هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_نفس_در_گوشه_ی_این_سینه.mp3
1.99M
نفس در گوشه ی این سینه بسته
وای ترک بر چهره ی آیینه بسته
#روضه🔊
#محمود_کریمی🎙
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
♨️ @Maddahionlin 👈
به مناسبت سالروز وفات حضرت امّ البنین(س) که به نام روز تکریم از مادران و همسران شهداء نامگذاری شده است از مادران شهدا تجلیل شد.
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 بوی خوش عجیب بر اثر گفتن یک ذکر خاص...
🔸استاد عالی
با شهید ابراهیم هادی همراه باشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
غیبت، خط قرمز علی آقا راوی خواهر و جمعی از دوستان
علی در حلالیت گرفتن جرئت عجیبی داشت؛ بارها شده بود حرف کسی پیش میآمد و علی احساس میکرد که خداینکرده غیبت یا تمسخُر صورت گرفته است. سریع زنگ میزد و از آن شخص حلالیت میطلبید. بارها من این موضوع را دیده بودم. خیلی وقتها با من بگومگو داشت و میگفت: "حواست نیست الَکی داری غیبت مردم رو میکنی؟ حیفه اینطوری مفت برای خودمون آتش جهنم رو بخریم". هر وقت مهمان میآمد ما مشغول صحبت میشدیم و ناخودآگاه حرف فامیل و آشناها که میشد علی از اتاق میآمد، تذکر میداد و با شوخی و خنده بحث را عوض میکرد. میگفت: "تمومش کن، خدا راضی نیست، اینجا رو مجلس شیطان کردید". حتی پشت سر کسی که خیلی اذیتش کرده بود هم هیچوقت حرفی نمیزد. گاهی اوقات بچهها میگفتند: "علی کسی پشت سرت این حرف رو زده و در موردت اینطوری گفته". علی فقط یک جمله میگفت: "خدا رحمتش کنه". سریع بحث را عوض میکرد و دوست نداشت به این موضوعات دامن بزند. در بیمارستان، سردار بهاریان جهت سرکشی آمد سراغ علی؛ بعد از احوالپرسی با سردار، علی گفت: "سردار، تو جمعی بودیم حرف از شما شد و بچهها سر یک موضوعی خندیدند. من فرصت نشده بود از شما حلالیت بخوام، ما رو حلال کنید". با این حرف علی سردار بغض کرد و اشک ریخت، گفت: "علی جان، فدات بشم، شما انشاءالله سرحال بشید دوباره هرچقدر خواستید به من بخندید".
آن روزهایی که بیمارستان بود تماس تصویری گرفتیم، میخواستم حال و هوایش عوض بشود. اسم کسی را آوردم و شوخی کردم. علی خیلی ناراحت شد، گفت: "لطفاً غیبت نکن؛ من تمام کارهای رفتنم رو انجام دادم حیفه این لحظات آخر حقی به گردن من باشه". حسابی از خودم شرمنده شدم.
پشت سر برخی از اراذل محل، بچهها مطالبی را عنوان میکردند؛ علی ناراحت میشد و میگفت: "شما چرا بهخاطر ظاهرشون اونها رو قضاوت میکنید؟ این افراد مثل من نیستند که عیوبم در باطن هست، هرچی که دارند تو ظاهره. نباید قضاوت بکنید، ممکنه فردا اونها کاری رو انجام بدن که کارشون رو خدا قبول کنه اما تمام اعمال ما بهخاطر ریا از بین بره، اون موقع میخوایم چیکار کنیم؟!". خیلیوقتها میگفت: "من دیشب جایی بودم، غیبت شما شد حلال کنید". بعضی وقتها اسم شخصی را میآوردم، احساس غیبتی پیش میآمد و میگفت: "بابا حالا من چطوری برم حلالیت بگیرم؟ برای من دردسر درست نکنید". میگفتم: "بابا گناهش پای من!". بارها زنگ میزد و میگفت: "آقا حلالم کنید، جایی بودم غیبت شما شد زنگ زدم حلالیت بگیرم". یکبار با یکی از دوستانم کار خاصی داشتم، دهها بار با گوشیاش تماس گرفتم، جواب نمیداد. آمپرم بالا رفت، خیلی عصبانی بودم و داشتم میرفتم سراغش که علی را در راه دیدم، گفتم: "علی برو به این .. بگو چرا گوشی من رو جواب نمیده؟". چند تا فحش آبدار نثارش کردم! علی چشماش گرد شد! گفت: "آقا من اجازه دارم به او بگم که این القاب زشت رو بهش نسبت دادی؟" گفتم: "نه علی جان، آبروم میره، عصبانی بودم حالا یه چیزی گفتم!". گفت: "بالاخره منم تو گناه شما شریک شدم، من نمیخوام مفتی جهنم برم!". خیلی رک و صریح بود. علی واقعاً دائمالذکر بود و خیلی وقتها میدیدم که لبهاش تکون میخورد، صلوات شمار یا تسبیح هم که بیشتر اوقات در دستش بود.
روزهای آخر خیلی تأکید داشت تا از کوچکترین عضو فامیل هم که شده حتماً حلالیت بگیرم. من به هرکس میگفتم علی رو حلال کنید همه گریه میکردند. یک سنگی در بیمارستان بود که برای تیمم از آن استفاده میکردند. یکبار آوردیم تیمم کرد، دو روزی پیش تخت علی مانده بود. علی وقتی متوجه شد این سنگ تیمم را ما دو روز نگه داشتیم خیلی ناراحت شد و گفت: "شما با این کارتون شاید باعث شدید چند تا بیمار نتونن برای نمازشون تیمم بگیرن. حقالناس به گردن ما آمده". گفتم: "علی جان چشم، حتماً میرم دونهدونه از مریضها رضایت میگیرم، خیالت راحت باشه".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مادری عباسش را هدیه کرد..
و از آن روز
تمام مادرهای عاشقپیشه،
خجل گشتند از دریغ کردن
جوانهای رعنایشان.
و اینگونه شد که سالهاست
آنها را به مادرانشهدا میشناسیم!
- مرحبا یا امالبنین
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
توی خیمهگاه، خیمه عباس
اولین خیمه است و توی بقیع،
مزار امالبنین اولین مزار؛ ایستاده
در غبار بر منارهای به بلندای تاریخ
چتر انداخته بر حماسه و تغزل
این زن چارانه سرا.
- کتاب' خال سیاه عربی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
💠به بهانه وفات حضرت ام البنین (ع) وتکریم از مادر وهمسران معظم شهدا،
✍ اُمّ علاء»؛ مادر شهیدی که هفت عزیزش را تقدیم اسلام کرد
🕌اگر گذرتان به حرم مطهر کریمه اهل بیت(س)، حضرت معصومه (ع) صحن امام رضا (ع) افتاد سری به مقبره شاعره پروین اعتصامی کنار مزار این مادر بروید،
🧕«اُمّ علاء»؛ اُمُّالشهداء فخرالسادات طباطبایی زنی است که هفت نفر از اعضای خانوادهاش به شهادت رسیدند. زنی که هجده فرزندش را در خانهای شصتمتری و وقفی بزرگ کرد. خانهای که هر وقت پنجرهاش را باز میکرد؛ چشمانش به گنبد مطهر حرم حضرت علی علیهالسلام گره میخورد و نسیم رأفت جناب ابوتراب وارد خانه و زندگیشان میشد.
فخرالسلادات یا همان «اُمّ علا»، مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید و مادر همسر شهید است. پدر و مادر فخرالسادات در جوانی به بهانهی تعلیم در حوزهی علمیه ی نجف، از تبریز به نجف اشرف هجرت می کنند و همانجا ماندگار می شوند. فخرالسادات در نجف به دنیا میآید و در سن سیزده سالگی با آیتالله سید حسن قبانچی که یکی از شاگردان ممتاز پدرش سید محمد جواد طباطبایی تبریزی بود ازدواج میکند. آنها در خانهی وقفی کوچکی در جوار حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام زندگیشان را با عشق آغاز میکنند و حاصل این ازدواج میشود هجده فرزند، نه پسر و نه دخترکه در دوران خفقانی که رژیم بعثی صدام در عراق ایجاد کرد، آنها را به سمت دروس حوزوی سوق داد. تعدادی از فرزندانش شاگرد آیتالله صدر بودند و دخترانش در مکتب بنتالهدی صدر درس میخواندند.
در دوران نخست وزیری حسن البکر پسرش عزّالدین و برادرش عمادالدین که هر دو از شاگردان نخبهی آیتالله صدر بودند دستگیر و روانهی زندان شدند. حسن البکر که از خود اختیاری نداشت، با نظر صدام اعدام این دو روحانی بزرگوار را صادر کرد. این برای اولینبار بود که در نجف خون روحانیت ریخته می شد. چند روز قبل از اعدام، ام علاء با پسر و برادرش ملاقات میکند و به آنها وعدهی بهشت و دیدار با امام حسین (ع) را میدهد.
بعد از شهادت سه فرزندش، ام علاء همراه همسرش ابو علاء به دستور صدام روانهی زندان شد. به دلیل فعالیتهای سیاسی دیگر پسرانش در ایران علیه رژیم صدام، این زن و شوهر مبارز و صبور یک سالونیم در زندان حزب بعث به سر می بردند. درواقع رژیم بعث قصد داشت با این شیوه دیگر پسران وی را به دام بیندازد که مؤفق نشد.
ام علاء در طول زندگی متحمل رنجها و سختیهای زیادی شد. ولی هیچگاه خم به ابرو نیاورد و همچنان در آرزوی سرنگونی رژیم بعث به سر میبرد. ام علاء زنی به شدت صبور، مؤمن، با اخلاق و متواضع بود که در طول زندگیش همیشه به اقوام رسیدگی و از آنها دلجویی میکرد. در بین خویشاوندان برای هر کس مشکلی پیش میآمد او اولین نفر بود که برای حل مشکلش قدم برمیداشت.
او ده سال آخر زندگیش را در حالی که دست و پای چپش در دوران اسارت از کار افتاده بود و هیچ خبری از سرنوشت همسرش ابو علاء نداشت، به ایران هجرت کرد. در ایران ساکن قم شد و تمام کارهای شخصیاش را با توجه به شرایط جسمانی که داشت خودش انجام میداد. و در قم دارفانی را وداع وبه دیدار شهیدانش شتافت
ــــــــــــ
♦️ ما را دنبال کنید وبه دیگران هم معرفی کنید
https://eitaa.com/haj_ali_khavari