هدایت شده از راه بهشت دو
﷽ 🌹﷽🌹﷽🌹 ﷽ 🌹﷽
✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️
اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ،، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ،، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار..
🌹
﷽
🌹﷽
﷽🌹﷽
🌹﷽🌹﷽
﷽ 🌹﷽🌹﷽
هدایت شده از راه بهشت دو
4_691174505531315475.mp3
4.54M
#حزب_سی_و_هشتم
سوره توبه آیات 1 الی 33
🌸صفحه 187 الی 192
💠
حزب خوانی قرآن کریم امروز برای حضرت سید الشهدا سالار شهیدان امام حسین علیه السلام
ثوابش نثار روح تمام شهدا
5.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞عشاق الرضا علیه السلام
ای که دلخوشی روزگار منی
🎤با صدای سید مهدی حسینی
بسیار زیباست👌
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
هدایت شده از راه بهشت دو
. 🤲دعای سریع الاجابه🤲
اَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاِسْمِکَ الْعَظیمِ الْأَعْظَمِ الْأجَلِّ الْأَکْرَمِ الْمَخْزُونِ الْمَکْنُونِ النُّورِ الْحَقِّ الْبُرْهانِ الْمُبینِ الَّذی هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ وَ
نُورٌ فی نُورٍ وَ نُورٌ عَلی کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ فَوْقَ کُلِّ نُورٍ وَ نُورٌ تُضیی ءُ بِهِ کُلُّ ظُلْمَهٍ وَ یُکْسَرُ بِهِ کُلُّ شِدَّهٍ وَ کُلُّ شَیْطانٍ مَریدٍ وَ کُلُّ جَبّارٍ
عَنیدٍ لاتَقَرُّبِهِ اَرْضٌ وَ لایَقُومُ بِهِ سَماءٌ وَیَاْمَنُ بِهِ کُلُّ خائِفٍ وَیَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ کُلِّ ساحِرٍ وَبَغْیُ کُلِّ باغ وَحَسَدُ کُلُّ حاسِدٍ وَیَتَصَدَّعُ
لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّوَ الْبَحْرُ وَیَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْکُ وَ حَتّی حینَ یَتَکَلَّمُ بِهِ الْمَلَکُ فَلایَکُونُ لِلْمَوْجِ عَلَیْهِ سَبیلٌ وَ هُوَ اسْمُکَ الْأَعْظَمُ
الْأَعْظَمُ الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ النُّورُ الْأَکْبَرُ الَّذی سَمَّیْتَ بِهِ نَفْسَکَ وَاسْتَوَیْتَ بِهِ عَلی عَرْشِکَ وَاَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَیْتِهِ وَ
اَسْئَلُکَ بِکَ وبِهِمْ اَنْ تُصَلَّیَ عَلی مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَفْعَلَ بی بجای کَذا وَکَذا.(حاجت خود را بیان نمایید)
هدایت شده از بسم الله بنیامین
🔸️شهيد حجت الاسلام مهدي شاه آبادي درباره پدر بزرگوارشان مي فرمايد:
🔶️«موضوعي كه مرحوم والد به آن عنايت ويژه اي داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر مي دانستند، #بيداري_شب و #سحرخيزي🌙 بود. ايشان مي فرمودند:
🔹️«اگر براي نافله شب بيدار شديد و ديديد براي نافله خواندن آمادگي روحي نداريد، بيدار بمانيد. بنشينيد حتي چاي بخوريد. انسان بر اثر همين بيداري، آمادگي براي عبادت را پيدا مي كند».
🔹️همچنين فرمود:
«بيداري سحر هم براي مزاج مادي مفيد است و هم براي مزاج معنوي.»
🔹️بارها در منبرهايشان مي فرمود: «براي دنيايتان هم كه شده، سحرها بيدار شويد. چون بيداري سحر، #وسعت_رزق، #زيبايي_چهره و #خوش_اخلاقي مي آورد».
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله بنیامین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆ما با بالا برخورد میکنیم !
🔅ولی جنگ را باید پیش برد
#شهید_محمود_کاوه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله بنیامین
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
چارچوب قبر...
شهرستان «خرم بید» در 180 کیلومتری شمالِ شیراز قرار دارد و روستایی موسوم به «شهید آباد» از توابع این شهرستان می باشد. جوانی ناشنوا به نام «عبدالمطلب اکبری» زمانی در این روستا زندگی می کرد. می گویند این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود .ایشان پسر عمویی داشت به نام غلامرضا اکبری . می گویند غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب با تعدادی از همرزمان شهید به زیارت گلزار شهدا رفت و سر قبرپسرعمویش نشست ، بعد با زبون کرولالی خودش سعی کرد چیزی را حالی رفقایش کند .
رفقا گفتند: چی می گی بابا ؟!
مثل همیشه ، زیاد محلش نذاشتند. عبدالمطلب اما اصرار داشت که منظورش را به بچه ها بفهماند. اما چون فهمیدن اشاره ها و سر و صداهای عبدالمطلب سخت بود ، بچه ها زیاد جدی نگرفتند. آخرش دید نمی فهمند ، بغل دست قبرِ غلامرضا ، روی خاک با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری .
بعد به ما نگاه کرد گفت و با همان زبان گنگش گفت : نگاه کنید!
رفقا خندیدند، گفتند آره بابا ! نگهش داشتن واسه تو و... از این دست شوخی ها. واقعا کسی جدی اش نگرفت. می گویند ، عبدالمطلب که دید همه دارند می خندند، مثل همیشه ساکت شد و رفت توی لاک خودش. سرش را انداخت پائین . نگاهی به نوشته های خاکی اش انداخت و با دست پاکشان کرد.
