eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام🦋
2.6هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
880 ویدیو
6 فایل
رفقا ؛ به مدد شهدا در این کانال تصاویر و کلیپ‌های کمتر دیده شده از غیورمردانِ لشکر خط‌شکن ۲۵ کربلا و دیدار خانواده‌هایشان را خواهید دید، و از مظلومیت هفت تپه و بچه‌های هفت‌تپه خواهیم نوشت...🦋 ارسال مطالب👇 @Ahmadiatoui
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 ▫️: ۱۳۳۰_روستای لشکنار چالوس ▫️ : ۶ فروردین ۱۳۶۱_عملیات فتح المبین _ سمت : فرمانده گروهان🇮🇷 🩸 : تو عملیات فتح‌المبین به میدان مینی برخوردیم که توسط تخریب‌چی‌ها پاکسازی نشده بود، فرمانده دسته‌ای به نام ملامحمدی داشتیم، وقتی دستور عملیات صادر شد، ملامحمدی اولین نفری بود که خود را به میدان مین زد و بلافاصله هر دو پایش قطع شد.جانشین او شهید حسن فرج‌پور بود که بعدها توی عملیات والفجر 6 به شهادت رسید، ایشان با همان وضعیتی که داشت رو می‌کند به شهید حسن و می‌گوید: «از این به بعد فرمانده دسته تویی، ازت می‌خواهم به پبشروی ادامه بدی»خونریزی شدیدی داشت. هنگام جان دادن به حسن آقا می‌گفت: «من چیزیم نشده، سالم هستم». تنها وصیتی که به حسن آقا کرد این بود که: «بعد از شهادتم لباس پاسداری مرا به تن پسرم که یک ساله است بپوشانید تا او بیرق به زمین افتاده‌ام را بردارد و از این مملکت دفاع کند». "راوی : ابوالحسن تولایی. 🌷🌷🌷 . ▫️ // هنگام تشييع جنازه منافقين، يك‌سري زن‌هاي بي­حجاب هم شركت داشتند. او از خانه خودش براي آن­ها روسري می آورد و راهنمائي­شان میكرد. آن­­ها هم می پذيرفتند.»همسرش میگفت : گاز و کوپن‌هایمان را به مردم می‌بخشید. می‌گفتم: پس ما چه؟ می‌گفت: ما دو نفر هستیم. بگذار به آن‌هایی برسد که نیازمندترند.» . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا‌اهل و… همه دست به دست هم داد انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و…پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم کاری نمی‌توانست بکند الا دعا!اهالی محل و محله میومدن پیش مادر و گله میکردن از شاهرخ ، اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان (عج) قرار بده. اونها هم به او می‌خندیدند و میگفتن چی میگه این ، دلش خوشه ، یک شهر از پسرش کلافه ن... . ▫️انقلاب شد و شاهرخ شیفته ی امام شد و رو سینه ش خالکوبی کرد ( فدایت شوم خمینی) جنگ که شروع شد رفت جبهه و تو آبادان شهید شد و پیکرش مفقود شد.می‌گوییم مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته‌اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعای مادرش را مستجاب کرد و پسر لاتش عاقبت بخیر شد.🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
. ▫️عملیات والفجر هشت ( محور کارخانه نمک) حاج حسین بصیر؛ از کل نیروهایش پنجاه و سه-چهار نفر بیشتر نمانده بودند، پشت بی سیم به من گفت: «دو تا اسیر گرفتیم، بیا آن ها را ببر عقب.»من مسئول محور اطلاعات بودم، وقتی به آن جا رسیدم، شرایط بحرانی و سختی که بچه های ما در آن به سر می بردند، مرا متحیر کرد، رزمنده ها چطور در این اوضاع و احوال مشقت بار طاقت می آورند ؛ تا زانو در آب بودند و پشت سنگرهایی که با کلوخ و گونی های پاره پاره ساخته شده بود پناه گرفته بودند. . ▫️حاجی گفت: «اسیرها را بده یک نفر ببرد پشت، تو بمان.»