#سلامبرحسینݩ ✋
هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست
"حَیّ عَلَی الحسین،وَ حَیّ عَلَی الحَرم"
با یک سلام،رو به شما،رو به کربلا
جا میدهم میان دلم یک بغل حرم
#صباحڪمحسینی ♥️✨
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 👆
🍃🍂 خواسته هاے خدا
یا خواهشهاے دل🍃🍂
🖊حجت الاسلام فرحزاد🔺
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌸🌸🌸
✅ امام حسن مجتبی علیه السلام
نعمت ها تا هستند ، ناشناخته اند و همين كه رفتند ( قدرشان ) شناخته مى شوند.....
📕 بحارالأنوار ، ج78،ص115
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
فریادی که در گلوهایمان بغض شد ...
💯 انرژی هسته ای حق مسلم ماست 💯
اوج مظلومیت این شهید آنجاست که بسیاری از دانشگاههای معتبر اروپایی از ایشان دعوت نمودند تا در کشور آنها به فعالیتهای علمی ادامه دهد اما این شهید عزیز با توجه به میهنپرستی خاصی که داشتند اسرار بر حضور در همین کشور و خدمت به همین مردم داشتند و در این راه جانعزیز خود را نثار این نظام و ملت نمودند .
پاداش چنین انسانهای ارزشمندی کمتر از شهادت نیست و این پاداش خداوند به کسانی است که درراه او و خدمت به مردم قدم برمیدارند .
📎 نخبه ای متعهد و مسئولیت پذیر
#شهید_داریوش_رضایینژاد🌷
#سالروز_شهادت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
به عادت همیشه ، هر روز یك نفر شهردار ساختمان می شد تا نظافت و شست و شو را بر عهده بگیرد🍃 ؛ اما متاسفانه وقتی نوبت به بعضی ها می رسید تنبلی می كردند و ظرف های شام را نمی شستند از یك طرف گرمای✨ طاقت فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات ، حسابی كلافه مان كرده بود ؛ البته هیچ وقت ظرف ها تا صبح نشسته نمی ماند بالاخره كسی بود تا آن ها را بشوید😊 ناراحتی و گله ی من از بعضی از دوستان به گوش #حاجهمت رسید با خودم گفتم این بار #حاجی از شناسایی منطقه بیاید ،تكلیفم را با این قضیه یك سره می كنم آن روز داغ ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند 😣همه جا را گند گرفته بود و پشه از سر و روی ساختمان بالا می رفت وقتی #حاجی آمد توجه نكردم كه چقدر خسته و كوفته است هر چی كه دلم خواست ، گفتم او هم دلخور شد و گفت به آن ها تذكر بده ؛ اگر قبول نكردند ، اشكالی ندارد بگذار صبح بشود لابد خسته هستند🙁 راحت بگیر و آن شب كه #حاجهمت به خواب رفت، پشه ها مدام به سر و گردنش می نشستند و او به خودش می پیچید من رفتم و چفیه سیاهم را خیس كردم و آرام روی صورتش انداختم😇 و او آرام گرفت بعد هم كنارش دراز كشیدم و خوابیدم نیمه های شب نیش یك پشه ی سمج مرا از خواب بیدار كرد به كنار دستم كه نگاه كردم ، #حاجهمت نبود به شتاب از اتاق بیرون زدم درست حدس زدم ظرف ها دم در نبودند آرام پیش رفتم در سوسوی نور كسی👀 ظرف ها را می شست چهره اش معلوم نبود ، چفیه ای را به سر و صورتش محكم بسته بود تا شناخته نشود آن ، چفیه ی خود من بود. .☺️🌹
#شهید_ابراهیم_همت
#فرمانده_دلهــا♥️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــر
برای #تــوبه امروز و فردا نکـن!!
🔴از کجا معلـــوم این نَفَسی ڪه
الان میڪشی جـزو نَفَســهایِ آخر
نباشـــــه؟!
خیــلیا بیـــخیال بـــودن و یهـــو
#غافلگیــر شـــدن.
@shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت کردی به دنیا و...
