eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
زندگینامه_شهید_احمد_ مکیان #قسمت_1 شهید احمد مکیان در نیمه آبان ماه سال ۱۳۷۳ در خانواده ای مذهبی در
زندگینامه_شهید_احمد_مکیان تدارکات وقتی زندگانی بزرگان را مطالعه می کنیم می بینیم یک سری اتفاقات خوبی قبل از تولدشان واقع شده مثل وضو گرفتن مراقبت در غذا خوردن و امثال این ها. ما سعی کردیم برای احمد تمام این کارها را انجام بدهیم. به عنوان مثال مادرش در موقع بارداری انس زیادی با قرآن داشت به قدری زیاد قرآن میخواند که من که طلبه هستم به پایش نمی رسیدم. سفارش میکردم مادرش دائم الوضو باشد و غذاهایی را بخورد که روی حافظه فرزند تاثیر خوبی می گذارد. بعدها اثر این مراقبت ها را دیدیم. خدا رو شکر هم خودش از کودکی با قرآن انس گرفت و هم حافظه بسیار خوبی خدا به او عنایت کرد. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
مراسم تمام شده بود و به همراه پدر و مادرم راهی منزل شدیم . مفاتیح خودم و مفاتیح سنگین سلما در دستم بود و چادرم را شلخته روی سرم نگه داشته بودم . داخل کوچه که پیچیدیم جمعیت اندکی را جلوی منزل پدر سلما دیدیم . صالح با لباس نظامی و کوله ی بزرگی که به دست داشت بی شباهت به رزمنده های فیلم های زمان جنگ نبود. این هنوز سربازی نرفته ؟ پس چیکار کرده تا حالا؟ هنوز حرف ذهنم تمام نشده بود که صالح به سمت ما آمد وبا پدرم روبوسی کرد و پدر ،گرم او را در آغوشش فشرد . متعجب به آنها خیره بودم که مادر هم با بغض با او صحبت کرد و در آخر گفت: _مهدیه خانوم خدانگهدار . ان شاءالله که حلال کنید. کوله را برداشت و با بغض شکسته ی سلما بدرقه شد و رفت...جمعیت اندک،صلواتی فرستادند و متفرق شدند . سلما به درب حیاط تکیه داد و قرآن را از سینی برداشت و سینی به دستش آویزان شد. قرآن را به سینه گذاشت و بی صدا اشک ریخت . این بی تابی برایم غیرمنطقی بود. به سمتش رفتم و تنها کافی بود او را صدا بزنم که بغضش بترکد و در آغوشم جای بگیرد . او را با خودم به داخل منزلشان بردم . پدرش هم همراه صالح رفته بود و سلما تنها مانده بود . مادرش چند سال پیش فوت شده بود و حالا می فهمیدم با این بغض و خانه ی خالی و سکوت سنگین ، تحمل تنهایی برایش سخت بود. _الهی قربونت برم سلما چرا اینجوری می کنی؟آروم باش... هق هق اش بیشتر شد و با من همراه شد. _چقدر لوسی خب بر می گرده... در سکوت فقط هق می زد. سعی کردم سکوت کنم که آرام شود. _خب...حالا بگو ببینم این لوس بازی چیه؟ _اگه بدونی صالح کجا رفته بهم حق میدی و با گوشه ی روسری اش اشکش را پاک کرد و آهی کشید. _ای بابا...انگار فقط داداش تو رفته سربازی _کاش سربازی می رفت... _کجا رفته خب؟! _سوریه و دوباره هق زد و گریه ی بلندش تنم را لرزاند. اسم سوریه را که شنیدم وا رفتم *پس بخاطر این بود که همش حلالیت می طلبید؟! @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
صبحونه دو تا لقمه به زور خوردم که حالم تو مزارشهدا بد نشه🙂 ب سمت کمدم حرکت کردم👣 بهترین مانتو و روسریم درآوردم بعداز پوشیدن کامل لباس چادرم برداشتم اول بوش کردم بعد بوسیدمش😘 عطر چادر مادر خانم زهرا میده همیشه چادرم حالم رو خوب میکرد با اون حسی داشتم که هیچ جای جهان پیدا نمیشه☺️ با یک حرکت چادرم رو روی سرم گذاشتم کیف پولم رو چک کردم گوشیمو برداشتم با آژانس تماس گرفتم📲 ماشینی برای گلزار شهدا گرفتم زنگ در به صدا در اومد برای آخرین بار تو آینه خودم رو برانداز کردم ماشین به سمت جایی حرکت کرد که پدر قهرمانم آنجا آرام به خواب رفته بود😴 توی راه کل حرفهایی که قرار بود به بابایم بگم مرور میکردم از ورودی مزار گلاب خریدم و چند شاخه گل یاس🌹 آخه از مامان شنیدم که بابا خیلی گل یاس رو دوست داشت مامان میگفت بابا برای خواستگاری یه دست گل بزرگ گل یاس آورده بود🤗😋 ب سمت مزار پدر حرکت کردم وقتی درست رسیدم رو به روی مزار پدر آروم کنار مزارش زانو زدم گلاب رو،روی مزار ریختم و با دست مزار رو شستم در حال چیدن گل ها روی مزارش شروع کردم به صحبت کردن _سلام بابایی دلم برات تنگ شده بود بابا ی عالمه خبر برات دارم🤗 یسنا کوچولو نوه ات راه میره🙃 بابا آنقدر جیگره راستی بابا کارنامه مو دیدی 😃☝️ این ترم نمرات بالای 17 شدن بابا حسین،داداشی بازم رفته بازم دلشوره و نگرانی شروع شد😞 بابا تو را خدا دعا کن داداشم سالم برگرده راستی فدایی بابا بشم از امشب نذری میدیم هاااا☝️ خم شدم مزار بوسیدم😙 اشکمو پاک کردم و تمام قد جلوی بابا ایستادم 😭 کمی چادرم رو با دستم پاک کردم تا گرد و خاکش برطرف بشه و ب سمت خونه خاله راه افتادم🏡 دیگ دیگ🙃 _سلام لقیه دون خم شدم لپشو بوسیدم😘 سلام خانم خوبی؟ _مرشی🙂 دختر خاله یلدا 5سالش بود عاشقش بودم😋 بعضی از حروف نمیتونه بگه😅 ..... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