ماندم، آن شب عراقی ها تک سنگینی کردند، از همین تعداد باقیمانده هم هفت-هشت نفر به شهادت رسیدند و یازده نفر هم مجروح شدند، فشار دشمن هر لحظه سخت تر می شد، یکی از بچه ها را دیدم که با سر و صورتی خونی وارد سنگر شد، یک دستش هم با چفیه محکم بسته شده بود، چیزی را میان روزنامه ای پیچیده بود، گفتیم:«چی هست؟» گفت:«سوغاتی، می خواهم ببرم پشت جبهه.» . ▫️اصرار کردیم، روزنامه را باز کرد، دیدیم دستی است که از آرنج به پایین قطع شده است، دست خودش بود، آن شب تا صبح با همان وضعیت پیش ما ماند، بچه ها در جواب تک عراقی ها پاتک سنگینی را طراحی و اجرا کردند، یادم نمی رود وقتی تعدادی از بچه ها آمدند و به شهید بصیر گفتند: شرایط سخت شده، ما نمی توانیم مقاومت کنیم. حاجی به آن ها گفت: امشب، شب عاشورای ماست، این جا جنگ اُحد است، ما را توی این تنگه گذاشتند تا دشمن از آن رد نشود؛ پس ما مقاومت کنیم.( راوی عسکری معیلی) . 💠 @hafttapeh
💢 ... . ▪️آقا مرتضی قربانی (فرمانده لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس) نقل می کند: یک روز دیدم مهرزادی در ستاد لشکر از فرط خستگی و بی خوابی، خوابش برد، تا آن موقع نمی دانستم که زن و بچه اش در پایگاه شهید بهشتی اهوازند.یکی از بچه ها گفت: «مهرزادی، مدتی است زن و بچه اش را آورده اهواز.» . ▪️وقتی بیدار شد، پرسیدم: «حاجی! چرا اینجا؟ چرا نمی ری خانه پیش زن و بچه ات؟»گفت: «خجالت می کشم.»گفتم: «از کی؟»جواب داد: «از نگهبان شهرک پایگاه شهید بهشتی که زن و بچه اش اینجا نیستند.» . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز را با نام خدا آغاز ڪنیم ڪہ زیباترین و مطمئن‌ترین سر آغاز است درود صبح بخیر دوستان✨ . 📷 #هفت_تپه_مقر ویژه ۲۵ ۱۳۶۵ ( رزمنده ای که در حال شست و شوی ظروف میباشد.در جبهه به این افراد شهردار میگفتند و شهرداران نقش بسزایی در انجام این امور داشتند.🇮🇷) . 💠 @hafttapeh
ya-hazrate-masume.mp3
4.34M
یا حضرت معصومه(س) مدد مدد مدد مدد 🔊 🎙 (س)🥀 💠 @hafttapeh 👈
47.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 . ▫️حیرت ماهر عبدالرشید از نبرد جانانه رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا در جزیره مجنون به روایت آزاده و جانباز حاج حسین عنایتی.... . 💢 کانال شهدایی 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 . ▪️تا پایان عملیات محرم، فرماندهی تیپ کربلا بر عهده سردار قربانی بود که در همین زمان، با دستور فرماندهان، تیپ 25 کربلا به لشکر 25 کربلا ارتقا یافت و فرماندهی این لشکر به عهده ی «سردار عبدالعلی عمرانی» واگذار شد. سردار عمرانی قبل از عملیات والفجر مقدماتی در سال 1361، در یک عملیات شناسایی در جنگل های امقر فکه، بر اثر ترکش مین والمر به درجه جانبازی نائل شد. همزمان با این رخداد، «سردار شهید صادق مُزدَستان (فرمانده تیپ مکانیزه ی لشکر)» نیز به شهادت رسید. در پی این واقعه، مسوولیت فرماندهی لشکر، به «حاج علی ییلاقی» سپرده شد. برادر ییلاقی هم پس از گذشت مدتی کوتاه از دوره فرماندهی اش بر اثر سانحه اتومبیل، مجروح شد و برای مدتی، «سردار کمیل کهنسال»، وظیفه هدایت و سرپرستی لشکر را عهده دار شد. . ▪️دیری نگذشت که قبل از عملیات والفجر4 در سال 1362، «سردار شهید محمدحسن کوسه چی» به عنوان فرمانده لشکر منصوب شد و مسوولیت وی تا پایان عملیات بدر ادامه یافت.پس از انجام این عملیات، سکان فرماندهی لشکر، بار دیگر قبل از عملیات قدس یک در خردادماه، سال 1364، به «سردار مرتضی قربانی» محول شد و تا پایان جنگ تحمیلی نیز این رسالت خطیر، بر دوش وی قرار داشت. . 💠 @hafttapeh
