eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
298 دنبال‌کننده
445 عکس
198 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
اطلاع رسانی پاسداشت چهارمین سالروز عروج جانباز مدافع حرم حاج علی خاوری .. امشب با مداحی حاج مهدی سلحشور ‏ https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدیه نثار وجود مبارک حضرت رسول‌الله-صلی‌الله‌علیه‌وآله‌والسلم- و وصی و جانشین برحقشون حضرت امیرالمومنین علی-علیه‌السلام- سهم هر شخص چهارده صلوات♥️
مبعث یک دنیا آرزوی خوبِ خدا برای آدم‌ها بود🧡 - عین لام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
..................................................................... ایام جبهه و جنگ بود و بنده یك دفعه تصمیم گرفتم رفتم همدان، منزل شهید محراب آیة الله مدنی وارد شدم، البته ایشان شهید شده بود اما در منزل ایشان امام جمعه فعلی حضرت آقای موسوی تشریف داشتند. در آنجا پدر دو شهید نیز حاضر بودند، که با اصرار زیاد ما را برد منزل خودش به همراه امام جمعه و دوستان رفتیم منزل آن پدر شهید. ایشان مشغول تعریف كردن داستان‌هایی از دو پسر شهیدش بود. كه پیرمردی وارد اتاق شده حرف این پدر شهید را بریده با امام جمعه و من روبوسی كرده و گفت با عجله آمده‌ام حرفی بزنم و آن این كه: خداوند یك پسر بیشتر به من نداده آن هم در بسیج مسجد بود. در جریان واگذاری كوپن با یكی اختلاف می‌كند و در حین بحث یكی از آنها كه با انقلاب و اسلام رابطه چندانی ندارد در این بین آب دهان پرتاب می‌كند به ریش پسر من، مردم و دوستان می‌خواهند به حساب او برسند، فرزند من مانع شده با دستمالی آب دهان را پاك كرده و اغماض می‌كند. «وَ الْكاظِمینَ الْغَیْظَ» آل عمران/134 می‌بخشد و می‌روند دنبال كارشان. كه به این می‌گویند جهاد اكبر، جبهه جهاد كوچك است و جلو نفس گرفتن جهاد بزرگ است، پسر من رفت جبهه و شهید شد، حالا آقایی كه آب دهان پرتاب كرده بود آمده برای عذرخواهی، و طلب حلالیت، این پیرمرد همین طور که داشت از این پسر تعریف می‌كرد و مرتب می‌گفت الحمد لله، تا این که همانجا جلوی ما مُرد. من به فكر افتادم چطور من آمدم همدان منزل امام جمعه به اینجا این پدر شهید آمد حرف آن پدر شهید را قطع كرده و از پسرش گفت و وسط جلسه ما هم مُرد. به امام جمعه گفتم: این فیلم و كلاس آزمایشگاه الهی است، منقلب شده به تهران آمدم و داستان این معلم شهید را درتلویزیون گفتم، پیر مردی به ملاقات من آمد و گفت: داستان معلم همدانی مرا منقلب و خیلی گریه كرده‌ام. این جوان‌ها جلو افتاده هم در جهاد اكبر و هم در جهاد اصغر پیروز شدند و من با این كه وضع مالی‌ام خوب است هیچ كاری نكرده‌ام. بعد گفت: تمام اموالم را می‌خواهم وقف نهضت سواد آموزی كنم. باغ و ساختمان و. . . ، به او گفتم خمس داده‌ای یا نه؟ گفت: نه. گفتم: خمس واجب و وقف مستحب است، شما با وقف نكردن جهنم نمی‌روی ولی خمس و زكات واجب است، برو اول خمس مالت را بده. او رفت ولی دوستان ما در نهضت ناراحت شده كه چنین شكاری آمده بود چرا نگرفتی؟ گفتم: من شكارچی نیستم من آخوند هستم، یعنی باید حكم خدا را بگویم، من این را نیاورده بلكه آن معلم همدانی بوده، همه این داستان برای این است كه خداوند می‌خواهد مزد كظم غیظ را بدهد، رفت دوباره آمد. گفت: هم خمس دادم و هم می‌خواهم وقف كنم، خمس داده و اموال را وقف نهضت كرد. ما هم از باغ بزرگی كه داد تربیت معلم درست كردیم برای افراد نهضت. از آن سهم امام را هم که به عنوان خمس داده بود، مقداری از آن را، آن مرجع برای من فرستاد من گفتم: نیاز ندارم، آقا فرمودند: باشد به نزد شما هر كجا لازم دیدی مصرف كن. یك روحانی عالمی می‌خواست برود برزیل، ما پول بلیط هواپیمای ایشان را از همان پول خمس دادیم، او هم رفت و جوانها را جمع و پاسخ به سؤالات و