🌺🌸 داستان شب🌸🌺
سلام و ارادت؛
شبتون بخیر و شادی...؛
الهی حوائج قلبی تون برآورده بخیر بشه و از دست آقا موسی ابن جعفر "ع" ؛ یک جواز سفر کربلا و عتبات عالیات براتون صادر بشه...؛
الهی آمین
..................................
داستان امشب تقدیمتان میکنم.
۱۴۰۲/۰۴/۱۹
دیشب داستان کرمعلی گذاشتم بعضی دوستان خوشحال شدند و برخی دلگیر....
گفتم اینطوری جبران کنم. ما آدمای با مرام هم زیاد داریم...؛
داستان امشب یک داستان عاطفی و احساسی و گزارش یک عشق پاک و الهی...؛
"وفادارم به وفایت"
نقل شده که :
در همسایگی ما ؛ زن و شوهری بودند عیالوار و ساده زیست ؛ اما بسیار مهربان و بی آلایش...
حسین آقا و طوبی خانم ؛ مثل همه خانواده های مسلمان و سنتی ایرانی...؛
طوبی خانم این اواخر مریض شد و خیلی زود ؛ رنج بیماری جانش را گرفت...؛
طوبی خانم که فوت شد « همه » گفتند : با این تعداد بچه و مشکلات ؛ چهلم نشده حسین آقا می ره و یک زن دیگه می گیرد...!
سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک همسرش... !!!!
ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداشم تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند ؛ خیلی نمی تونند که به او برسند...؛
زیور خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد...
حسین آقا که برآشفت « همه » گفتند : یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود و عرق حسین آقا سرد... !!!
حسین آقا داد زد : جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند...!
توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید...!
« همه » گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند...؛!
بالاخره مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک طوبی خانم...؛!
سالگرد زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت...!
« همه » گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد...!
سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت...!
هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد ؛ حسین آقا می گفت آنموقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم ؛ حالا که دیگر از آب و گل درآمدند...؛!!!
حرفی از احتیاج خودش نمی زد ؛ دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن ؛ اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود...!!!
« همه » گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده ؛ بچه ها هم رفته اند ؛ دیگر وقتش است ؛ که امسال جای خالی طوبا خانم را پر می کند..؛!
حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود ؛ دیگر گوش هایش حرفهای « همه » را نمی شنید...؛
دیروز حسین آقای داستان ما مُرد...!
بچه هاش ؛ توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند که چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه...!
دخترش گفت : این خط باباست ؛ اول صفحه نوشته بود:
« طوبای بهشتی من ؛ کبوتر سفرکرده و حیران و منتظر من ؛
هر چیز که مال تو باشد خوب است ؛ حتی اگر جای خالی « تو » باشد ؛ آخر جای خالی تو ؛ توی دل ؛ مثل سوراخ دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود...؛
هزار نفر هم بروند و بیایند ؛ آن دل ؛ دیگر هیچوقت دل نمی شود ؛ پس منتظرم باش که بزودی پیش هم خواهیم بود برای ابد...!»
...................................
بله دوستان خوبم؛
نقدی روی داستان نمیگذارم...
اصلا" حیف متن داستان که بخوام شرح بدم...!
فقط یک دعا میکنم:
الهی ؛ خدایا ؛ پروردگارا ؛:
عشق زوجین بخصوص جوانانمان ؛ تمثیل و رونوشتی از عشق حسین آقا و طوبا خانم باشه و مانا و ماندگار و رویایی و ابدی..؛
الهی آمین الهی امین
شبتون خوش و برقرار
🍃🌺🌸🌼❤️❤️🌼🌸🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۲۷۴(تلنگر آمیز)
حکایت بسیار زیبا استاد عالی از دوعالم بزرگ شیعه
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"نسبت برهنگی و بی حجابی و فروپاشی خانواده"
برهنگی، ریزه خواری جنسی، فروپاشی خانواده...
#حجاب
﷽
💢جعل لوگو یک مجموعه فرهنگی به اسم وام سفر اربعین!
