Alimi-ShahadatImamBagher1394[03].mp3
5.86M
دلـتنگـهای محرم گوش ڪـنن🎧
یه چند شب دیگه به محرم مونده ...
دلتون را هوایی ڪـربلا خواهد ڪـرد 💔
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_حسین
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
༻🌼༺
ی چیز بگم؟؟؟
سید ابن طاووس میگه رفتم سامرا تو سرداب اونجا عنایتی شد و صدای مناجات حضرت رو شنیدم ، آقا میفرمود:
«پروردگارا ! شیعیان ما از ما هستند ، از زیادی گل ما خلق شده اند و به آب ولایت ما عجین گشته اند ، خدایا آن ها را بیامرز و گناهنشان را عفو فرما . پروردگارا ! آن ها را روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مؤاخذه مفرما چنان چه میزان گناهانشان بیشتر و صوابشان کم است از اعمال من بردار و به صواب آن ها بیفزای».😔😔
ما خیلی بی چشم رو هستیم
برای این آقای مهربون چیکار کردیم؟؟
جز این که با گناه باعث شرمنگی آقا پیش حق تعالی و تاخیر در ظهورشون شدیم😔
اگر محرم زخم نیستیم لااقل نمک نباشم...
هر گناه یعنی خداحافظ حسین(ع) و خداحافظ مهدی(عج)...و ترک هر گناه یعنی جلو انداختن لحظه ظهور...
پس بسم الله...
════༻🌼༺════
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از محبت حضرت آقاے ما به کودکان
و
گوشه ای از ترسناک بودن ترامپ اونا در نظر کودکان
#تا_آخر_ببینید
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
#شهید_محمدعلی_نیکنامی @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
♥ ️بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ♥ ️
محمد علی وصیت کرده بود : "وقتی که
پیکرش را برای طواف به حرم میبرند
مدت بیشتری پای #ضریح نگه دارند".💐
به خدام که گفتیم قبول نکردند و گفتند :
حرم شلوغه و پیکر ایشون همانطور که
با بقیه شهدا وارد میشه همراه بقیه هم
خارج میشه .☹️😔
آن روز حدود سی تا چهل شهید را کنار
ضریح قرار داده بودند . مراسم نوحه
خوانی هم برگزار شد و بعد شهدا رو
طواف دادند .😪
اما وقتی نوبت محمدعلی شد متوجه
ریختن قطره های خون از پایین پیکر
شدیم و خدام را خبر کردیم .😳
به خاطر اینکه آب خون روی فرش ها
میریخت از تکون دادن پیکر خودداری
کردند .😢
حدود بیست و پنج دقیقه طول کشید تا
پیکر را توی دو لایه پلاستیکی قرار دادند
و دیگه خونی ازش نریخت .😞
به خاطر اتفاقی که افتاد محمدعلی نیم
ساعت بیشتر از بقیه کنار ضریح بود
و به خواسته اش که توی وصیتنامه
اش گفته بود رسید .😭😭😭
#شهید_محمدعلی_نیکنامی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
Shoridevo Sheyda.mp3
5.98M
#مداحی
حاج محمود کریمی
شوریده و شیدای تو ام
#التمـاسدعـا
@shahadat_dahe_haftad
کانال❣ شهادت+ دهه هفتاد❣
170126283_.mp3
8.47M
#مداحی
کربلایی جواد مقدم
تصور کن الان روبروی گنبد اربابي
@shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت+ دهه هفتاد❣
#سـلام_داداش_ابراهیم
بی سیــــم ها قطـــع شده
گناهامون قطعــش ڪردن😞😭
#مهمــــات هم تمـــوم شده
نمازهایی ڪه بدون حضور قلب❤️ خونده شدن،باعث شده😞
#هیچڪس اینجــــا روحیه نداره
آخـــه مــا ڪسی رو نداریـــم ڪه بهمون روحـــیه بده...😢
تشنگی بهمــــون فشــار آورده
چند نفربرایآوردن آب رفــتن ولی دیگه #برنگشتن😭😭
#برادرجان
اوضاع خیلی اَسف بار شده😔
#حجاب ها روزبه روز بدتر میشه
#غیرت دیــــگه برای خیلی ها معـــنا نداره❌
داداش ابراهیم...