شبهات درباره اسلام و كارهای زیادی در این زمینه انجام داد، حدود یك سال 30 نفرمسیحی مسلمان شدند، و نیم كیلو طلا از آنجا برای جبهه فرستادند. یكی از اساتید دانشگاه كه با ایشان مسائلی را مطرح وجواب گرفته بود برای جلسات بعدی مریض شد، این آقا رفت بیمارستان برای صحبت كردن و بعد اسلام را قبول كرد، روی تخت استاد دانشگاه شهادتین را داده مسلمان شد و روی همان تخت بیمارستان مسلمان مُرد. نتیجه آب دهانی در همدان پرتاب شده، معلم با فضیلتی برای كظم غیظ خودش را نگه می‌دارد بعد من به همدان رفته از ماجرا خبردار شده در تلویزیون مطرح کرده، پیر مرد می‌آید خمس و سهم امام مقداری سهم امام به نزد من می‌ماند پول بلیط هواپیمای آن عالم می‌شود و مذاكره با یك استاد دانشگاه كه روی تختخواب بیمارستان مسلمان شده می‌میرد. یك قدم به طرف خدا می‌رویم ببینید خداوند چه كار می‌كند و این است تفسیر یك جمله از دعای امام سجاد علیه السلام در حد سواد كم من. 1 صدای جیغ و فریاد زنی از تو جمع مرا از داخل مسجد به بیرون کشاند. نگاهم را بردم سمت شلوغی. نزدیکتر رفتم تا بببینم چه اتفاقی افتاده است. زنی در میانه ایستاده بود و داد و فریاد می کرد. جمع کنین بساطتون رو... مردم رو مسخره کردین... چند نفری را که دور زن حلقه زده بودند, کنار زدم و نزدیکتر رفتم. زن تمام قد جلو علی محمد ایستاده بود و خطابش به او بود. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هر چی دوست و آشنا بود رو رد کردین حالا که رسید به ما کوپن تموم شد.!! این طور که شما فکر می کنی نیست خواهرم. هر کی تو صف کوپن بوده ما بهش کوپن نفت دادیم. الانم دیگه تموم کردیم... شما گفتین و من باور کردم. شما یه مشت جیره و مواجب بگیرین که از خلق خدا بر می دارین برای خودتون ، از حلقوم تون پایین نمی ره حق مردم مظلوم رو نمی تونید بخورید... علی محمد آرام بود و می خواست زن را آرام کند. اما زن دست بر دار نبود. حرف هایش از کلمات عادی به فحش های رکیک کشید. با دیدن این وضع آمپر چسباندم و صدایم را بالا بردم. چیه خانم؟ چرا صداتو بلند می کنی؟ این حرفا چیه می زنی ؟ اگر از خلق خدا حیا نمی کنی از خدا حیا کن... گفتن این حرف حکم ریختن نفت روی آتش بود. زن بیشتر شعله کشید. و آب دهانش را به سمت علی محمد پرتاب کرد. با دیدن این صحنه خشمی عجیب توی وجودم دوید. شاید اگر زن نبود حتما با او دست به یقه می شدم. من و چند نفر از بچه های مسجد جلوتر رفتیم تا زن را به خاطر این حرکت بی شرمانه سر جایش بنشانیم که صدای علی محمد ما را در سر جایمان میخکوب کرد. آروم باشین... ما که می دونیم کارمون رو درست انجام دادیم و ذره ای در رعایت حق الناس کوتاهی نکردیم.... اما علی آقا.. ولی و اما نداره... هر چی این خانم تهمت بزنه مهم نیست مهم اینه که ما می دونیم چی کار کردیم... اما اون به شما بی احترامی کرد...آب دهنش رو انداخت به شما... نه کی گفته آب دهن ریخته رو من... من خودم دیدم علی آقا ..همه این جمع دیدن... همین طور که تند تند حرف می زدم تا علی محمد را مجاب کنم که باید این زن را سر جایش بنشانیم مقداری از آب دهانم ریخت روی محاسن علی. علی محمد دستی به ریشش کشید و چشمان مشکی گیرایش را به چشمانم دوخت و گفت: « دیدی چیزی نیست... بذارید این بنده خدا بره... خدا ان شالله همه ما رو به راه راست هدایت کنه و از سر تقصیراتمون بگذره... » این همه آرامش علی محمد من را به یاد داستان مالک اشتر انداخت. اشک توی چشم هایم حلقه زد. بعدها علی آقا رو تو مسجد دیدم دستانش رو به آسمون بود من مطمئن بودم که یکی از دعاهاش برای همون کسی بود که آب دهانش رو به صورتش ریخته بود.... *سلام آقا جواد خسته نباشید ممنونم زنده باشی.. ببخشید مزاحم شدم اگه زحمتی نیست چند تا امانتی از شهید صباغ زاده تو اداره بود خواستم برسونیش به حاج رضا پدرش... امانتی؟ چشم... حالا چی هست؟! چند تا استکان چایی و یه دستگاه تلفن.. استکان چایی؟! -والله چی بگم ... اینها رو آورده بود هر وقت براش تو اداره مهمون می اومد از استکان شخصی اش برای مهمونهاش چایی می آورد ، تماس های شخصی اش رو هم با تلفن خودش انجام می داد سرماه هم که می شد تمام هزینه مکالمه هاش رو پرداخت می کرد. عجب..!! والله ما که تو دو دوتا چهارتای ساده ی خودمون موندیم عجب انسان عجیبی بوده علی آقا.. بله... خدا رحمتش کنه همین کارها رو کرد که خدا خیلی زود از پیش ما بردش علی آقا دیگه زمینی نبود خیلی از کارهاش برای ما شبیه افسانه ست ماها به گرد پاش هم نمی رسیم ... والله نمی دونم این قضایا رو چند سال بعد برای مردم بگیم کسی باور می کنی یا نه؟! نظر شما چیه آقا جواد؟! بله همین طوره باورش برای خیلی ها سخته که انسان روی مسائل شرعی و حق الناسش تا اینقدر مواظبت داشته باشه برادر هاشمی حالا من براتون بگم... بله خواهش می کنم بفرمائید.. علی آقا اون زمان که تو کتابخونه فعالیت داشتیم یه صندوقی گذاشته بود کتابخانه هر وقت از خودکار استفاده می کرد یه پولی می انداخت تو اون صندوق یادمه یه بار می خواست یه شماره تلفنی رو بنویسه ، شماره رو که نوشت یه دفعه گفت ای وای!! گفتم چی شد؟ گفت حواسم نبود این خودکار مال کتابخانه بود باهاش نوشتم ، خیلی زود کل پول خودکار رو تو صندوق کتابخانه انداخت.. یه دونه سوزن ته گرد که می افتاد سریع اون رو بر می داشت ، خیلی حساس به بیت المال بود.. دستگاه تلفن و استکان ها رو از برادر هاشمی تحویل گرفتم اما هنوز مات و مبهوت رفتار علی آقا بودم... *دنبال فرغون بود گفتم علی جان فرغون رو برای چی می خوای؟! نکنه زدی تو کار ساخت و ساز ، نه بابا ... لازمش دارم .. ساعتی بعد علی آقا رو دیدم که یه پیرزن فوتوتی رو تو فوغون نشونده و نفس زنان داره می ره ؟! گفتم کجا؟! گفت حمام.. مادر بزرگمه چند ساله که زمین گیر شده نمی تونه خودش بره حموم من تا در حموم می برش تا مادرم بیاد اونجا شستشوش بده .. چشمام از تعجب گرد شد!! یه جون چقدر راحت غرورش رو می شکنه و این کاره بزرگ رو انجام می ده ... بعدها از مادرش شنیدم که حتی برای دستشوئی رفتنش کمکش می کرد ناخن هاش رو می گرفت ، پسته و بادام می خرید می کوبید می داد می خورد. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
یه بار داشت کارهای دستشویی اش رو انجام می داد یکی از همسایه ها برگشت گفت عی آقا چطور دلت می یاد این کارها رو انجام بدی؟! علی آقا گفت فاطمه خانم این چه حرفیه؟! مادربزرگمه وظیفه ست که این کارها رو براش بکنم خدا نکنه ما یه روز این طور بشیم اما به هر حال قسمتش این بوده ما باید کمکش کنیم.. یه روزم رفته بودم حمام دیدم که علی آقا هم اونجاست رو کرد به من و گفت : با خودم عهد کردم امروز هفت نفر رو کمک کنم تا شستشو کنند ؛ براشون لیف بکشم و ... تا زمانی که من اونجا بودم چهار نفر رو کمک کرد من دیگه حوصله ام سر رفت پیش خودم گفتم بابا این دیگه کیه؟! عجب حال و حوصله ای داره.... اومدم بیرون اما علی آقا موند و هفت نفر رو کمک کرد ... بعدها از بزرگان شنیدم که بزرگان زیادی برای رشد معنوی شون از این قبیل کارها زیاد انجام می دادند.. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انتقاد تند نماینده مجلس از ظریف و پزشکیان: آیا آقای ظریف مصونیت آهنین دارد؟! رفقای شما دلار ۸۴ تومانی را اصلاح اقتصادی میدانند.../ اُف به این همه غرب گدایی و آمریکا پرستی احمد راستینه، عضو کمیسیون فرهنگی مجلس: 🔻آقای اژه‌ای رئیس قوه قضائیه، مجلس در خواست ابطال حکم ظریف را خواسته است؛ آقای پزشکیان ما لباس کارگری را که پوشیدید پوپولیست نمیدانیم گرچه زمانی که شهید رئیسی به دل سیل آب زد رفقای شما ایشان را به پوپولیست محکوم کردند! https://eitaa.com/haj_ali_khavari