شهید مصطفی صدرزاده💔
http://eitaa.com/joinchat/2443706369Cf2cb04cbae
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
ツ
🌹آیت الله ڪشـــمیری(ره):
ایشان برای شــروع نظرشان اولا و
به طور اهـم #مراقبه در فڪر بود
بعد از آن مــراقبه در چشـــم و بعد
گوش و زبان را توصیه می ڪردند.
⇩⇩⇩
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
🌹 #کلام_بزرگان
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
.
✨#دوراهــــــــــے
✍ مـریـم سـرخـه اے
🌹قسـمـت #هــشــتـــم
ساعت کاری من به پایان رسیده بود، صدای زنگ موبایلم به گوشم خورد...
پشت خط...یلدا...
من_جونم؟؟
یلدا_سلام دوست جون چطوری؟
-قربونت تو خوبی؟
-منم خوبم.وقت داری بریم یه سر بیرون؟؟
-اره بی کارم میام تازه کارم تموم شده!
-پس یک ساعت دیگه میاییم دنبالت.
-با کی؟؟
-با فرشید.
-باشه فعلا خداحافظ.
یلدا دختر بدی نیست ولی خیلی سرو گوشش میجنبه...
فرشید هم دوست یلداست...
یلدا هم دختری مثل من مانتوییه و در سن و سال من حدود 23...
لباس هایم را عوض کردم شالم را انداختم روی سرم دسته ای از موهایم را به طرف راست صورتم ریختم.
یلدا تماس گرفت و گفت که سر خیابان منتظره...
با عجله از خانه خارج شدم تا مادرم گیر نده...
سر خیابان پژوی نقره ای رنگ فرشید برقی زد...
دست تکان دادم و به طرفشان رفتم در ماشین را باز کردم با سلام و احوال پرسی به هر دوی آن ها راه افتادیم...
من_حالا کجا می ریم؟؟؟
یلدا_بریم یه رستوران چند وقته باهم بیرون نرفته بودیم دلم تنگ شده بود...
خندیدم و گفتم:
-ایول ایول...
تا رسیدن رستوران کلی حرف زدیم و خندیدیم...
وقتی رسیدیم پشت یک میز چهار نفره نشستیم فرشید برای سفارش غذا کنار رفت و من و یلدا تنها شدیم...
من_یلدا؟؟؟
-جونم؟؟
-اینجایی که تازگیا برای کار میرم.یه دختر چادری هست خیلی عجیبه!!
یلدا لبخند تمسخر آمیزی زدو گفت:
-چادری؟؟
با جدیت گفتم:
-نه یلدا...چادری ها اون قدر هم آدم های خشکی نیستن.
-نفیسه یه روزه رفتی اونجا مختو زدن؟؟؟
-نه یلدا جدی میگم!!!خیلی عجییه...
-آخه من چی به تو بگم نفیسه؟؟؟
فرشید یا یک پسر دیگر بین ما آمد و حرفمان را قطع کرد...
چشم هایم را به سمت بالا حرکت دادم و گفتم:
-سلام!!!
یلدا از جایش بلند شد و گفت:
-اوه اومدی پیمان!! دوستم نفیسه که بهت گفتم ایشونن...
بعد روکرد به هردویمان و گفت:
-نفیسه پیمان...پیمان نفیسه...
ابروهایم را در هم فروبردم و گفتم:
-چی؟؟!!!یلدا میدونستم دعوت بی موقع تو بی علت نیست!
یلدا طور عجیبی نگاهم کرد و گفت:
-نفیسه...چی داری میگی...!!!
سرم را پایین انداختم و گفتم:
-خداحافظ...
بعد هم سریع از رستوران بیرون رفتم...
اما آبروی یلدا را جلوی آن پسر بردم! برای یلدا بودن با پسر ها خیلی عادیه و انتظار همچین حرکتی از من نداشت...
نمیدانم چرا این حرکت رو انجام دادم اما نگاه های آن دختر چادری هنوز هم توی ذهنم هست...
وای خدای من...چشم شده!!!
پیامکی از یلدا به من رسید...
#ادامه_دارد...
@shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