#خودت هدایت مون ڪن که گیر دام شیطان نیفتیم....😔😩
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« طوفان آخرالزمان »🌪
#طوفان_آخرالزمان خیلے چیزها رو بُرد❗️
👈چادرها رو حجاب رو، حیا رو احترام رو باد برد
ما_مسیولیم
🎤 #استاد_دانشمند
#کلیپ_صوت_مهدوی
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
🔸✨
💚آیتــ الله مجتهدے:
آنهایی که هرچه میزنند،کارو بارشان جور نمیشود،به خاطر این است که #نماز اول وقت نمیخوانند.
اگر میخواهید دنیا وآخرت داشته باشید نماز اول وقت را ترک نکنید.
#التماس_دعا🙏
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_۶🌻 فردای آن روز سلما با توپ پر به دیدنم آمد😒 و من در برابر تمام حرف
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_۷🌻
از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرا بانو را دیدم که روی سرم می ایستاد و مرا بیدار می کرد
نان بربری... کارد پنیرخوری... کفگیرملاقه... حتی با دسته ی جارو برقی😳
اما من دوست نداشتم از تختم جدا شوم.
اواخر شهریور بود و هوا حسابی خنک شده بود. بخصوص اوایل صبح که از سرما پتو را دور خودم می پیچیدم. حس لذتبخشی بود. بالاخره با هزار ترفند و توپ و تشر زهرا بانو، دل کندم و بلند شدم. هنوز درست و حسابی دست و رویم را خشک نکرده بودم که دستمال گردگیری توی دستم جای گرفت. همیشه اینطور بود. کافی بود مهمان به منزل ما بیاید کل خانه را پوست می کَند بسکه گردگیری می کرد و جارو و بشوربساب.😒 حالا که بحث خاستگار بود و همین امر بیشتر او را حساس می کرد. بهتر بود برای آرامش خودم هم که شده بی چون و چرا امرش را اطاعت کنم.😔 نزدیک ناهار بود و من هنوز صبحانه هم نخورده بودم. البته زهرا بانو مجال نمی داد. بابا از بیرون ناهار آورده بود که گرما و بوی غذا فضای خانه را دم کرده و داغ نکند. به هزار بدبختی و التماس ناهار خوردیم و بقیه ی کارها ماند برای بعد از ناهار. ساعت از 21 گذشته بود که زنگ را فشردند.😍 چادر رنگی ام را روی سرم مرتب کردم و منتظر ایستادم. بلوز و دامن بنفش رنگی پوشیده بودم و روسری لیمویی رنگی که خیلی هم به چهره ی ساده ام می آمد.😊 به اصرار زهرا بانو کمی کرم زده بودم و رژ لب کمرنگ را از همان لحظه، آنقدر خورده بودم که اثری از آن نمانده بود. صالح با شرم همیشگی به همراه پدرش و سلما وارد شد و دسته گلی از نرگس و رز به دستم داد💐 و بدون اینکه سرش را بلند کند با آنها همراه شد. من هم دسته گل را به آشپزخانه بردم و توی گلدانی که از قبل آماده کرده بودم😊گذاشتم.
کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی کمرنگ، چهره و قیافه ای متفاوت از بقیه ی ایام به او داده بود.😍 ریشش آنکادر شده بود و بوی عطر ملایمی فضا را گرفته بود. با صدای زهرا بانو سینی چای را در دست گرفتم و رفتم. حتی لحظه ی برداشتن چای سرش را بلند نکرد. حرصم گرفته بود. خواستم دوباره به آشپزخانه بروم که به دستور زهرا بانو توی مبل فرو رفتم و چادرم را محکم به خودم پیچیدم.😒
ــ بشین دخترم...
سلما هم جدی بود. سعی می کرد با من رو در رو نشود چون قطعا خنده مان می گرفت.😅 مقدمات گفتگو سپری شد و پدر درمورد شغل صالح پرسید. صالح با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت:
ــ والا ما که توی سپاه خدمت می کنیم و خودتون بهتر شرایط رو می دونید
پدرم گفت:
ــ ماموریتتون زیاده؟ البته برون مرزی...
