نشستم روبروش
گفت:خب، حرف بزن.
بلند شدم، رفتم لب پنجره، به بیرون نگاه کردم، به درخت خشکیده تو خیابون.
گفتم: حالم بده، حالم خیلی بده.
احساس مزخرف بودن دارم، احساس بی مصرف بودن دارم.
از ادما بیزارم، دلم تاریکی میخواد، دلم سکوت میخواد.
من خسته شدم از دلشوره ها، خسته شدم از تپش قلبم، خسته شدم از لرزش دست.
تو خلع گیر کردم،توسیاهی گیر کردم.
من خوب نیستم و این خوب نیستم با حرف بیان نمیشه.
نگام کرد
گفت: خب چند دقیقه ای گذشته، نمیخوای حرف بزنی؟ اینجوری نمیتونم کمکت کنما…
منتظرم حرف بزنی.
بهش نگاه کردم گفتم: حرفامو نشنیدی؟
اهمیت بدی اهمیت میدم ، وقت بزاری واست وقت میزارم ، مهم باشم واسم مهمی ، من یاد گرفتم واسه هر کسی همونقدر وقت بزارم که واسم وقت میزاره ، چون یاد گرفتم آرامش و زندگیم مهم تره.
- صدرا
گاهی وقتا یه جوری حالم بد میشه که حس میکنم واقعا قرار نیست کسی درک کنه.
یه جوری میرم تو خودم که حتی خودمم نمیتونم به خودم کمکی کنم.
اون تایما دلم میخواد تنها باشم
اونقدر تنها که غرق فکرو خیالم بشم و فارغ از این دنیا.
فایدهی زندگی چیست همه چیز پوچ است زندگی کردن چون کاه کوبیدن است زندگی کردن چون سوختن خود است بدون این که در اثر آن انسان احساس گرمی کند هنوز هم چنین چرندیاتی را مردم دانش میشمارند و مورد احترام دیگران است.
-نیچه
تو اما هیچوقت فراموش نکن روزی که افتاده باشی
از زمین بلندت میکنم ، اگر هم نتوانم
کنارت دراز میکشم.
-تورگوت اویار
تو بوی رنگی
تو بوی چوبی
تو بوی کتابی
تو ترکیب قشنگ خاک و بارونی
تو مثل ته دیگ ماکارونی
ترکیب خفن ماست و نون
تو مثل یه آسمون آبی با ابرای تیکه تیکه شده ای
تو به اندازه نوازش انگشت رو کلیدای پیانو قشنگی
تو مثل یه مسافرت با رفیقایی
به اندازه اهنگ مورد علاقم بهم ارامش میدی
تو مثل هر چی حس خوب تو این زندگی.
تو همه قشنگی های زندگی واسه منی.
بچه هایی که اومدین پی وی ریپ شدم گپ بزنید بفرستید جواب بدم مخصوصا اونی که تبریک تولد میخواست
پاک کردم ناشناسو ممنون که حرف زدین و یچی بگم و برم
من بداخلاقم خیلی بداخلاق و احساسی نیستم و ته ته احساسم اینه و با آدمای ناشناس و کسایی که نمیدونم کیه و چیه نمیتونم ارتباط برقرار کنم و خودمم قبول دارم ولی با چند نفری که جز آدمای مهم زندگیمن واقعا یچی دیگم مثل وانیا و هیولا و...
و میخوام بگم که مواظب حرفاتون مخصوصا تو مجازی باشید ممکنه کاری کنه که نباید و اتفاقی بیوفته که نباید.💙
نکته جالب ناشناسا اینه که
هنوز نمیدونن کی عکسارو میگیره کی تکستارو میزاره
خیلی خوبید :)))))))))))))))
من میگم اگه یه نفرو داری که همه اتفاقای روزت رو براش تعریف میکنی از سیر تا پیاز
هر وقت مشکلی داری باهاش حرف میزنی آرومت میکنه
برای همه چیز ازش نظر میخوای و همیشه به نظرش احترام میزاری
پایه همه خراب کاری هاتِ و از شنیدن چرت و پرتات خسته نشده
سفت بچسب بهش و ولش نکن از این آدما کم پیدا میشه
همینکه با تموم سختیا، باز هم ادامه میدی
با تموم نامهربونی که دیدی، هنوز هم مهربونی..
تو آلودگی قلب های امروزی، نمیزاری که دلت سیاه بشه..
با اینکه خودت غصه داری اما دلیل لبخند بقیه هستی..
دمت گرم!
من ازت تشکر میکنم که تو این دنیای پر از پلیدی و زشتی، هنوز دلیل قشنگی این دنیایی!