در آن کارزار جنگ روح و روانشان را آرامش میداد. . 📷 _ #سال ۱۳۶۱ فرماندهان و رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا . 💠 @hafttapeh
💢 لشکر ویژه 25 ، به ترتیب نام ، عملیات، رمز عملیات و عملیات : . 🌴1-ثامن الائمه -گردان-1360- نصرمن‌الله و فتح قریب -آبادان 🌴2- طریق‌القدس-تیپ(16 گد)-1360 -یاحسین(ع) سوسنگردوبستان 🌴3- فتح‌المبین-تیپ(24 گد)-1361- یازهرا(س) -دزفول‌وشوش 🌴4- بیت المقدس-تیپ (18 گد)-1361_یاعلی بن ابیطالب.کارون،جنوب غربی اهواز_خرمشهر 🌴5- رمضان-تیپ(11 گد)1361-یاصاحب الزمان(عج)شرق بصره 🌴6-محرم-لشکر(15 گد) -1361یازینب(س) - بستان،دهلران،عین خوش 🌴7- والفجر مقدماتی-لشکر - 1361-یا الله - فکه،چزابه 🌴8- والفجر1-لشکر(2گد)1362- یا الله- شمال غرب فکه 🌴9- والفجر 4-لشکر (16گد، 2 گروهان) 1362- یاالله-دره شیلر 🌴10- والفجر6-لشکر (36گد) 1362 - یازهرا(س) - چزابه و چیلات 🌴11- بدر - لشکر (17 گد) 1363- یافاطمه زهرا-رودخانه دجله 🌴12 - قدس 1 - لشکر (17 گد) 1364- یامحمدرسول الله(ص)، الله اکبر - هورالهویزه، 🌴13- قدس 2 - لشکر (17 گد) 1364- یامحمدرسول الله(ص) - هورالهویزه 🌴14- والفجر8-لشکر (37 گد) 1364 - یازهرا-فاو 🌴15- کربلای 1-لشکر(15 گد)1365 - یاابوالفضل-مهران 🌴16- کربلای 4 - لشکر (36 گد) 1365- محمدرسول الله - غرب اروند 🌴17- کربلای 5 - لشکر (36 گد) 1365 - یازهرا - شلمچه 🌴18- کربلای 8 - لشکر (21 گد) 1366- یاصاحب الزمان(عج) - شرق بصره 🌴19- کربلای 10 - لشکر (21 گد) 1366 یاصاحب الزمان(عج) - ماووت عراق 🌴20- نصر 4-لشکر (22 گد) 1366سلیمانیه 🌴21- والفجر 10-لشکر(18 گد)1366 یارسول الله(ص)،یارسول الله(ص)_حلبچه 🌴22- بیت المقدس7-لشکر-1367یاابا عبدالحسین.شلمچه . 💠 @hafttapeh
💢 . // رفتم بالای سر سید، بدنش کبود شده بود. اصلا حال خوبی نداشت.گفت:«حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن.»خودش می‌خواست آن‌ها را جدا کند که نگذاشتم. به سید گفتم: «مگه چی شده، براچی می‌خوای سرم و دستگاه‌ها رو در بیاری؟»گفت: «می‌خوام برم   کنم.» ‌ با تعجب گفتم: «؟!» نگاهی به صورتم انداخت و گفت: « آمده‌اند مرا ببرند.»از این حرف، بدنم لرزید. ترسیده بودم. سید مجتبی هیچ وقت حرف بی‌ربط نمی‌زد. با چشمانش به گوشه‌ای از سقف خیره شد. فقط به آنجا نگاه می‌کرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمی‌دانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت: «آمده‌اند من را ببرند. پیامبر(ص) حضرت علی(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) اینجا هستند. من که نمی‌تونم بدون غسل شهادت برم! ( 🎙 : حمید فض الله نژاد) . 🔖سید مجتبی علمدار دی ماه 1345 به دنیا آمده و 11 دی‌ماه 1375 دقیقا در 30 سالگی به شهادت رسید. شهید سید مجتبی علمدار از فرماندهان گروهان در گردان مسلم بن عقیل بود.بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر 25 کربلا در ساری مشغول خدمت شد. او مداح اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود. چندین سال پس از جنگ یعنی در سال 1375 بر اثر جراحت‌های شیمیایی به یاران شهیدش پیوست.  . 💠 @hafttapeh
