داشتم کتاب "اتاقی از آن خود" رو میخوندم، رسیدم به این تیکه اش، انگار دقیقا داشت منو توصیف میکرد:
«میدونی من خیلی با آدمها مهربونم، دیفالتم نسبت به همه مثبته، ولی وای به وقتی که حس کنم کسی داره ازم سواستفاده میکنه یا اون دوستی و رابطه یکطرفهست، دیگه خنثیترین میشم نسبت به اون آدم.
نه چیزی میگم نه کاری میکنم و این تووی خطِ رفتاریِ من بدترین مجازاتیه که میتونم برای یک نفر قائل بشم..!»
یه حرف بهت می زنم، بفرست سیو مسجت، هرموقع دیدی دارن اذیتت می کنن بخونش و بلافاصله حذفشون کن:
روابط دوستانه یا عاشقانه ی تو باید عامل کاهش استرست باشن نه بیشتر شدنش، باید منبعی برای آروم شدن تو، پیشرفت، خوشحالی و آسون تر شدن مسیر زندگیت باشن.
اونا باید باشن تا از زندگیت لذت ببری و حالت خوب باشه کنارشون، نه برعکسش، چون زندگی خودش به اندازه کافی سخت هست !
دوست داشتن هیچکسو باور نکنید من کسی و داشتم که تا صبح راجب جزییات زندگیمون و تک تک کارای روزمرمون حرف میزدیم،ولی الان حتی شماره همدیگه رو نداریم .
اگه آدمی توی زندگیتون هست که هم میتونید باهم بخندید، هم گریه کنید،هم خوش بگذرونید ، هم وقتی مشکلی براتون پیش میاد اولین نفر میرید سراغ اون، هم میتونی باهاتون درمورد همه چیز حرف بزنن و قضاوت نشی یه بخش بزرگی از لذت و خوشبختی زندگی رو چشیدی..
بهترین انتقام از کسی که تورو ترک کرده اینه که بعد از رفتنش ، روز به روز خوشبخت تر ، خوشحال تر و زیباتر زندگی کنی نه اینکه خودتو آزار بدی، خیلی از آدمها حتی لیاقت ندارن که بهشون فکر کنی چه برسه به اینکه خودتو به آتیش بزنی، رفتنی میره و آدمهای لایقتر میان.
اگه بخوام بگم بلوغ فکری از کجا شروع میشه، میگم:
یه روز آدمایی که میترسیدی از دست بدی رو خودت حذفشون میکنی.
اگه یکی یه روز ازم بخواد که یک نصیحت بهش بکنم بهش میگم "مبهم باش."
اگه حالت بده تو فضای مجازی جار نزن، اگه حالت خوبه تو فضای مجازی جار نزن. شاید هضمش سخت باشه ولی دوروبریات اگه از ناراحتیت خوشحال نشن، ناراحتم نمی شن. اگه با کسی تو رابطه ای به همه نشونش نده، اونا میدزدنش چون همه چیزای قشنگو واسه خودشون میخوان. از تصمیمات مهمت به کسی نگو، حسودن، باعث خراب شدنش می شن. غیر قابل پیشبینی باش، آدما غافلگیر شدنو دوست دارن. داستان زندگی و گذشتت چیزیه که فقط به خودت مربوطه، واسه هرکی هرکی سفره ی دلتو باز نکن تا حتی تو ذهنشونم توانایی اینو نداشته باشن که قضاوتت کنن.
تمام احساستتو بروز نده. اجازه نده بفهمن که راجبشون چه فکری میکنی. نذار از موندنت مطمن شن. درواقع اونارو از هیچ چیزی مطمئن نکن. این آدما عاشق ماجراجویین، بذار انقد دنبالت بگردن تا بالاخره خودشون کشفت کنن. اینجوری قشنگ تره؛ هم واسه اونا، هم واسه تو.
