eitaa logo
حافظانه (شرح و تفسیر دیوان حافظ)
239 دنبال‌کننده
109 عکس
14 ویدیو
4 فایل
کانالی برای آشنایی بیشتر با «دیوان حافظ»، گوهر زیبای عرفان و ادب پارسی قدر مجموعهٔ گل مرغِ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست ارتباط با ادمین: @a_m_parsa ارادتمند: دکتر عبدالله محمدی پارسا
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل مهر: محبّت. مهرويان: ماهرويان، زيبارويان. طريق: راه. برگرفتن: در برگرفتن، قبول كردن. در گرفتن: اثر كردن، تأثير گذاشتن. خدا را: براى خاطر خدا، تو را به خدا قسم. حديث: خبر تازه، سخن نو، مقابل قديم. خطّ ساقى: موهاى تازه‌رسته بر عارض ساقى. از اين خوش‌تر نمى‌گيرد: از اين بهتر نمى‌پذيرد. نقش: اثر، تصوير. صراحى مى‌كشم: صراحى را با خود حمل مى‌كنم. زرق: نيرنگ، حيله، ريا، تزوير، دورنگى. دلق مرقّع: خرقه پشمين وصله‌دار، خرقه چندين تكّه به هم دوخته‌شده با رنگهاى مختلف. صفا: صميميّت، خلوص، يكرنگى. جوهر: گوهر، و در اينجا مقصود جوهر سيّال يعنى شراب است. مى لعل: شراب سرخ‌فام. قضا: تقدير، سرنوشت. دلش بس تنگ مى‌بينم: او را بس دلتنگ مى‌بينم. ساغر نمى‌گيرد: شراب نمى‌نوشد. ميان گريه مى‌خندم: در حالى كه اشك مى‌بارم مى‌خندم. زبان آتشين: بيان گرم، زبان گيرا و سخن مهيّج و پرشور. نازيدن: آفرين و تحسين. مرغان وحشى: در اينجا كنايه از دل رام نشدنى است. استغنا: بى‌نيازى. احتياج: نيازمندى. افسونگرى: ساحرى، جادوگرى. منعم: توانگر، غنى. شعر تر: شعر آبدار، شعر تازه. برگرفته از کتاب شرح جلالى بر حافظ، ج‌2، ص: 822‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400
غزل مالامال: لبريز، مملوّ، پر. دريغا: (شبه جمله) آه (از كمبود و فقدان). مرهم: ضماد و داروى مسكّنى كه به منظور رفع درد به موضع درد مى‌مالند. خدا را: براى رضاى خدا. همدم: هم نفس. چشم آسايش: چشمداشت براى آسايش، اميد و انتظار آسايش. تيزرو: سريع السّير، زودگذر. احوال: گردش و تغييرات زمانه، اوضاع و احوال. صعب: سخت. بوالعجب‌كارى: كارى بس شگفت‌آور. چاه صبر: (اضافه تشبيهى) صبر به چاه تشبيه شده است. ضمنا اشاره به چاهى دارد كه بيژن به دستور افراسياب در آن زندانى شد و آخر الامر بدست رستم از آن رهايى يافت. چگل: ناحيه‌يى كه بين خلّخ و تخس و قرقيز محدود و از شهرهاى ترك‌نشين آسياى مركزى است و اهالى آن به زيبايى مشهورند و كنايه از منيژه دختر افراسياب است. شاه تركان: كنايه از افراسياب است كه به دستور او گرسيوز برادرش، بيژن را در چاه حبس مى‏كند. كو رستمى: رستمى كجاست (كه بيايد و نجات دهد). ريش باد: مجروح باد. اهل كام و ناز: كامروايان و صاحبان نعمت و آسايش. رهرو: سالك. جهانسوز: بى‌باك و ماجراجو و پردل، هستى‌سوز. خام: ناآزموده. بى‌غمى: درد نكشيده‌يى، بى‌دردى. عالم خاكى: روى زمين. خاطر: دل. ترك سمرقندى: تيمور كه ترك و اهل سمرقند بوده و در اوايل فتوحات خود به هر كجا مى‌رسيد عرفا و دانشمندان را محترم مى‌شمرد و خود مردى فاضل و باهوش بود. موليان: (بر وزن كوليان) مخفّف مواليان. چه سنجد: چه سنجشى دارد، چه ارزشى دارد، چه وزنى دارد. استغنا: بى‌نيازى، چشم‌پوشى از مال و جاه و مقام دنيائى. نمايد: به نظر مى‌رسد. هفت دريا: قدما تعداد درياهاى روى زمين را هفت عدد مى‌دانستند، كنايه از درياهاى پهناور و بزرگ. برگرفته از کتاب شرح جلالى بر حافظ، ج‌4، ص: 2476‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400