😁 . ▫️عملیات والفجر10 بود.یک نفربر، توجه مرا به خود جلب کرده بود و مدام توی این فکر بودم که باهاش چه کار کنم؟! خودم هم یک چرخش را پنچر کرده بودم.از میان اسرای عراقی که گرفته بودیم، یکی از آن ها راننده بود.او را گرفتم و به سمت نفربر رفتم. راننده به پنچر بودن لاستیک اشاره کرد و گفت: «اول باید پنچری اش گرفته شود.»بعد بهم فهماند لاستیک زاپاس زیر قرار دارد؛ رفتم که زاپاس را در آورم.نتونستم.اسلحه رو گرفتم سمتش و گفتم برو زیر. لاستیک را خودش درآورد .به او گفتم: «حالا عوضش کن!» امتناع کرد و گفت: «من بلد نیستم. اسلحه را رو به او گرفتم و با زبان مازندرانی به او گفتم: «یا وصل کندی یا تره همین جه کشمبه» (یا وصل می کنی یا همین جا می کشمت😁) . ▫️او که جدیت مرا دید، از جیبش عکسی را در آورد و با گریه به من فهماند که 6 تا بچه دارد.گفتم :«ای بابا ته هم که مه واری ایال واری، خاستی چه کنی انده وچه ره؟!» (ای بابا، تو هم که مثل من ایال واری، می خواستی چیکار کنی، این همه بچه رو.)بعد گفتم: «نگران نباش، من باهات کاری ندارم» سریع لاستیک را عوض کرد و بعد رفت پشت فرمون نشست.بهش گفتم: «زود پسر خاله نشو! بیا این طرف بشین و به من یاد بده» استارت زد و دنده گذاشت و به کمک او نفربر را به عقب بردم.🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
🕊 . ▫️ سیدیونس در روستای منوچهرکلا شهرستان نوشهر استان مازندران در سال 1336 بدنیا اومد. چشمانش را که گشود تصویر مادر را در قاب عکس داخل خانه دید و نوازش دستان پرمهرش را هیچگاه لمس نکرد.سید یونس را به خاله اش سپردند تا شاید اندکی از مهر مادری را درک کند و در دامن او پرورش یابد.او از فرماندهان گردان امام حسن(ع) لشکر ویژه 25 کربلا بود و در بیشتر عملیات‌ها شرکت داشت و بارها از ناحیه سر، گردن و شکم مجروح شد که سرانجام در روز 9 خرداد سال 1367 در شلمچه بشهادت رسید. . 🔖 خودش را به همراه کرد: ▫️در سال 60 فرمانده ی یکی از پایگاه های مقاومت بودم. در حال انجام گشت به چند نفر که از اشرار شهر که در حالت مناسبی نبودند، تذکر دادیم. بین ما و آنها درگیری لفظی پیش آمد و با الفاظ رکیک اهانت کردند. قضیه را به شهید فاطمی گزارش کردیم. بلافاصله دستور داد آنها را بیاوریم سپاه. شهید فاطمی برای تنبیه، آنها را چند بار دور پادگان شهید پولادی دواند و هم زمان با آنها خودش هم می دوید. یکی از اشرار رو به شهید گفت: «حالا چرا خودت می دوی؟» ایشان جواب داد: «دارم خودم را تنبیه می کنم، چرا که تنبیه حق من است. لابد یک جایی از کارم مشکل داشت که شما امروز به خودتان اجازه دادید، شأن بچه های بسیج را با اهانت های تان پایین بیاورید.( 🎙راوی عیسی بحرینی) . 💠 @hafttapeh
📞 . ▫️متنی که در ادامه می آید، آخرین مکالمه «سردار شهید ذبیح‌الله عالی»، فرمانده گردان مسلم بن عقیل(ع) لشکر 25 کربلا، با بی‌سیم با مرکز فرماندهی است. با بی‌سیم در حال صحبت کردن با فرماندهی قرارگاه عقبه بود و انگار به او سفارش می‌کردند که مواظب خودت باش و او می‌گفت: «من و شهادت!» به زبان مادری، پشت بی‌سیم سخن می‌گفت. آخرین کلماتی که شهید عالی پشت بی‌سیم می‌گفت، درس بزرگی برای امروز ماست. ما که خیلی چیزها را فراموش کردیم. ما که امروز خود را به خواب زده و غرق در زرق و برق دنیا شدیم و آخرت را از یاد بردیم. . 📞پشت بی‌سیم می‌گفت:چقدر مگر می‌شود از قافله شهدا عقب افتاد ، چقدر .... «حسین، حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست...» ناگهان ترکش خمپاره حنجره مبارکش را پاره و سرش را از بدن جدا کرد. بر روی بال‌های فرشتگان سوار شد و به آسمان‌ها پر کشید. . ⏰چند دقیقه‌ای از شهادتش نگذشته بود؛ همه اندوهگین و ناراحت بودند که یک‌باره صدای شهید حاج حسین بصیر را شنیدیم که می‌گفت:- «گوشی را بدهید به عالی.» بی‌سیم‌چی گفت: «ذبیح‌الله، نزد پیامبر(ص)‌ رفت؛ ذبیح الله پر کشید.» . 💠 @hafttapeh
