#طنز_جبهه
🤪بچه وروجك🤪
💎يكي ميگفت:
پسرم اينقدر بي تابي كرد تا بالاخره براي 3 روز بردمش جبهه
وروجك خيلي هم كنجكاو بود و هي سوال ميكرد:
بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟
بابا اين آقاسلموني نميره اين قدر ريش داره؟
بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟
بابا چرااين تانكها چرخ ندارند؟
تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشي سياه بود. به شب گفته بود در نيا من هستم.
پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتي همه رزمنده ها نورانين؟
گفتم: چرا پسرم!
پرسيد: پس چرا اين آقا اين قدر سياهه؟
منم كم نياوردم و گفتم:
باباجون اون از بس نوراني بوده صورتش سوخته، فهميدي؟😄😄
#با_هم_بخندیم😂
#طنز_جبهه
😂😂(بخون و بخند)😂😂
📯تعداد مجروحین بالا رفته بود.
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!
شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیدر رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟
– برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم
+ رشید جان! از همانها که چرخ دارند!
– چه میگویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخواهی ؟
+ بابا از همانها که سفیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.
+ بیمزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!
کارد میزدند خونم در نمیآمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم🤣
.
📚 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵۵
#با_هم_بخندیم 😂