خیلی خوبه که یه نفر رو داشته باشی که تمام جزئیاتت رو بدونه؛
نه بخاطر اینکه خودت بهش گفتی به خاطر اینکه دیگه تورو اندازه خودش میشناسه؛
یه نفر که انقدر تورو بلده که وقتی بهش احتیاج داری باهات میخنده و گریه میکنه؛
باهات برای خواسته هات میجنگه؛
وقتی داری از هم میپاشی تیکه هاتو کنار خودش محکم نگه میداره تا نشکنی؛
یه نفر مثل تو برای من و من برای تو.
یه اصطلاح فرانسوی هست به اسم ابلوموفیسم برا کسایی به کار میره که از خستگی و بیحالی ، درموندگی و بی حسی نسبت به زندگی پناه میبرن به خواب و دیدن فیلم و سریال ، انیمه و آهنگ گوش دادن و حتی گیم :)))
ابلوموفیسم تعریف دقیقی از حال این روزای همه ماس .
بهترین تعریف از چشم افتادن این بود که خوندم:
"بعضیا رفتارشون باعث میشه دیگه هیچوقت مثل قبل دوسشون نداشته باشیم اما همیشه دلمون واسه اون موقع ک دوسشون داشتیم تنگ میشه."
مامانم امروز میگفت: محبت، محبت میاره
با تحکم گفتم: نه نمیاره..
زد تو حرفمو گفت محبت به کسی که تو رو واقعی بخواد، میاره!
با سکوت بهش خیره شدم، دستشو گذاشت رو شونمو گفت: محبت کردن به کسی که تو رو نخواد، باعث میشه یه روز بهت بگه مگه من ازت خواستم این کارا رو واسم کنی؟
و تو جوابی جز گفتن ن نداشته باشی . . .
بیاختیار اشک روی گونم روانه شد، مامان منو آروم بغل کرد و زیر گوشم گفت این آدما حتی ارزش اشک ریختن دختر منو ندارن؛ من همیشه حامیت میمونمو نمیزارم کسی با دختر من بد رفتاری کنه
اگه میبینی الان توسط این آدما اذیت شدی، مطمعن باش فردا قویتر میشی.
و چقدر قشنگه که که یه مادر بتونه اینطوری فرزندشو درک کنه.
میگفت:
من نمیگم که فراموشش کردم و دیگه دوسش ندارم، اما بیا قبول کنیم که فراموشی دروغ ترین قصه یِ دنیاست ولی اینکه اون آدمها جایگاهِ سابق رو توی قلبت ندارن، عینِ حقیقته!
چقدر تلخه که یه شمارههایی تو گوشیت هست که فقط به خاطر این نگهشون داشتی که اگر اون آدم بهت زنگ زد، جواب ندی.
اینکه فقط باهم بخندین و خوش بگذرونین و برید سفر و مهمونی و دورهمی که اسمش نشد رفاقت؛
رفاقتِ واقعی اونجاست که هرچقدر دعوا کنید و بزنید تو سر و کله همدیگه و بحث و جدل داشته باشید، مطمئن باشی تهش نه قراره چیزی خراب بشه، نه قراره کسی جرأت کنه حتی پیشش از تو بد بگه.
رفیقِ واقعی همونه که وقتی به کارات گِره میفته، اولین گزینهای که واسه حل مشکل تو ذهنت میاد اون باشه و بشه نقطه امنِ زندگیت.
اونجاست که دیگه خیالت راحته هر اتفاقی بیفته هیچی قرار نیست خراب بشه و حداقل یه آدم از این دنیا سهمته که قرار نیس جایی پشتت خالی بمونه یا تنها بمونی .
اگر مشکلاتتون رو از راهی غیر از صحبت کردن (مثل قهر کردن، قیافه گرفتن، کنایه زدن، هوایی زدن و استوری گذاشتن و هر راه غیر مستقیمی) حل میکنید، تبریک میگم. شما یک انسان نابالغ و نادان هستید و هیچوقت تو روابطهتون (با هر کسی اعم از پارتنر و دوست و غیره) آرامش و ثبات رو تجربه نخواهید کرد.
رفتن و دل کندن از آدمایی که دوسشون داریم سخته، تلخه اما گاهی لازمه؛ لازمه که با رفتنشون ما تبدیل شیم به آدمی که وابستگی عجیب و غریبی نداره؛ لازمه که تبدیل شیم به آدمی که برای موندن آدما تو زندگیش اصرار نمیکنه، منت نمیکشه؛ لازمه تبدیل شیم به آدمی که هر رفتاری و هر کسی نمیتونه قلبشو بشکنه و ناراحتش کنه..
لازمه تبدیل شیم به آدمی که حد و مرزی برای روابط و صمیمیتش تعیین میکنه؛ لازمه تبدیل شیم به آدمی که هدفهاش و رویاهاش رو دنبال میکنه؛
لازمه تبدیل شیم به آدمی که یاد میگیره قوی باشه و تیکه های شکسته شو محکم کنار هم بزاره و از اول شروع کنه.