غزل طاير: پرنده. طاير دولت: (اضافه تشبيهى) دولت و اقبال به طاير (پرنده) تشبيه شده. باز: دوباره، بار ديگر. بازآيد: دوباره برگردد، بار ديگر برگردد. با وصل قرارى بكند: براى وصل قرارى مى‌گذارد. دستگه: دستگاه، قدرت و استطاعت، دسترسى و وسعت عمل، كارگاه. درّ و گهر: مرواريد و گوهر و در اينجا كنايه از اشك چشم است. بخورد خونى: خون دلى مى‌خورد. تدبير نثارى بكند: به فكر نثار كردنى مى‌افتد. يعنى با خون‌دل خوردن و ريختن اشك خونين، ياقوت نثار مقدم يار مى‏كند. هاتف: فرشته غيبى، ندايى كه به گوش برسد و ندادهنده آن ديده نشود. كس نيارد: كسى نتواند، كسى جرأت ندارد (از مصدر يارستن به معناى توانستن). گوش‌گذارى بكند: به گوش برساند، آهسته و موجز و مختصر در گوش او نجوا كند (ياءگذارى ياء نكره است). باز نظر: شاهين نگاه، باز شكارى نگاه (اضافه تشبيهى). تذروى: قرقاولى، مرغ خوش‌پروبال و خوش نقش و نگارى، خروس صحرايى گريزپا، كنايه از معشوق. نقش: سوت سوتك بادى و آلتى كه با دميدن در آن تقليد صداى پرنده مورد نظرى را كرده و آن پرنده را به سوى خود جلب مى‌كرده‌اند. نقش: نقش سرنوشت. بازخواند: دوباره او را بخواند، او را به سوى خويش بكشاند، جلب كند. از خويش برون آيد: جوهر ذاتى خود را نشان دادن، قدرت باطنى و مخفى را به منصّه ظهور رسانيدن. يكى زين همه، بارى بكند: بارى يكى از اين همه را انجام دهد. جرعه‌يى در كشد: جرعه‌يى سر كشد، جرعه‌يى بنوشد. گر نروى از در او: اگر از درگاه او دور نشوى. هم روزى ...: او هم روزى ... برگرفته از کتاب شرح جلالى بر حافظ، ج‌2، ص: 1018‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400
غزل پيش از اينت: پيش از اين، ترا ... شهره آفاق: زبانزد همگان، مشهور جهان. انديشه: فكر و تدارك، فكر و تدبير و چاره‌جويى. صحبت: مصاحبت، معاشرت، مجالست، هم‌نشينى. حلقه عشّاق: گردهمايى عاشقان. بحث: مباحثه، گفت‌وگو. لطف طبع: سبك روحى، نرم‌خويى، نكوخويى، خوش اخلاقى. سقف سبز: گنبد اخضر، كنايه از آسمان. طاق مينا: طاق مينايى، گنبد نيلگون، كنايه از آسمان، سقف سپهر. منظر: ديدگاه، نظرگاه. از دم صبح ازل: از آغاز بامداد روز بى‌ابتداى سرنوشت‌ساز نخستين. تا آخر شام ابد: تا پايان شام جاودانگى. ميثاق: پيمان استوار، عهد ثابت و پابرجا. رشته: نخ، بند، ريسمان نازك. ساعد: بازو. سيمين‌ساق: پاهاى سفيد نقره‌يى. شب قدر: يكى از شبهاى فرد نيمه دوم ماه رمضان كه قرآن يكجا بر قلب پيامبر (ص) نازل شد. صبوحى كرده‌ام: شراب بامدادى نوشيده‌ام. بر كنار طاق بود: در گوشه رف و تاقچه زير سقف جاى داشت. نكته‌يى در كار كرد: لطيفه و سخن مؤثرى بر زبان راند. خوان: سفره طعام. رزّاق: روزى‌دهنده. زمان آدم: آن زمان كه حضرت آدم در بهشت مى‌زيست. باغ خلد: باغ جاويدان، كنايه از بهشت. اوراق: ورقها، برگها. برگرفته از کتاب شرح جلالى بر حافظ، ج‌2، ص: 1114‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400
• شام غريبان: شب در غربت براى مسافر غريب، اوّلين شبى كه غريبى در غربت مى‌گذراند و شبى دلگير و غم‌افزاست. • نماز شام: به هنگام نماز شام، اوّل شب، موقع نماز مغرب. • گريه آغازم: شروع به گريه كردن كنم. • مويه: گريه و زارى، شيون، گريه به همراه زارى نامه خواندن. • ديار حبيب: شهر و ديار و سرزمين دوست. • بلاد غريب: شهرهاى بيگانه. • مهيمن: پناه‌دهنده و ايمن سازنده از ترس و بيم، يكى از اسماء خداوند. • خداى را: براى خاطر خدا. • رفيق ره: رفيق راه و