حاج قاسم خیلی بامرامه ... رفقای واقعیش و میبره پیش خودش. 📸 انتشار برای نخستین بار تصویری از شهیدان حاج قاسم سلیمانی و حاج عباس نیلفروشان 🌷🇮🇷🌷 . 💠 @hafttapeh
26.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 😁 . 🎙 خاطره ی جالب شهیدان سلیمانی و کاظمی و باکری و خرازی و زین الدین و قالیباف به روایت محمدباقر قالیباف.... . 💠 @hafttapeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
  ( بروایت استاد صمدی آملی ) ▪️یک شب بچه های تخریب چی لشکر ویژه ۲۵ کربلا در منطقۀ زبیدات، هنگام خنثی کردن مین ها با مین هایی مواجه شدند که ضامن های شان کشیده نشده بود و آماده انفجار نبودند. در زیر یکی از مین ها، برگه ای را پیدا کردند که به بنده هم نشان دادند. در آن برگه یکی از عراقی ها به فارسی نوشته بود: «برادران عزیز ایرانی! ما جزو شیعیان عراق هستیم و ما را به زور سرنیزه و تهدید، به جنگ در مقابل شما آورده اند. این تنها کمکی بود که می توانستیم به شما بکنیم و این را بدانید که اگر حمله کنید، ما آماده ی پیوستن به شما هستیم.» . 🎥 با استاد آملی در دوران دفاع و این بزرگوار. . 💠 @hafttapeh
💢 . ▫️همسر شهید : ايشان علاقه زيادی به ولايت و رهبری داشتند...بعد از ازدواج ما ،ايشان به تهران رفتند تا با امام ملاقات کنند . اما در آنجا به او اجازه ديدار را از نزديک ندادند ولی او با اين وجود دو روز تمام در پشت درب بيت رهبری بدون آب و غذا نشستند تا اينکه يکی از ياران امام نزد امام رفتند وبه او گفتند که يک بسيجی برای ديدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصي پافشاري کرده و پشت درب مي نشيند . امام دستور داد:که او را نزد امام ببرند . ناصر موفق شد با امام ملاقات خصوصي داشته باشد . امام سر ناصر را بوسيد و سخنی زير گوشش گفت: که شهيد آن را به هيچ کس نگفت.ناصر بهترين رزمنده در جبهه معرفي شد و از امام جمعه ی اهواز انگشتری هديه گرفت .که روی عقيق آن نوشته بود: روح منی خمينی بت شکنی خمينی✨ . 💠 @hafttapeh
💢 🇮🇷 . ▫️قبل از عمليات والفجر 8 من و اصغرآقا در پايگاه شهيد بهشتي اهواز داشتيم قدم می زديم و در رابطه با مسائل روز صحبت می كرديم. در حين صحبت اصغرآقا گفت : « یه کاری دارم که می خوام به حاج مرتضی قربانی بگم ولی خجالت می كشم.» گفتم : « در مورد چیه؟» كمی مكث كرد و گفت: « ما صد در صد شهيد میشیم. بعد از ما خانواده مون بی سرپرست می شن ؛ می خوام به حاج مرتضی بگم: به من یه وامی بده تا سرپناهی برای همسر و بچه هام بسازم.» من حرف هاشو تأیید كردم. با هم به طرف ساختمون فرماندهی لشکر رفتيم . به چند قدمی اتاق فرماندهی نرسيده بوديم که اصغرآقا ايستاد. گفتم: «چی شد؟» با حالت خاصی كه بيشتر به چهره آدمای پشيمون می خورد، گفت: «شيطان رو ببين! داشت چی كار می كرد؟! يادم رفت كه خدا كفيل زن و بچه ام خواهد بود.» گفت: برگرديم. در بين راه هِی استغفار می كرد. 🎙به نقل از : برادر محمد علی روحانی . 💠 @hafttapdh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا