نذر ڪردم خاڪ پایت را ببوسم😌💚
چگونہ امام زمانی شویم؟!♡
قدمهاییبرایخودسازی یاران امام زمان﴿؏ـج﴾ :☝️🏻
¹-قدم اول: نماز اول وقت☝️🏻📿
²-قدم دوم: احترام به پدرومادر🙃♥️
³-قدم سوم: قرائت دعای عہد📖🖇
⁴-قدم چهارم: صبر در تمام امور✋🏻
⁵-قدم پنجم: وفای به عہد با امام زمان <عج>
⁶-قدم ششم: قرائت روزانہ قرآن همراه بامعنی📚
⁷-قدم هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی✋🏻😴
⁸-قدم هشتم: پرداخت روزانہ صدقہ💴
⁹-قدم نہم: غیبت نکردن🤐
¹⁰-قدم دهم: فرو بردن خشم🤬
¹¹-قدم یازدهم: ترڪ حسادت🙁😬
¹²-قدم دوازدهم: ترڪ دروغ⛔️
¹³-قدم سیزدهم: ڪنترل چشم😤
¹⁴-قدم چهاردهم: دائم الوضو بودن💦
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
دنیاےتارچشممراپرزنورڪن
عجلعلیٰظہورڪآقـاظھورڪن:)
#اَللّٰھُمَّعَجِّلْلِوَلیِّڪالْفَرَج 🤲🏻🕊
🔴 داستان پل آهنچی قم
🔰 مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت سخن میگفت:
از مسجد که بیرون آمد، فکر سهیم شدن در ثواب وقف رهایش نمیکرد، از طرفی چیزی هم نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد!
که نگاهش که به گنبد طلایی حضرتمعصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت:
بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم،
اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم.
اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد.
وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر میشد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد.
چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد.
عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد.
ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد.
درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت:
آقا، کار می کنی؟
بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟
من می خواستم بار آن کشتی بزرگ آهن را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیدهام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست میآورند. میخواهی با من شریک شوی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟
دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود.
با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟!🤔
با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟
اگرخدا بخواهد، همین امروز میتوانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم.💪🏻
پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگیاش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک!🤝
همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت اینها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود.
نمیدانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود.
اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ...🤦🏻♂
درست همان موقع، مردی با کت و شلوار قهوهای زیبا جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟
👈🏻...
گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم.
هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطورمعجزه آسایی به فروش رسید.
سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمیکرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود.😃
حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. میخواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند.
در راه به یاد عهدی که با حضرتمعصومه کرده بود افتاد:
«بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم»
حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود ۳۰ کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد
اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به ۲۰۰ نفر رسید. قصد داشت ۳۰ نفر را جدا کند
اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت:
حتما خانم حضرت معصومه، خودش برکت این پول را زیاد میکند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت
و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل به نام آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود.
🌺 و این بود داستان پل آهنچی در کنار حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، که بارها از روی آن رد شدهایم و به کرامت حضرت نسبت به سازنده فقیر این پل توجهی نداشتیم🌷
البته لازم به ذکر است این پل تا همین الان بارها مرمت و نگهداری شده و همین الان نیز بسیار کاربردی و پر رفت و آمد است
السلام علیک یافاطمة المعصومه
شهیدجهادمغنیھ:" ••
⸤🎤بخشےازمصاحبھبامادرشهیدجهادمغنيھ⸣
مادرجهاددربارھچگونگےورودپسرشبھ
بخش جهادےحزباللھلبنانمےگوید: •••
«بعدازشهادتپدرشجوبدےبھوجودآمدھبود. غربےهاهرتهمتےبھعمادمغنیھمےزدندو
هر حرفےدربارھاشمنتشرمےڪردند. ••
ازاینڪارهایشانهمهدفداشتند.
هدفازبینبردنهماناثرےبودڪھدرپیام
سیدناالقائدآمدھبود. ••••
اینڪھمطمئنبودنداینخوناثرخواهدگذاشت
وبایدبھهرترفندےجلوےایناتفاقرابگیرند.
باآنشایعھوتهمتهاونسبتدادنهربدے
بھعمادمغنیھمےخواستن نگذارند •• شخصیتشدرچشممردمدنیاآشڪارشود. •
مےخواستنداوراتروریستےڪھبراے
اهدافشهرجنایتےمرتڪبمےشدھ
معرفےڪنندایننسخھامادرمنطقھجوابنمےداد.
پسبایدجوردیگرےعملمےڪردند. •••
درڪشورهاےمنطقھازایندرواردشدند
ڪھبیانڪنندعمادمغنیھچندهمسرداشتھ،
اهلفلانتفریحوفلانمسائل بودھ... ••
تابھمردممنطقھهمالقاڪنندڪھخیر! عمادمغنیھآنطورهاڪھشمافڪرمےڪنید •• همنبودھاست.مبارزوچنیننبودھاست.
مردےبودھبھدنبالخوشگذرانےهاوعیاشےخود..!»
"زندگےنامھوخاطراتفرماندھ🌿" ••
+ادامھدارد...:)!
#شهید_جهاد_مقنیه
✅ #سخن_بزرگان
⭐️ حاج حسین یکتا
بچه ها! اصرار بر امر حق داشته باشید.✋🏻
یه چیزی رو که فهمیدید خوبه، ولش نکنید؛ 🚫
سخته اولش، ولی بعدش مَلَکه میشه.🦋
می بینی این گناه سخته، ولی ترکش کن؛🌱
یه ذره تحمل کن، بعد سهل میشه.😍
❪👨🏻🎓📚❫
-
#رمزدرسخواندن🧐⁉️
اگر ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ درس ﻣﯽخوانید، ﺑﺎﯾﺪ ﺣﺮکاﺕ عضلاﻧﯽِ ﮐﺎﻓﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشید. روزی ۱٥ دقیقہ ورزش، نیازِ ضروریِ انسان است.⛹🏻☝️🏻
امامصادق<؏>:
وقتۍ شخصۍ را دوست دارى
دوست داشتن خود را بہ او اعلام ڪن💚🌿
#حدیـــث📗
‹ عیسی به دینِ خود، موسی به دین خود ›
این جمله اشتباست؛ چون بینِ پیامبران خدا
کوچکترین اختلافی نبوده. همهیِ آنہا مردم
را به توحید و یکتا پرستی دعوت میکردند
و عقیدهیِ یکسانی داشتند !😉✋🏻💙
#اندیشھِسبز🚙📘
خدای من😢…
نه آن قدر پاڪم کہ کمکم کنی و نہ آن قدر بدم کہ رهایم کنی😞…
میان این دو گمم😕…
هم خود را و هم تو را آزار میدهم💔…
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی🥀…
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی😭…
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”😓
خدایا هیچ وقت رهـــایم نڪن . . .🤲🏻♥️
#خداےمہربانیها🕊
-
حقیقتاخوشبهحالِ
اونمُنتظرواقعی
کهالاندارهازبیقرارینالهمیزنه..!
دلشامامزمانشُمیخواد..!
#امام_زمان 💔
#جمعه
طرفحرفم با اون سلبریتۍ بی وجدانیہکہمیگفت:
مدافعانحرم فقط برای پول میرن !
شمابگوقیمتاینصحنہچند ؟💔
#هفته_بسیج
•
بهعالمینفروشمدمیزحالمرا
کهانتظارفرجقیمتیترینچیزاست🙂✨🌺
•
#پروفایل
#امام_زمان
•