همراهى سفر، كنايه از حضرت خضر نبى كه عمر جاويد دارد و مسافران را در راه سفر مدد مى‌رساند. • علم برافراختن: نصب كردن بيرق در محلّى به علامت استقرار يافتن و كنايه از اعلام وجود و حضور در آنجا. • حساب برگيرد: حساب ببرد، روى آن حساب كند، آن را به چشم اعتبار و جدّى بنگرد. • صنمى طفل: محبوبى خردسال، معشوقى نوجوان. • صبا و شمال: باد صبا و باد شمال كه اوّلى نسيم خنكى است كه صبح و عصر از جانب شمال شرقى مى‌وزد و دومى بادى كه از جانب شمال مى‌وزد. • هواى منزل يار: 1- هواى تنفّس شهر دوست، هوايى كه در فضاى منزل دوست وجود دارد. 2- آرزو، اشتياق. • آب زندگانى ماست: به مانند و به جاى آب زندگانى براى ما مى‌باشد. • خانگى: خودى، درونى، اهل خانه، خانه‌زاد. • غمّاز: طعنه‌زننده، سخن چين. • چنگ زهره: ساز ناهيد، ساز ستاره زهره. • لهجه: حالت و نحوه تكلّم در جوامع مختلف، لحن زبان محاوره هر محلّ. • خوش لهجه: لهجه شيرين، با لهجه و نحوه تكلّم گيرا. برگرفته از کتاب شرح جلالى بر حافظ، ج‌3، ص: 1762‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400
ره خواب زدن: راه خواب را بستن، خواب از چشم زدودن. نقش بر آب زدن: بر روى آب نقش كشيدن، كنايه از كار بى‌فايده و عبث انجام دادن مانند خشت بر دريا زدن! خطّ تو: موهاى تازه روئيده بر چهره و عارض تو. خرقه سوخته: خرقه سوزانيده شده، اشاره به رسم اهل تصوّف كه اگر بلايى رفع مى‌شده يا خبر خوشى مى‌رسيده، شيخ اصحاب يا يكى از اصحاب خرقه خود را از سر به در مى‌آورده و به رسم شكرگزارى مى‌سوزانيده است (خرقه از سر به درآورد و به شكرانه بسوخت). جامى به ياد گوشه محراب مى‌زدم: جام باده‌يى به ياد روزهايى كه جا در گوشه محراب عبادت داشته و به زهد و تقوى سرگرم بودم و به تلافى فرصت‌هاى از دست رفته مى‌زدم. مرغ فكر: (اضافه تشبيهى) فكر به مرغ تشبيه شده. شاخ سخن: (اضافه تشبيهى) سخن به درخت و شاخه‌هاى آن تشبيه شده. بازش: دوباره آن را. طرّه: موهاى زلف جلو پيشانى. مضراب: 1- تور و بند صيد ماهى و پرندگان كه از موى دم اسب و به صورت كيسه تورى مخروطى تهيه و دهانه مدوّر آن را با چنبره‌يى از چوب به مانند دهانه غربال ساخته و به آن دسته چوبى درازى متّصل و سپس در آب و يا هوا به صيد ماهى و پرندگان مى‌پرداخته‌اند عينا مانند تورهاى صيد پروانه‌ها. 2- آلت فلزى كه با آن تار مى‌نوازند. وز دور بوسه بر رخ مهتاب مى‌زدم: در عالم خيال و از راه دور چهره ماه را به ياد صورت نگار مى‌بوسيدم. قول چنگ: نوا و آواز چنگ كه نوعى از آلات ضرب موسيقى است. فالى به چشم و گوش درين باب مى‌زدم: با چشم و گوش خود كه به روى ساقى و صداى چنگ دوخته و فرا گرفته بودم درباره وصال محبوب تفأل زده و آن را به فال نيك مى‌گرفتم. كارگاه ديده: نگار خانه ديده، دستگاه مخيّله ديده كه چشم به كمك خيال و تصوّر نقش روى محبوب را مصوّر مى‌سازد. كاسه گرفتن: 1- با دست بر لب كاسه و پياله‌يى كه شراب در آن توزيع مى‏شود ضرب گرفتن همان‌طوركه با دست و انگشت دايره مى‌زنند. 2- كاسه شراب را گرفتن و تعارف كردن و به افتخار كسى نوشيدن. غزل: ترانه به زبان فارسى، سرود. خوش بود وقت حافظ: وقت و حال حافظ به خوشى مى‌گذشت. فال مراد و كام بر نام عمر و دولت احباب مى‌زدم: به ياد دوستان و به نيّت اقبال و عزّت و شوكت آنها تفأل به خير مى‌زدم و به ياد آنها بودم. برگرفته از کتاب «شرح جلالى بر حافظ، ج‌3، ص 1694‌ https://eitaa.com/Hafiz_1400 https://t.me/Hafiz_1400