🔹اخیرا پوستری در فضای مجازی منتشر شده که برای سفر اربعین وامی پرداخت می شود. پایین این پوستر سه لوگو درج شده که در میان آنها نام هیئت ابناءالامام اصفهان هم به دروغ گذاشته شده است.
#اربعین
--------------------------
☑️پاسخ به شبهات وشایعات در فضای مجازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 مهدی خزعلی، فعال سیاسی اصلاحطلب در مناظره با براندازان:
پس از فجایع سال گذشته آشوبگران در کشور، مردم میگویند باید کفش آقای خامنهای را بوسید.
✍️ مهدی غنچه 🇮🇷
#سواد_رسانه
📳 ماجرای دو تصویر منتشر شده در فضای مجازی
📸اخیراً تصاویر دو مرد در ایستگاههای مترو تهران در شبکههای اجتماعی منتشر شد که انگار بر سر آنها رنگ سفید ریخته شده که همین موضوع واکنشهای کاربران شبکههای اجتماعی را در پی داشت.
⁉️ اما واقعیت چیست؟
☑️ این دو نفر بخشی از تبلیغات یک برند خمیردندان و سفید کننده بودند "با شعار حتی اگه نزدیکش بشی".
📲یادتونه چه تحلیل های اومد بیرون اما الان معلوم شده تبلیغات بوده!
بله رسانه اینه 📲
☆○═════════┅
📲 کانال ✅ ویکیشبهه ✅ در ایتا
هدایت شده از ((سلام علی آل یس"ع"))
🌺🌸 داستان شب 🌸🌺
سلام علیکم...
داستان امشب را تقدیم میکنم.
۱۴۰۲/۰۴/۲۰
"داستان عام اوغلی"
گويند در زمان دانيال نبى "ع" يك روز مردى پيش او آمد و گفت : اى نبی خدا"ع" امان از دست شيطان .
دانيال"ع" پرسيد: مگر شيطان چه كرده ؟
مرد گفت : هيچى ، از يك طرف شما انبياء و اولياء "ع" به ما درس دين و اخلاق مى دهيد و از طرف ديگر شيطان نمى گذارد که رفتار ما درست باشد.
دانيال پرسيد: شیطان چطور نمى گذارد؟ آيا لشكر مى كشد و با شما جنگ مى كند و شما را مجبور مى كند كه كار بد كنيد.
مرد گفت : نه ، اين طور كه نه ، ولى دائم ما را وسوسه مى كند، كارهاى بد را در نظر ما جلوه مى دهد. شب و روز، ما را فريب مى دهد و نمى گذارد ديندار و درست كردار باشيم .
دانيال"ع" گفت : بايد توضيح بدهى كه شيطان چه مى كند، ببينم ، آيا مثلا وقتى مى خواهى نماز بخوانى شيطان نمى گذارد نمازت را بخوانى ؟ آيا وقتى مى خواهى پولى را در راه خدا بدهى شيطان مانع مى شود و نمى گذارد؟ آيا وقتى مى خواهى به مسجد بروى شيطان طناب به گردنت مى اندازد و تو را به قمارخانه مى برد؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم خوب حرف بزنى شيطان توى دهانت مى رود و از زبان تو با مردم حرف بد مى زند؟ آيا وقتى مى خواهى با مردم معامله بكنى شيطان مى آيد و زوركى از مردم پول زياد مى گيرد و در جيب تو مى ريزد؟ آيا اين كارها را مى كند؟
مرد گفت نه : اين كارها را نمى تواند بكند ولى نمى دانم چطور بگويم كه شيطان در هر كارى دخالت مى كند، يك جورى دخالت مى كند كه تا مى آئيم سرمان را بچرخانيم ما را فريب مى دهد، من از دست شيطان عاجز شده ام...
دانيال"ع" گفت : تعجب مى كنم كه تو اينقدر از دست شيطان شكايت دارى .
پس چرا شيطان هيچ وقت نمى تواند مرا فريب بدهد، من هم مثل توام ، شايد تو بى انصافى مى كنى كه گناه خودت را به گردن شيطان مى اندازى ..!
مرد گفت : نه من خيلى دلم مى خواهد خوب باشم ولى شيطان با من دشمنى دارد و نمى گذارد خوب باشم.
دانيال "ع" گفت : خيلى عجيب است ، كجا زندگى مى كنى ؟ مرد گفت : همين نزديكى ، توى آن محله ، و از دست شيطان مردم هم خيال مى كنند كه من آدم بدى هستم ، نمى دانم چه كار كنم ، دانيال"ع" پرسيد: اسم شما چيست ؟ مرد گفت : اسمم "عام اوغلى" است .
دانيال"ع" گفت عجب ، عجب پس اين "عام اوغلى" تويى .
مرد گفت : چه طور مگر شما درباره من چيزى مى دانيد؟ دانيال"ع" گفت : من تا امروز خبرى از تو نداشتم ، ولى اتفاقا ديروز شيطان آمد اينجا پيش من و از تو شكايت داشت و گفت : امان از دست اين "عام اوغلى" .
مرد گفت : شيطان از من شكايت داشت چه شكايتى ؟
دانيال"ع" گفت : شيطان مى گفت : من از دست اين "عام اوغلى" عاجز شده ام ، مرا اذيت مى كند،در حق من خيلى ظلم مى كند ؛ آن وقت از من خواهش كرد كه تو را پيدا كنم و قدرى نصيحتت كنم كه دست از سر شيطان بردارى . مرد گفت : خوب شما نپرسيديد كه "عام اوغلى" چه كار كرده ؟
گفت پرسيدم كه چه كار كرده ؟ شيطان جواب داد كه هيچى ، آخر من شيطانم و مورد لعنت خدا هستم . روز اول كه از خدا مهلت گرفتم در اين دنيا بمانم براى كارهايم قرار و مدارى گذاشتم ، قرار شده است كه تمام بدى ها در اختيار من باشد و تمام خوبيها در اختيار دينداران ، ولى اين عام اوغلى مرتب در كارهاى من دخالت مى كند، پايش را توى كفش من مى كند، و بعد دشنام و ناسزايش را به من مى دهد. مثلا مى تواند نماز بخواند ولى نمى خواند، مى تواند روزه بگيرد ولى نمى گيرد، پولش را مى تواند در كار خير خرج كند ولى نمى كند. صد تا كار زشت و بد هم هست كه مى تواند از آن پرهيز كند ولى پرهيز نمى كند و آن وقت گناه همه اينها را به گردن من مى اندازد. شراب مال من است عام اوغلى مى خورد، دو رنگى و حيله بازى از هنرهاى مخصوص من است ولى عام اوغلى در كارهايش حقه بازى مى كند، مسجد خانه خداست و ميخانه و قمار خانه مال من است ولى او عوض اين كه به مسجد برود دائم جايش در خانه من است . بد زبانى و بد اخلاقى مال من است ولى عام اوغلى به اينها هم ناخنك مى زند. چه بگويم كه اين عام اوغلى مرتب بر سر من كلاه مى گذارد و آن وقت تا كار به جاى باريك مى كشد؛ مى گويد بر شيطان لعنت .
وقتى معامله مى كند و مردم را در خريد و فروش فريب مى دهد پولش را در جيبش مى ريزد ولى تهمتش را به من مى زند، آخر من كى دست او را گرفته ام و روزه اش را باطل كرده ام . آخرمن چه هيزم ترى به اين عام اوغلى فروخته ام . من چه ظلمى به اين مرد كرده ام كه دست از سر من بر نمى دارد. خواهش مى كنم شما كه هميشه مرا نصيحت مى كنيد اين عام اوغلى را احضار كنيد و بگوييد دست از سر من بردارد و... شيطان اين چيزها را گفت و خيلى شكايت داشت و من هم در صدد بودم كه تو را پيدا كنم و بگوييم پايت را از كفش شيطان در بياورى .
بله دوستان اینم داستان عم اوغلی🌸