یه نفر بهت صدمه میزنه. تو بهش فرصت جبران میدی و اون دوباره بهت آسیب میرسونه.
قسمت ناراحت کنندهاش اینجاست که یه حسی درون قلبت ازت میخواد باز هم بهش فرصت جبران بدی اما دیگه نمیتونی. نه از ترس اینکه دوباره آسیب ببینی، نه. چون دیگه چیزی ازت باقی نمونده. تو فقط نمیخوای باورت به خوببودن اون آدمو از دست بدی. حتی اگه اون آدم واقعا خوب نباشه.
این خیلی غمانگیزه.
بعضی وقتا قهر نمیکنی که بری؛
قهر میکنی تا ببینی چقدر واسه طرفت ارزش داری؛
تا وقتی میاد و از دلت در میاره علاقت بهش دو برابر بشه. اگه همه اینو می فهمیدن شبا هیچکس با غصه نمی خوابید، اما حيف اینجا زمینه و قیمت یک عشق تا عشق بعدی، یه قهر سادس.
مود این روزامون رو آگوتا کریستوف خیلی خوب گفته:
«دلم میخواست دور شوم، دیگر برنگردم،
ناپدید شوم، توی جنگل گم و گور شوم،
وسط ابرها، چیز دیگری یادم نیاید،
فراموشی، فراموشی»
آدما فراموشکارن، نمیدونن وقتی میرن توی زندگی کسی، موقع رفتن باید تمام اون خاطره و حسای خوب و بدیم که به اون آدم دادنو برای همیشه با خودشون جمع کنن ببرن تا اون آدمه توی نبودشون کمتر یاد یه چیزایی بیفتن و غصه بخورن، اما اینکارو نمیکنن میدونی چرا؟ چون میترسن فراموش بشن..
من هیچوقت حوصله اینو نداشتم که به طرف مقابلم بگم: این کارایی که میکنی و حرفایی که میزنی، فقط منو ناراحت میکنه.
من سکوت میکنم، سکوت میکنم. و یهو میزارم میرم. جوری که هیچوقت نفهمی چرا ازت دور شدم.
راستش اومدم بگم، وقتی به آدما فرصت دوباره میدی، فقط خودتو بیارزش میکنی، چون اگه طرف ببینه همش کوتاه میای و دم نمیزنی؛ ازت سواری میکشه. جوری که از پا در بیای و خسته شی از همه چی.
باید بعضی وقتا آدما رو رها کنی به حال خودشون و هیچی نگی، بزار تا وقتی که نفس میکشن، به کارا و حرفای مضخرفی که زدن و یادشون رفته فکر کنن.
اگه وقتی بهت پیام میده باعث لبخندت میشه، بهم اعتماد کن باید شمارشو حذف کنی و فراموشش کنی.
ولی به نظرم همه ی رفاقتای صمیمی از اونجا شروع می شه که به خودت میای می بینی حرفاییو و راز هایی و بهش گفتی که جرئت گفتنشو به هیچکس دیگه نداشتی، هرجا رفتی کنارت بوده و از همه ی گند کاریات خبر داره، همه ی رفاقتا دقیقاً از همونجایی شروع می شه که می بینی طرف و از زیر و بالای زندگیت خبر دار کردی و اون حتی بیشتر از خودت تورو بلد شده. تبدیل به کسی شده که همیشه نیاز داشتی و حالا حتی اگه بخوای هم نمی تونی ولش کنی، انگار یه تیکه از وجودتو دادی دستش و وقتی نیست احساس ناکاملی می کنی.
من جای همهکسایی که امروز بهت گفتن کافی نیستی ، بهت میگم کافیای.
جای همه کسایی که نادیدهات گرفتن ، من بهت میگم اونقدر قوی کارات رو ببر جلو تا اونی که نادیدهات گرفت حسرتِ یه ثانیه دیدن تو رو داشته باشه!
تو اونقدرا هم بد نیستی!
شاید یه آدم اشتباهی داره ازت یه آدم اشتباه میسازه !
تنها امیدم برای ادامه زندگی ، خانواده ام، کتاب های نخونده، فیلم های ندیده، سریال های تمام نشده، موسیقی های تکرار نشدنی، کافه های نرفته، قهوه های نخورده، شهرهای ندیده و لذت رسیدن به اهداف تجربه نکرده ست. همین.