eitaa logo
حقایق
69 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
10.8هزار ویدیو
73 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
21.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺پخش از رسانه ملی(برای اولین بار) 🤩پـــــــــاســـخ به تـــمـــامی شـــبـــهات در مورد 🚔 و ✨💕 🎙 ✴️پیامبر فرمودند: تمام گناهان اُمّت من بخشیده میشود مگر.... 😱 🤔چرا «امر‌به‌معروف» رو به «حجاب» گره زدید⁉️ 💢 ماده ۶۳۸ از قانون مجازات اسلامی میگه که.... 🎞این قسمت رو با کیفیت اصلی ببینید👀
💢ماجرای واقعی ِ ✨ برای دومین بار؛ 🔹قبل از رسیدن به آن سه راهی ، در بیابانی سفید که آسمانی تیره داشت و اصلا شبیه آسمان زمین نبود و وقتی در بی نهایت آسمان دقت میکردم تصاویری انگار جلو می‌آمد و عوالم خاصی دیده میشد ، ولی با حالتی عجیب ، چون حس میکردم به هر گوشه یا ستاره آن آسمان سیاه نگاه میکنم ، در لحظه می‌آمد جلو و من آنجا میرفتم و سپس برمیگشتم به صحرایی که بعداً فهمیدم برزخ بوده ، و دوباره ستاره یا نور ضعیفی که در آسمان تاریک بود را نگاه میکردم و وارد آن عالم میشدم و و و بارها تکرار شد. بنظر همه آن عالمها یا ستارگان محل بازخواست یا زندگی و یا انتطار کشیدن برای انسان‌ها بود ، ولی انسان ها چهره ای حیوانی داشتند، انسان‌هایی بودند با چهره های سگ و گراز یا خوک یا میمون . یادمه در یکی از آن عوالم انسان‌هایی با صورت مار گونه دیدم. با نگاه کردن وارد یکی از ستارگان شدم ، در حال راه رفتن در مسیری بودم که هیچ کس در مسیر نبود و فقط من بودم و اطراف مسیر انسان‌هایی با سیمای خوک یا گراز زشت بودند که انگار نمی‌توانستند وارد مسیر شوند و بسیاری از آنها به من نگاه می‌کردند و صدا ایجاد می‌کردند ولی نامفهوم، شنیدم یکی صدا زد ؛ ایرضا ؟ توجه نکردم. دوباره صدا زد ؛ ایرضا ؟ برگشتم و یکی شبیه به خوک دیدم ، کنار مسیر که دست عجیبش رو برای من تکان میداد ، تا توجه من رو جلب کنه . دید که با حیرت نگاهش میکنم ، خودش گفت ؛ منم احسان ، آرایشگر ، همسایتون ، به محمد بگو پول یخچال و فرش و اجاق رو چند برابر به مسجد بده ، به خیریه بده و نیت کنه بابت بدهی بابا. این شخص زمان جنگ بعنوان سوپر انقلابی و برادر شهید ، در مسجد و بسیج فعال بود . بارها یخچال و فرش و اجاق گرفته بود در حدی که زیر زمین خونشون پر از یخچال و پتو و فرش بود. اجناسی که برای جنگ زده ها از طریق دفترچه بسیج می‌دادند و در مساجد محل توزیع میشد ، اسم چند نفر رو هم گفت و خواست من بروم و از آنها حلالیت بطلبم. صدای سایه گفت ؛ توجه نکن ، امکانش نیست. گفتم ؛ چرا؟ گفت ؛حق الناس کرده. اگر به عزیز یک اجاق میداد آن آتش سوزی بخاطر پیک نیک ، خانواده و زندگی عزیز را نابود نمی‌کرد. حس کردم ، تمام ماجرا را بصورت سریع دیدم ، به خودم گفتم تنها عمل انسان گریبانگیرش نیست ، تا سالها اثرات آن عمل ، بر نامه عمل ما اضافه میکند. با گفتن این حرف انگار به عقب کشیده شدم و به مسیر برزخ برگشتم. یعنی از آن ستاره یا عالم خارج شدم . من خودم نمیدونستم که برخواهم گشت ، ولی همسایه ما احسان ، میدونست من برمیگردم و سفارش می‌کرد به پسرش محمد بگم پول اون وسایل رو چند برابر و با نیت بدهی پدرش بده به مسجد. بعد با ناامیدی ، برگشتم و نگران جا ماندن از دیگران بودم . موقع رفتن زمان طولانی راه پیموده بودم ، اما وقت برگشت حس کردم خیلی سریع به آن سه راهی اول رسیدم. بعد از اینکه نتونستم سوار کشتی بشم، برگشتم مسیر رو به عقب و به سه راهی رسیدم ، حسی در درونم بوجود آمده بود ، ناخود آگاه رفتم وسط آن سه راهی و مدام می‌چرخیدم و مسیرها رو چک میکردم میخواستم ببینم تو این سه راهی کسانی که در دستشون چیزی ندارند از کدام مسیر میروند و ببینم کدام مسیر راه من هستش ، که وسط سه راهی ناگهان پایین را نگاه کردم و دیدم معلق بر ورودی دالان نورهای رنگی هستم که بیشترش نقره ایی بود. یک لحظه در حیرت بودم که ناگهان افتادم داخل دالان یا همان تونل نورهای رنگی ضعیف . صداهایی می‌شنیدم ، و هیجان و فریاد و همهمه ، ولی دیگر چیزی نمیدیدم، احساس کردم آن صداها از خودم هست. و در بهت و حیرت و نگرانی و گریه بودم ، که حس کردم بدنم سنگین شده و نای تکان خوردن ندارم . ( به جسمم در داخل یخچال وارد شده بودم. ) ادامه دارد... ✍️ علیرضا.🕊️🥀 @Oroojvaagahi