده‌اند اين است كه: «مجلس به سؤال بعضى مسائل از فن اصول و توضيح و تشريح اقوال ملاصدرا منتهى شد و چون نتيجه‌اى از اين مجلس به جهة حاكم حاصل نشد... (٢)» بر اين اساس اگر جواب سؤالات كافى و شافى بود، مجلس بى نتيجه نمى‌ماند. اتفاقاً آواره تصريح كرده است كه مناظرۀ آقا محمد مهدى كلباسى و آقا ميرزا حسن نورى من غير رسم بود. (٣) و آنچه كه در اين مذاكره من غير رسم مطرح شده است به نقل از «اعتضاد السلطنه» وقايع نگار ايام ناصرى، چنين بوده است: «باب به مجلس در آمده اول مرتبه آقا محمد مهدى آغاز سخن كرد و باب را گفت كه؛ آن مردم كه طريق شريعت سپرند، بيرون از دو فرقه نباشند، يا مسائل شرعيه خويش را از اخبار و احاديث استخراج و استنباط فرمايند و اگر نه، مقلد مجتهدى باشند.» باب در جواب گفت: «كه من تقليد كسى نكرده‌ام و نيز هر كس باظنّ خويش عمل كند حرام دانم.» «آقا محمد مهدى گفت: امروز باب علم مسدود است و حجت خداى غائب باشد. بى آنكه امام وقت حاضر شود و مسائل حقه را از زبان وى بشنوى چگونه به مطلبى به گروى و به راستى عمل نمائى؟ با من بگوى اين علم از كجا اندوختى و اين يقين از كه آموختى؟» «باب در جواب گفت: «تو متعلم و كودك ابجد خوانى. مرا مقام ذكر و فؤاد است. ترا نرسد كه با من محاجه نمائى.» «چون مناقشه ايشان به اين جا رسيد، آقا محمد مهدى خاموش شد و ميرزا حسن كه در فنون حكمت خاصه در مؤلفات ملا صدرا مسلط بود به سخن درآمده به وى گفت: «بدين سخن كه گفتى تأمل كن. ما در اصطلاح خويش از براى ذكر و فؤاد مقامى نهاده‌ايم كه هر كس بدانجا رسد به تمام اشياء همراه باشد و هيچ شيئى از وى غائب نماند و هيچ نباشد كه نداند. آيا تو نيز مقام ذكر و فؤاد را چنين شناخته‌اى و احاطت وجود شما بر اشياء چنين است؟ ميرزا على محمد بى لغزش خاطر و لكنت زبان گفت: چنين است، مى‌خواهى بپرس.» 📗١) . نقطة الكاف، ص١١٧ 📗٢) . مقاله شخصى سياح، ص١۵ 📗٣) . كواكب الدريه، ج١، ص٧٣ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۸۴-۱۸۵ @ravanedel
🕸پ) انكار بابيت «ميرزا حسن گفت: از معجزات انبيا و ائمه هدى يكى طى الارض است. بگوى تا بدانيم كه زمين چگونه در نوردد. مثلاً حضرت جواد عليه السلام قدم از مدينه برداشت و در طوس گذاشت. مسافتى كه از طوس تا مدينه بود به كجا شد؟ آيا زمين ميان اين دو شهر فرو رفت يا مدينه به طوس متصل گرديد؟ چون امام عليه السلام به طوس رفت ديگر باره زمين بر آمد و اين نتواند بود. چه بسيار شهرها از مدينه تا طوس باشد، پس همه بايد خسف شود و جانداران همه تباه شوند و اگر گوئى زمينها با هم متراكم شدند و تداخل كردند اين نيز ممكن نخواهد شد. چه بسيار شهرها بايد محو شود و مدينه به طوس منتقل شود و حال آنكه هيچ قطعه‌اى از زمين دگرگون نشده و از جاى خود جنبش نكرد و اگر گوئى: امام طيران نموده و از مدينه تا طوس با جسم بشرى رفت. اين نيز با براهين محكم راست نيايد و همچنان بگوى كه چگونه امير المؤمنين على عليه السلام در يك شب و يك حين در چهل خانه مهمان شد؟ اگر گوئى على نبود و صورتى نمود نپذيرم. زيرا كه خداى و رسول دروغ نگويند. على عليه السلام شعبده نكند. و اگر به راستى او بود چگونه بود؟ و همچنان در خبر است كه آسمانها در زمان سلطان جابر به سرعت ساير باشد و در روزگار ائمه هدى بطىء سير دارد. اول آنكه از براى آسمان دو سير چگونه تواند بود؟ ديگر آنكه سلاطين بنى اميه و بنى عباس با ائمه معاصر بودند. پس بايد آسمان را بطىء سير و سرعت سير در يك زمان باشد. اين سر را نيز مكشوف دار. باب در جواب گفت: اگر خواهى اين مشكلات را شفاهاً بگويم و اگر نه بنويسم. ميرزا حسن گفت: مختار هستيد. باب قلم و كاغذ برداشت به نوشتن مشغول شد. در آن هنگام شام حاضر كردند. او سطرى چند بنگاشت، ميرزا حسن برداشته و نگاه كرد و گفت: گويا خطبه‌اى عنوان كرده‌اى و حمدى و وردى آورده‌اى و مناجات به درگاه قاضى الحاجات نموده‌اى و به مطلب، خود را هيچ آشنا نكرده‌اى. سخن در اينجا ناتمام مانده هر يك از دايره جمع به جايى رفتند.» (١)انجام چنين مذاكره و مهمانى را هم از زبان عباس افندى خوانديم و دانستيم كه: «نتيجه‌اى از اين مجلس به جهة حاكم حاصل نشد. حكم شديد و فتواى قوى علماى اعلام را مجرى نگشت». (٢) علماى اصفهان، از حمايت روزافزون معتمدالدوله و اعمال ونيات وى كه مى‌خواست به وسيله على محمد شيرازى يك سرى اقدامات ضد شيعى و ضد علماى اصفهان به راه اندازد. و در اين راه على محمد شيرازى از هر نوع همكارى دريغ نداشت، نامه‌اى به حاجى ميرزا آقاسى صدراعظم وقت نگاشته خواستار رفع توطئه‌اى شدند كه زير پوشش اسلام، گاهى بابيت، زمانى توبه و انكار دعوى بابيت در حال نضج گرفتن بود. 📗۱) . فتنه باب، ص١٨ 📗٢) . مقالۀ شخصى سياح، ص١۵ در همين ايام ملا محمد هراتى كه از مريدان باب بود، رساله فروغ عدليه على محمد شيرازى را از عربى به فارسى ترجمه مى‌كرد و اين به اجازه على محمد شيرازى بود. ولى كار خود را به انجام نرسانيده خوف شديد بر او مستولى گشت و از على محمد شيرازى كناره گرفت، زيرا احساس كرد كه على محمد شيرازى كاملاً بر خلاف اسلام طى طريق مى‌كند. تلخيص تاريخ نبيل زرندى، ص١٩٢ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۸۴-۱۸۵ @ravanedel
🕸پ-انکار بابیت حاجى ميرزا آقاسى با توجه به كسب اطلاعات مربوط به مريدان على محمد شيرازى در ديگر مناطق و عقايدى كه از جانب آنان منتشر شده و بررسى آثار على محمد شيرازى در ١١ محرم ١٢۶٢ ه‍ ق نامه‌اى در پاسخ اعتراض علماى اصفهان نگاشت و در آن چنين خاطر نشان ساخت: «خدمت علماى اعلام و فضلاى ذوى العزّ و الإحترام مصدع مى‌شود كه در باب شخص شيرازى كه خود را باب و نايب امام ناميده نوشته بودند كه چون ضالّ مضلّ است، بر حسب مقتضيات دين و دولت لازم است مورد سياست اعليحضرت قدر قدرت قضا شوكت شاهنشاه اسلام پناه روح العالمين فداه شود تا آينده را عبرتى باشد. آن ديوانۀ جاهل جاعل دعوى نيابت نكرده بلكه دعوت نبوت كرده زيرا كه از روى كمال نادانى و سخافت رأى، در مقابل با آنكه آيه شريفۀ: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ دلالت دارد كه مقابله يك سوره اقصر محال است.كتابى از مزخرفات جمع كرده و قرآن ناميده و حال آنكه لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً (١) چه رسد به قرآن آن نادان كه بجاى كهيعص مثلاً كاف،ها، جيم، دال، نوشته و بدين نمط، مزخرفات و اباطيل ترتيب داده، بلى حقيقت احوال او را من بهتر مى‌دانم كه چون اكثر اين «طايفه شيخى» را مداومت به چرس و بنگ است، جميع گفته‌ها و كرده‌هاى او از روى نشأۀ حشيش است كه آن بد كيش به اين خيالات باطل افتاده و من فكرى كه براى سياست او كرده‌ام اين است كه او را به ماكو فرستم كه در قلعه ماكو حبس مؤبّد باشد. اما كسانى كه به او گرويده‌اند و متابعت كرده‌اند مقصرند، شما چند نفر از تابعين او را پيدا كرده به من نشان بدهيد تا آنها مورد تنبيه و سياست شوند. باقى ايام فضل و افاضت مستدام باد.» (٢) معتمد الدوله، على محمد شيرازى را: «با جمعى سواران خاص خويش از اصفهان به خارج فرستاد و چون به مورچه خوار رسيدند به پنهان امر رجوع به اصفهان فرمود و در خلوت سرپوشيده خويش مأمن و مأوى داد و جز خواص تابعان و معتمدان معتمد نفسى از باب مطلع نبودند.» (٣) پس از چند ماه، معتمد الدوله درگذشت و گرگين خان برادرزادۀ وى حاكم اصفهان شد و جريان عدم اجراى دستور مركز بوسيله معتمد الدوله را به اطلاع ميرزا آقاسى رسانده حاضر نشد على محمد شيرازى را در اصفهان نگه دارد. 📗١) . اسراء: ٨٨ 📗٢) . اين نامه از كتاب «امير كبير و ايران» آورده شده و از تاريخ آن پيداست كه پيش از مرگ معتمد الدوله (كه در ربيع الاولى آن سال درگذشت) بوده. مى‌توان پنداشت كه نامه رسيده ولى معتمد الدوله از فرستادن باب خوددارى كرده تا پس از مرگ او برادرزاده‌اش فرستاد. بهائيگرى، نوشته احمد كسروى. 📗٣) . مقالۀ شخصى سياح، ص١۶ 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،صص ۱۸۶-۱۸۷ @ravanedel
🕸انکار_بابیت از اين رو گرگين خان على محمد شيرازى را به دست مأمورين دولتى داد و باب در معيت سربازان شاهسون به رياست بابابيك بيات ماكوئى از راه كاشان به طرف تهران گسيل شد. در كاشان حاجى ميرزا جانى مؤلف كتاب معروف «نقطة الكاف» (به زعم ادوارد براون!) با دادن صد تومان رشوه باب را شب به خانه مهمان كرد. فردا صبح دوباره به راه افتادند تا نزديك قصبه كُلَين آمدند. از آنجا سيد اجازه ورود به طهران خواست ولى محمد شاه به دستور حاجى اجازه نداد و به باب نامه‌اى نوشت كه مختصراً اين است: «چون موكب همايون در جناح حركت از طهران است و ملاقات بطور شايسته ممكن نه، شما به ماكو رفته چندى در آنجا توقف و استراحت كنيد و به دعاگوئى دولت قاهره مشغول شويد و مقرر داشتيم كه در هر حال مراعات و توقير نمايند و چون از سفر برگرديم شما را مخصوص خواهيم خواست.» محمد بيك چا پارچى كه مأمور بردن باب به ماكو بود دستور داشت كه او را از خارج شهرها به ماكو برساند. او هم به همين جهت نگذاشت كه باب از داخل قزوين و زنجان عبور كند. بالاخره باب را به ماكو رساند و در همين ماكو يا به قول سيد باب «ارض باسط» است كه بيان فارسى و عربى نوشته شده. از شعبان ١٢۶٣ تا جمادى الاولى ١٢۶۴ باب درماكو بود. ولى چون مريدان او كتباً يا شخصاً با او مراوده داشتند، وى را به قلعه «چهريق» كه باب آن را به تطبيق عددى ابجدى «جبل شديد» ناميده بردند. از اين تاريخ تا هنگام قتل شعبان ١٢۶۶ وى در چهريق محبوس بود. (مگر حين محاكمه در تبريز) و تنها كسى كه هميشه با او بود آقا سيد حسين يزدى كاتب بود. (١) 📗١) . فتنه باب، ص٢٣٨، توضيحات آقاى عبدالحسين نوائى 📗 بهائیان، نجفی، محمد باقر،ص ۱۸۸ @ravanedel