فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل مادرت کتک خوردم💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم بد جوری شکست(:💔
#تلنگرانه
میگنآدمها
خیلـیشبیهڪتابهاییڪه📚
میخونند؛میشـن...
رفیق . . . !
نزارخاڪبخوره روۍمیز☝️
اگرمیخواۍبندهواقعیباشی،
قرآنبخون وعملڪن
بعدشبیهاونۍمیشیڪهخدامیخواد...
حواستون باشه
وقتی دم از شهدا میزنی !
همه تو رو با شهدا میشناسند ؛
اگه خطا کنی
پای شهدا هم وسطه
پس مسئولیت داری !..
#تلنگرانه
#تلنگرانه
ازآیتاللٰھبھجتپرسیدن
آیاادمگنــاهکارهممیتونہامامزمانشروببینه؟!
جوابدادند:
شمرهمامامزمانشودیدامــانشناخت....!💔 🥺 😭 😭 😭 😭
#تلنگرانه
+میدونیخداچیمیگه:
بندهۍمــن ؛
دلتنگِ اسم "خودمم" باصداۍِ"تو"..💔
دستمنمیرسدبہتماشاۍکربلا...
بابغضروۍعکسحرم
دستمیکشم:)💔
#ڪࢪبلآ
ولی فڪرڪناربعینشده
یہڪولہپشتۍ؛یہچفیہ
بایہسربندیاابالفضلالعباس
پرچمِیابقیةاللهبہدوشت
صداۍمداحۍقدمقدمبایہعلم
اشڪشوقوجادهنجفڪربلا:)))
+اللهمالرزقنایہهمچینحالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری #اربعین #امام_حسین #امام_زمان
ما دهه هفتادی و هشتادی ها
تو کربــــــــــلا
دعــــــــا فرج
میخونیم!
😍😎💚
♡عشق من حجاب ♡
••
نیازۍبہشرحتصویرنیسٺ
اسمحسینخودشتفسیراست
#امامحسین
تشنهِچایِعراقمایاجلمهلتبده . .
تابیایماربعینموکببهموکبکربلا(:"
#ڪربلا ♥️🔗
| #امام_زمان🌸🌿|
غیر شمـا
هیچ ڪس در این عـالم
ارزشعشق انتظـارندارد ...
#یارقیہ_بنٺ_الحسین😔🖤
در خرابه دختری جا مانده بود
حسرتِ دیدارِ بابا مانده بود
از فراقِ دیدنِ روی پدر
کنجِ این ویرانه تنها مانده بود
#حضرت_رقیه
🖤السلام علیک یا سیدتنا رقیه بنت الحسین الشهید💚💚💚
🖤دست کوچکش گره ها باز می کند
🖤طفل سه ساله ایست که اعجاز می کند
🖤بال و پرش شکسته ولی او بدون بال
🖤با ذکر نام فاطمه پرواز می کند
🏴 شهادت مظلومانه #حضرت_رقیه(سلام الله علیها) #تسلیت باد🖤🖤🖤
#شعرکودکانه
ماجرای اسارت از زبان #حضرت_رقیه
خلاصه ای بچه ها
تو صحرای کربلا
وقت غروب خورشید،
شدیم اسیر غولا
پیاده و پیاده
همراه عمه زینب
راه افتادیم و رفتیم،
از صبح زود تا به شب
تا اینکه ما رسیدیم
به کشور سوریه
از کربلا تا اونجا
راه خیلی دوریه
توی خرابه شام
ما رو زندونی کردن
با ما که بچه بودیم
نامهربونی کردن
فریاد زدم:«آی مردم،
عموی من عباسه
بابام امام حسینه،
کیه اونو نشناسه؟»
سر غولا داد زدیم،
اونا رو رسوا کردیم
تو قلب مردم شهر
خودمونو جا کردیم
بابام یه شب به خوابم
اومد توی خرابه
گفت که:بابا حسینت
میخواد پیشت بخوابه
دست انداختم گردنش،
تو بغلش خوابیدم
خیلی شب خوبی بود،
خوابای رنگی دیدم
صبح که بلند شدم من،
دیدم که یک فرشته م
مثل داداش اصغرم،
منم توی بهشتم