می گویند، عبدالمطلب ، فردای همان روز رفت به جبهه. حدود ده روز بعد هم جنازه اش برگشت. رفقا ، هیچ کدام در حال و هوایی نبودند که ده روز قبل را به خاطر بیاورند ، اما بعد از پایان مراسم خاکسپاری ، یواش یواش یادشان آمد. عبدالمطلب را درست همان جایی دفن کرده بودند که ده روز پیش با انگشت نشان داده بود.
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله بنیامین
خداوندا فقط ميخواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت ميخواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده.
#شهید_احمد_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله بنیامین
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_پنجم
آخر سر هم گفت :« به به! عجب چیزی زدیم به بدن!» 😁
زود رفت دستور پخت آن غذا را گرفت ، که بعدا در خانه بپزیم .
نماز مغرب را در مسجد رأس الحسین (ع)خواندیم .
مسجد بزرگی که اسرای کربلا شبی را در آنجا بیتوته کردند ..
این مسجد ، مکانی به عنوان محل نگهداری از سر مبارک امام حسین (ع)بوده.
همان جا نشست به زیارت عاشورا خواندن ، لابه لایش روضه هم می خواند😔
♡《رأس تو می رود بالای نیزه ها
من زار می زنم در پای نیزه ها
آه ای ستاره دنباله دار من
زخمی ترین سر نیزه سوار من
با گریه امدم اطراف قتلگاه
گفتی که خواهر برگرد خیمه گاه
بعد از دقایقی دیدم که پیکرت
در خون فتاده و بر نیزه ها سرت
ای بی کفن چه با این پاره تن کنم ؟
با چادرم تو را باید کفن کنم
من می روم ولی جانم کنا توست
تا سال های شمع مزار توست 》♡
بعد هم دم گرفت:« عمه جانم ، عمه جانم، عمه جان مهربانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان نگرانم! عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قد کمانم !»💔
موقع برگشت از لبنان رفتیم سوریه .
از هتل تا حرم حضرت رقیه (س) راهی نبود پیاده می رفتیم ..
حرم حضرت زینب (س) را شبیه حرم امام رضا (ع) و امام حسین (ع) دیدم😍
بعد از زیارت ، سر صبر نقطه مکان ها را نشانم داد و معرفی کرد : دروازه ساعات ، مسجد اموی ، خرابه شام ، محل سخنرانی حضرت زینب (س).
هرجا را هم بلد نبود ، از مسئول و اهالی مسجد اموی به عربی می پرسید و به من می گفت .
از محمد حسین سوال کردم
:« کجا به لبای امام حسین چوب خیزران می زدن ؟»🥺
ریخت به هم ..
بحث را عوض کرد و گفت:« من هیچ وقت این طوری نیومده بودم زیارت!»
می خواستم از فضای بازار و زرق و برق های انجا خارج شوم و خودم راببرم به آن زمان ..
تصویر سازی کنم در ذهنم ..
یک دفعه دیدیم حاج محمود کریمی در حال ورود به دروازه ساعات است!
تنها بود ، آستینش را به دهان گرفته بود و برای خودش روضه می خواند .
حال خوشی داشت!
به محمد حسین گفتم :« برو ببین اجازه میدند همراهشون تا حرم بریم؟!»
به قول خودش :« تا آخر بازار ما را بازی داد!»😭
کوتاه بود ولی در معنویت!
به حرم که رسیدیم ، احساس کردیم می خواهد تنها باشد ، از او خداحافظی کردیم ....
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷
هدایت شده از بسم الله بنیامین
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهل_و_ششم
ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی.
دکتر گفت: مایع امنیوتیک دور بچه خیلی کمه باید استراحت مطلق داشته باشی.
دوباره در یزد ماندگار شدم..
میرفت و می آمد.
خیلی بهش سخت میگذشت😢
آن موقع میرفت بیابان.
وقتی بیرون محل کار میرفت مانور یا اموزش، میگفت: میرم بیابون..
شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود ک میرفت دانشکده!
میگفت: « عذابه من خسته و کوفته برم تو اون خونه سوت و کور...
از صبح برم سرکار، بعد از ظهر هم برم تو خونه ای ک تو نباشی؟!»
دکتر ممنوع سفرم کرده بود.
نمیتوانستم بروم تهران!
سونوگرافی ها بیشتر شد.
یواش یواش ب من فهماندند ک ریه بچه مشکل داره!💔
آب دور بچه که کم میشد مشخص نبود کجا میره.
هر کس نظری میداد:
-آب ب ریه اش میره
-اصلا هوا ب ریه اش نمیرسه
- الان باید سزارین بشی
دکترها نظرات متفاوتی داشتند!
دکتری میگفت: شاید وقتی ب دنیا بیاد ظاهر بدی داشته باشه!!
چند تا از پزشکا گفتن: میتونیم نامه بدیم پزشک قانونی ک بچه رو سقط کنی...
اصلا تسلیم همچنین کاری نمیشدم.
فکرش هم عذاب بود..!😭
با علما صحبت کرد ببیند ایا حکم شرعی اجازه چنین کاری را ب ما میدهد یا نه!
اطرافیان تو فشار گذاشتند که:
« اگر دکترها اینجوری میگن و حاکم شرع هم اجازه میده ، بچه رو بنداز!
خودت راحت، بچه هم راحت.»
زیر بار نمیرفتم.
میگفتم: نه پزشک قانونی میام نه پیش حاکم شرع!😭
یکی از دکترا میگفت: اگه من جای تو بودم تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمیشدم. جز تسلیم خود خدا!
چون روح در این بچه دمیده شده بود سقط کردن را قتل میدانستم..
اگر تن ب این کار میدادم تا آخر عمر خودم را نمیبخشیدم😔
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷🌷