از خاطرات همرزم #شهید_محمدحسین_محمدخانی :
زمانی عمار (شهید محمدخانی) فرمانده بچه های عراقی بودند هرجا اراده می کرد حضور می یافتند و فتح می نمودند. بچه ها با او یکدل بودند. توی منطقه شمال حلب قبل از آزادی نبل و الزهرا منطقه ای بود به اسم باشکوی که در دل داعش و فقط یه راه تقریبا 500 متری باز بود و از سه طرف در محاصره داعش . شهید محمدخانی برای قوت قلب بچه ها شبها می رفت پیش اینا می موند و اونا هم با جان و دل منطقه را حفظ کردند و بارها تک دشمن را با موفقیت دفع نمودند.
@shahidmohammadkhani
السلام علیک یا جعفر بن محمد الصادق (ع)
▪️شهادت امام جعفر صادق (ع)، رئیس مذهب شیعه، مرد آسمانی مدینه، چشمه جود و سخاوت، کوه حلم و بردباری، تجسم اخلاق و صبر، دریای عمیق علوم لدُنّی، محضر امام عصر (عج) و شیعیان تسلیت باد.
@shahidmohammadkhani
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد؛
شهادت خاک ها را دیدنی کرد؛
در آنجایی که عقل و علم ماندند؛
شهادت عشق را فهمیدنی کرد
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#پنج_شنبه_كنار_شهدا
@shahidmohammadkhani
امیر حسین را بردیم منزل حاج آقا آیت اللهی برای خواندن اذان و اقامه در گوشش.
از حرف هایی که رد و بدل می شد می شنیدم که محمد حسین گفت "دو روز دیگه میرم ماموریت حاج اقا دعا کن شهید بشم" حاج اقا دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و گفتند "انشالله خدا شما را به موقع ببرد مثل شهید صدوقی، شهید دستغیب."
بهش گفتم "دیدی حاج آقا هم موافق نبود حالا شهید بشی" سری بالا انداخت گفت "همه این حرف ها درست ولی لذتی که علی اکبر(ع) امام حسین (ع)برد ، حبیب نبرد ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
از نیل رد شدی و به ساحل رسیده ای!
ما غرق فتنه ایم.... دعا کن برای ما...
دعا کن برای ما...
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
حاج عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی #عمار_حلب @shahidmohammadkhani
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ...
جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد ....
انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ...
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ...
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
پنجشنبه ڪه از راه میرسد...
چفیه و پلاڪم را برمے دارم و راه مےافتم به سمت مـــــزارشان ...
همانجا ڪه #عشق برایم مفهومے واقعے دارد...
بهشت زهرا (س) - قطعه 53
#پنج_شنبه_كنار_شهدا
@shahidmohammadkhani