🍃🌺🌸داستان شب🌸🌺🍃
سلام علیکم...؛
عرض تسلیت ایام ضربه خوردن و شهادت جانگداز امام علی علیه السلام و التماس دعا در لیالی بزرگ قدر...؛
شبتون بخیر و شادی...؛
الهی هر حاجت و مرادی دارید امشب تقریر و در شبهای آتی تصویب و امضاء و ابلاغ گردد...؛
الهی آمین
........................................
داستان امشب را تقدیم میکنم
۱۴۰۲/۰۱/۲۷
" پند بزرگان گوش گیر "
راویان تاریخ آورده اند:
بعد از اینكه لقمان از بردگى نجات يافت ، روى به تجارت آورد و مال بسيار اندوخت...!
هر كس احتياجى داشت بدون ضمانت به وى قرض مى داد. در همان حال لقمان ، طلبى از رئيس قبيله اى داشت ؛ پس پسر خود را براى اخذ آن طلب ، به مسافرت فرستاد...!
اما قبل از رفتن پسر ؛ او را فراخواند و پند داد و گفت : در بين راه به درختى برخورد مى كنى كه در كنار چشمه اى قرار دارد؛ درخت بسيار پربرگ و سرسبز و خرمى است .
در پاى آن درخت فرود نيا...!
بعد از آن به شهرى خواهى رسيد و بزرگ و مهتر آن شهر تقاضاى ازدواج با دخترش را به تو مى كند، حذر كن و قبول منما...!
چون به نزديك شخص مديون رسيدى ، صاحبخانه شب از تو مى خواهد كه بر تختى بخوابى كه كنار درياست...! مبادا كه بر آن بخوابى.
اما فرزندم؛ اگر پيرى روشن ضمير با تو همراه شد هر چه گفت : سخنش را بپذير...!
اين بگفت و با پسر وداع كرد. پسر در راه به پيرمردى برخورد كرد كه شخصى حكيم به نظر مى رسيد و با هم همسفر شدند.
چون به چشمه آب رسيدند، پير گفت : پياده شو استراحتى كنيم .
پسر گفت : پدرم از من خواسته است در اين مكان پياده نشوم...!
پير گفت : مشكلى نيست ، پياده شو.
پسر به ياد حرف پدر افتاد كه اگر پيرى به تو دستور داد، اطاعت كن ، بنابراين پياده شد...!
بعد از استراحت در زير درخت به خواب رفت . مارى از درخت پايين آمد و قصد پسر كرد. پير عصايش را بر گردن مار گذاشت ؛ او را كشت و سرش را جدا كرد و در كيسه خود گذاشت چون پسر از خواب بيدار شد، پير گفت : هدف پدرت از منع اقامت در اين مكان ، اين مار بوده است...!!!
در ادامه راه به شهرى رسيدند. بر بزرگ شهر وارد شدند و چندى آنجا ماندند. دختر رئيس قوم به پسر لقمان علاقه پيدا كرد و پدرش به پسر تقاضاى ازدواج داد. پسر قبول نكرد.
پير گفت : اين دختر صاحب زيبايى و مال و جاه است . خوب است كه ازدواج با او را قبول كنى...!
پسر طبق دستور لقمان ، سخن پير را پذيرفت و دختر را به نكاح خود درآورد.
شب زفاف ؛ پير فرزانه سر مار را به جوان داد و گفت : در زير دامن عروس ، سر مار را دود كن و منتظر بمان !
شب ، جوان دستور پير را به كار بست .
با رسيدن دود سر مار به زرى دامن عروس ، ناله اى كرد و بيهوش شد و بعد كرم بزرگى از او جدا شد و در دم مرد...!
پس از چند لحظه ، عروس به هوش آمد. چند روزى را با عروس به خوبى گذرانيدند و سپس راهى شهر ديگر شدند...!
چون به خانه شخص طرف معامله با پدرش رسيدند، ضيافت پر شكوهى به افتخار پسر لقمان برپا نمودند....!
هنگامى كه شب فرا رسيد، آن مرد قدرتمند و صاحب مال از پسر لقمان خواست كه بر تختى كه در كنار دريا است بخوابد.
پسر لقمان قبول نكرد، اما پير از او خواست كه بخوابد.
پسر لقمان بر آن تخت خوابيد و پسر صاحبخانه هم صد متر آن طرف تر بر تخت ديگرى خوابيده بود.
شب هنگام؛ پير از پسر لقمان خواست برخيزد و تخت ها را جابه جا كند. بدين ترتيب تخت پسر لقمان را با تخت پسر صاحبخانه عوض كردند.
از خصوصيات اين نابكار اين بود كه هر كس به دنبال طلب خود مى آمد، اول به او احترام مى گذاشت ؛ اما شب او را در دريا غرق مى كرد، آن شب هم آن شخص آمد و به خيال خود پسر لقمان را در دريا انداخت .
چون صبح شد، مشاهده كرد كه پسر خودش بوده نه پسر لقمان . عزا در آن خانه به پا شد. پسر لقمان طلب خويش بگرفت و حركت نمود. به شهر اول رسيد همسرش را با اموال بسيار برداشت و به سوى ديار خويش رهسپار شد
.......................................
بله عزیزانم؛
داستانهای لقمان درس و تجربه و فتانت است تا ما آن را مد نظر داشته باشیم و هر مبحثی ؛ در خود درس و نکته فراوان دارد.
مهمترین درس استفاده و پند از تجربه بزرگان میباشد.
مبحث دیگر اینکه برای هر کاری براساس عقل و تدبیر و دوراندیشی کارکنم نه احساسی و عجله ای.
مبحث بعد استفاده از فرصت ها و تدبیر در کارهاست بعبارتی دست بسته نباشیم.
مراقب خودتون باشید
شبتون آرام و برقرار
🍃🌸🌺🌼🌻🌻🌼🌺🌸🍃
.
امام علی عليه السلام :
هر کس بداند که گفتار او نیز از اعمال او به حساب می آید ، جز به ضرورت سخن نمیگوید.
📚نهج البلاغه،حکمت ۳۴۹
امام علی عليه السلام :
هر کس بداند که گفتار او نیز از اعمال او به حساب می آید ، جز به ضرورت سخن نمیگوید.
📚نهج البلاغه،حکمت ۳۴۹
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
🍁باصلوات برمحمدوال محمد 🍁
🌹اجل به دست خداست
وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ
اگر خدا مردم را به سبب ستمکاریشان مؤاخذه میکرد، هیچ جنبندهای را روی زمین باقی نمیگذاشت؛ ولی (چنین نمیکند، و) تا زمانی معین به آنان مهلت میدهد، و هنگامی که اجلشان فرا رسد، لحظهای (از آن) تأخیر نمیکنند و لحظهای (آن را) جلو نمیاندازند.
نحل - ۶۱
تفسیرنور
مهلت خداوند بر اساس لطف او و برای توبه و جبران است، پس به آن مغرور نشويد. وَ لَوْ يُؤاخِذُ ... ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ ...
رها بودن و آزاد بودنِ ستمگران در اعمالشان، نشانهای بر حقانيّت آنها نيست. «يُؤَخِّرُهُمْ»
اجل انسان قابل تغيير نيست. «لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
#ثواب_نشر_شهید_مجتبی_یداللهی
#منفرد_ارتش_مدافع_حرم