بسم الله الرحمن الرحیم
#بخش_سوم
#زندگی_رنگی🌈
جلوتر که رفتم تعجبم بیشتر شد
اولش ترسیدم.. چند قدم رفتم عقب و چسبیدم به دیوار یه خونه...
اما بعد محو شدم.. انگار همینجوری خشکم زده بود، تا چند ثانیه نمیتونستم تکون بخورم! اولین بارم بود که از نزدیک میدیدمش..😍
ب خودم اومدم، به اطرافیانم نگاه کردم.. کنارم یه دختر لاغر ایستاده بود، روسری صورتیش با رنگ بند عینکش ست شده بود.. اونم محو شده بود..😦
سمت چپم یه خانوم شاید ۴۰ ساله، با یه ساک سبزی تو دستش، چشماش ۴تا شده بود..
نگاهمو با نگاهای جمعیت همراه کردم...
خانمی دخترش رو در آغوش گرفته بود و دست روی موهای بلند و لخت دختر میکشید، میگفت: از همه چیزم بخاطر تو گذشتم.. وقتی تو خوشحال نیستی، دنیا تاریک و زشته! لبخند تو برام از همه چی مهم تره! و اون دختر با چهره خندون و چشمایی که برای بار هزارم، آرامش رو تو آغوش مادرش تجربه کرد بود، خوب به چشمم میومد...❤
منو میگی اصلا مات و مبهوت محبت مادرانه اون خانومه بودم که یه صدایی از بین جمعیت اومد..
یه دختر با قد بلند و موهای قهوه ای و عینک ته اسکانی، با کیف کولی پر از پیکسل های مختلف روی دوشش، وارد صحنه بازی شد..اما بازیگر نبود! غمِ تو چشماش و عصبانیت تو صداش واقعی بود، خیلیییی واقعی! اصن یه لحظه ترسیدم...🥺😰
آقای کارگردان انگار که تعجب کرده باشه، بلند گفت: کات کات! خانم کجا میای؟ چرا سکانسو خراب کردی؟ وسط فیلم برداری بودیما!! (و اون موقع بود ک من متوجه حدود ۲۰۰ تا دوربین حوالی مون شدم...😶🎬 )
اما دختره... دختره.. علاوه بر اینکه دور از جونت شبیه یه حیوان نجیبی سرشو انداخت پایین اومد تو، گوششم ضعیف بود انگار .. چون به داد و هوارای اقای کارگردان هیچ واکنشی نشون نداد.
خلاصه سرشو انداخته بود پایین اومد تو و جز خانم بازیگر چشماش چیز دیگه ای رو نمی دید...
باورت میشه فرشته؟ کلی منتظر بودم فیلم تموم بشه📽، تا بتونم با محبوب ترین سلبریتی که میشناختم عکس بگیرم📸، اما اون دختر نذاشت و همه چیو بهم زد!!😑
+فرشته: چرا؟ دختره کی بود؟
_بلند، بلند شروع کرد صحبت کردن!📢
مردم حیرتشون چندبرابر شده بود..
با صدایی پر از بغض که هر لحظه ممکن بود بترکه، و بزنه زیر گریه😭گفت: دو سالم بود که رفتی..من هنوز یک سال نشده بود مامان صدات میکردم...
تو رفتی! از هیچ چیزت هم نگذشتی، از هیچ چیز! برات فرقی نداشت دنیای من بعد از رفتن تو چقدر تاریک و زشت میشه!!
میدونی دخترت اصلا کجا می خوابه؟
میدونی غذا چی میخوره؟ اصلا میدونی که امسال دانشگاه قبول شده؟
من به تو نیاز داشتم ولی گذاشتی رفتی دنبال خواسته ها و علایق خودت...
نقش هایی که دوست داشتی، مشهور بودنی که وقتی ازش حرف میزدی دیگه پیش ما نبودی...
دنیات رو ساختی بلخره؟؟ چه دنیای قشنگی!!! اما به چه قیمتی؟ قیمت زندگی دخترت؟
قد نیم ساعت محبتی رو که نقشش بازی کردی، من تو واقعیتش اندازه یه سر سوزن احساسش نکردم...
حیف این نقش...
حالش خیلی خراب شدا بود.. دور خودش میچرخید.. دقت ک کردم دیدم قطره های اشک از گوشه چشماش قل میخوره پایین.. دلم براش سوخت...
تموم صداش تو گلوش انداخت بلند تر گفت: ......
#هفت_آسمان
@tarbiatnojavanhaftaseman