ــ بستگی داره. فقط اینو بگم که هر جا لازم باشه بی شک میرم حتما. چی بهتر از دفاع؟!
پدرم لبخندی زد و سکوت کرد اما زهرا بانو درست مثل دیشب پکر شد. آقای صبوری گفت:
ــ دخترم... مهدیه جان... نظر شما چیه؟
صورتم گل انداخت.☺️ نمی توانستم چیزی بگویم آن هم جلوی این جمع؟!!
ــ والا چی بگم؟؟!!😅
سلما به فریادم رسید و گفت:
ــ آقا جون اجازه بدید این مسئله رو بین خودشون حل کنند. اگه پدر و مادر مهدیه اجازه میدن که برن حرفاشونو بزنن.
پدرم اجازه را صادر کرد و من و صالح به اتاق من رفتیم و به خواست او درب را نیمه باز گذاشتم.
"واقعا که... خودم باز می گذاشتم احتیاجی به تذکر جنابتون نبود😒"
#ادامہ_دارد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا
#قسمت_۸🌻
سکوت را صالح شکست.
ــ نمی خواید سوال آقاجونم رو جواب بدید؟😅
ــ بله؟؟؟!!!
لبخندی زد و گفت:
ــ شما مشکلی با شغل من ندارید؟😊
ــ نه...
از جواب سریعم خنده اش گرفت. خودم را جمع کردم و گفتم:
ــ البته که سخته اما... خودم عضو بسیجم و برای شغل شما ارزش قائلم.
فقط...
سرش را بلند کرد و لحظه ای چهره ام را از نظر گذراند. لبخندی زد و نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
ــ بفرمایید. هر چی توی دلتونه بگید
ــ خب... من می خوام بدونم چرا منو انتخاب کردید برای ازدواج؟!😕
ــ خب... ملاک هایی که من برای همسر آیندم داشتم تو وجود شما دیدم.
ــ مثلا چی؟
ــ حجابتون. حیا و عفتتون. خانواده تون. از همه مهمتر اخلاق اجتماعیتون. خیلی وقتا من شما رو تعقیب می کردم و از بچه های بسیج برادران هم تحقیق کردم هیچ خطایی از شما ندیدم. سلما هم در شناخت شما بی تاثیر نبوده
با چشمان متعجبم گفتم:
ــ تعقیب می کردین؟!!😳
سری تکان داد و گفت:
ــ خدا منو ببخشه. نیتم خیر بود بخدا
چادرم را جلو کشیدم و گفتم:
ــ باید منم ببخشم.😒
خندید و گفت:
ــ دین و بخشش شما که روز به روز داره به گردنم سنگین تر میشه مهدیه خانوم اینم روی بقیه ش.
خنده ام گرفت و گفتم:
ــ اون مورد که حلالتون کردم. منم بودم ماشینارو اشتباه می گرفتم این موردم که به قول خودتون نیتتون خیر بوده
پس دینی به گردنتون نیست. حلال...✋🏻
دستی به گردنش کشید و نفس اش را حبس شده رها کرد.😮
ــ شما شرطی برای من ندارید؟
نمی دانستم. واقعا نمی دانستم. فقط از این مطمئن بودم که دوستش دارم.😍
ــ اگه اجازه بدید از طریق خانواده م بهتون جواب قطعی رو میدم. فقط تا آخر هفته بهم فرصت بدید فکر کنم.
از اتاق که بیرون آمدیم و پذیرایی شدند مراسم خاستگاری تمام شد. خسته بودم. بدون اینکه حتی روسری را از سرم در بیاورم خوابم برد.
#ادامہ_دارد...
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
❣ #رمان_از_سوریه_تا_منا #قسمت_۷🌻 از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرا بانو را دیدم که
اینم از دو پارت امشب😍
امیدوارم خوشتون اومده باشه😉✌️
نظر یادتون نره
4_6010292391238435807.mp3
7.69M
#حاج_حسین_سیب_سرخی
شب جمعه هوایت نکنم میمیرم اقا😔
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