یه کلمه ی سوئدیه “Smultronstället"که معنی
میشه"توتفرنگی وحشی"به کسی میگن که یه
جای خاصه که به قلب آدم نزدیکه که بقیه
نمیتونن به راحتی بهش دست پیدا کنن،جاییه
که تنها با اون آدمی که دوستش داری خلوت
میکنی و احساس راحتی میکنی.مثل وقتی
که ناراحتی و فقط میتونی حرف دلتو به
یه نفر بزنی درست مثل تو که توت
فرنگی وحشی زندگیمی :)
صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ : تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست، دل من با دلهاست،
دوستانی دارم بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ، قلبشان منزل من…!
صافی آب مرا یادتو انداخت،رفیق!
تو دلت سبز، لبت سرخ، چراغت روشن!
چرخ روزیت همیشه چرخان!
نفست داغ
تنت گرم
دعایت با من...
- سهراب سپهری
تعادل کنترل احساساتم از دستم در رفته یا انقد بی حس و ریلکسم ارومم که چیزی نمیتونه عصبی و ناراحتم کنه،یا انقدر حساسم که با کوچیکترین چیز عصبی میشم و کنترل خودمو از دست میدم،حد وسطمو بدجوری گم کردم.
چرا شبای بهار اینجوریه؟
دلت میخواد یکی بکِشتت توی بغلش
شب تا صبح بیدار در سکوت کامل و نور کم با زیر صدای نفس هاتون فقط و فقط و فقط بغل هم باشید، همین.
-سجاد ابطحی
یه افسانه هست که میگه:
فرشته هایی که عاشق یه انسان میشن بالهاشون رو به خاطر معشوقشون از دست میدن و روی زمین رها میشن.
میانِ آفتابهای همیشه
زیباییِ تو لنگریست ــ
نگاهت شکستِ ستمگریست ــ
و چشمانت با من گفتند
که فردا روزِ دیگریست.
در ساحل غم خود افتاده ای و با هر موج غم هایی به سراغت می اید ، آنها تورا میخواهند ؛
میخواهند ک تورا به درون خود بکشند در امواجِ غم های خود غرق میشوی خود را رها میکنی و این امواج تورا پرتاب میکنند از غمی به غم دیگر بدون وقفه.
تو هم انتظار میکشی ، انتظار ساحل غم را شاید که دقیقه ای میتوانستی در آنجا از امواج غم اسوده باشی .
از لحاظ روحی نیاز دارم به دوست صمیمیم زنگ بزنم بگم بارو بندیلشو ببنده، باهاش یه ده روزی برم مسافرت، توراه آهنگای مشترکمونو گوش بدیم، یه جا وسط جنگل بگیریم، گوشیامونو بذاریم رو حالت هواپیما، صبحا بریم طبیعت گردی، ظهرا بریم رستورانای معروف ناهار بخوریم، عصرا تا شب بی دغدغه و استرس پی جونور بازیمون باشیم و آخر شبم برگردیم آتیشو بپا کنیم و یه چیز حاضری مثل املت روش بپزیم و داستانای ترسناک تعریف کنیم و از ترسیدن هم خندمون بگیره و خوابمون بپره، خوابمون که پرید تنقلاتو از یخچال که قبلاً پرش کردیم برداریم و یه فیلم بذاریم و سر کراش مشترکمون تو فیلم دعوامون شه.
من ازت ناراحتم، ولی نمیتونم سرت داد بزنم نمیتونم تو جمع بکشونمت کنار بگم این رفتارت داره اذیتم میکنه، نمیتونم ساعت ها بشینم باهات بحث کنم که آخرش با منت بگی آره حق باتوئه؛ در عوضش یه قدم به عقب برمیگردم، در عوضش مثل قبل دوست ندارم، در عوضش صبوری میکنم، یهو به خودت میبینی از چشمم افتادی، یه دفعه میبینی خیلی فاصله بینمونه و هیچ راهی برای جبرانش نیست.