😁 #لبخند_های_خاکی
#به_کمک_اسیر_عراقی_راننده_نفربر_شدم
#راوی_جانباز_سید_احمد_ربیعی
#از_رزمندگان_لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
.
▫️عملیات والفجر10 بود.یک نفربر، توجه مرا به خود جلب کرده بود و مدام توی این فکر بودم که باهاش چه کار کنم؟! خودم هم یک چرخش را پنچر کرده بودم.از میان اسرای عراقی که گرفته بودیم، یکی از آن ها راننده بود.او را گرفتم و به سمت نفربر رفتم. راننده به پنچر بودن لاستیک اشاره کرد و گفت: «اول باید پنچری اش گرفته شود.»بعد بهم فهماند لاستیک زاپاس زیر قرار دارد؛ رفتم که زاپاس را در آورم.نتونستم.اسلحه رو گرفتم سمتش و گفتم برو زیر. لاستیک را خودش درآورد .به او گفتم: «حالا عوضش کن!» امتناع کرد و گفت: «من بلد نیستم. اسلحه را رو به او گرفتم و با زبان مازندرانی به او گفتم: «یا وصل کندی یا تره همین جه کشمبه» (یا وصل می کنی یا همین جا می کشمت😁)
.
▫️او که جدیت مرا دید، از جیبش عکسی را در آورد و با گریه به من فهماند که 6 تا بچه دارد.گفتم :«ای بابا ته هم که مه واری ایال واری، خاستی چه کنی انده وچه ره؟!» (ای بابا، تو هم که مثل من ایال واری، می خواستی چیکار کنی، این همه بچه رو.)بعد گفتم: «نگران نباش، من باهات کاری ندارم»
سریع لاستیک را عوض کرد و بعد رفت پشت فرمون نشست.بهش گفتم: «زود پسر خاله نشو! بیا این طرف بشین و به من یاد بده» استارت زد و دنده گذاشت و به کمک او نفربر را به عقب بردم.🇮🇷
.
#طنز_در_جبهه
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
💠 @hafttapeh