#حتمابخوانید...👇🏻
چند بار دِلـ❤️
همسر شهید...؛
دختر شهید...؛
مادر شهید...؛
رو شکستیم...💔!
کسی که جگر گوششو واسه امنیت الان ما فرستاد🚶🏻♂
تا امنیت الان منُ تو رو تأمین کنه...!
#یادتونرفته...💁🏻♂
ما سه تا شهید دادیم...⚡️
تا جنازه برهنه دخترمون تو تیررس قرار نگیره...😲
#سهشهیددادیم...!
میخواستن غیرت💪🏻مردان ما رو...؛🧔🏻
به سخره بگیرن..🙄
الانکو...؟🤔
اونغیرت...؟🙎🏻♂
کار به جایـے کشیده کِ...؛
الان آقا پسرای خودمون...🧑🏻
دارن به ناموس خودشون دست درازی میکنند..!😯😠
#اونغیرتهاکو...؟؟😐
مُرد..!😑
مُرد اون غیرت ها...!🚶🏻♂
#حیاکو..!😐
ما شهیده کم نداشتیماااا...☝️🏻🙄
#شهیدهسهامخیام🧕🏻
#شهیدهمرضیهدباغ...🧕🏻
#شهیدهزینبکمایـے...!🧕🏻
میدونے زینب چند سالش بود..!🧐
همش۱۷"۱۸سال داشت...
که شهیده شد...⚡️
توسط منافقین...🙎🏻♂
با چادر خودش کشتنش...😳
سه روز مفقود بود...😓
الان دخترا ی ۱۷"۱۸ساله..!👱🏻♀
چجورین...؛🧐
هنوزفکمیکنندبچهان..!😐
تیپ زدناشون...👀😑
روسری هاشون روز به روز عقبتر..😑
مانتوها روز به روز به بلوز تبدیل شد...😑👚
وآرایش کردن های بیرون...😑💄
روز به روز غلیظ تر میشن...!✋🏻
اون حیا کجا رفته..؟؟! 👣
#بخداظهورنزدیکِ..
به خودت بیا رفیق...🧔🏻🧕🏻
تموم کن اون کارارو..؛☝️🏻
#دعامےکنمبراتونصبرتوندرمحبتآقاصاحبالزمانکمبشه...✌️🏻
مشتاق دیدار حضرت باشے...🌸:))
تازه این موقع داری زندگی میکنے...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#تفکر...!
#نشرحداکثری
••|📜🖋|•• #حتمابخوانید
جوانِکافریعاشقدخترعمویششد!🧔🏻♥️
عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام!
آمدم برای خواستگاری....
عموگفت:
حرفی نیست ولی مهرِ دختر من سنگین است...!
جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من میپذیرم.
عموگفت:در شهرِ مدینه
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان کافر گفت:
عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ولی بیشتر او را به نام علیابنابیطالب میشناسند...
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهرِ مدینه شد...
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت:ای مرد عرب تو علی را میشناسی...؟!
جوان عرب گفت: تو را با علی چهکار است...؟!
جوان کافر گفت :آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!
جوان عرب گفت:
تو حریف علی نمیشوی...!!
جوان کافر گفت:
مگر علی را میشناسی...؟!
جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم..!
جوان کافر گفت:
مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!
جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی همهیکل من...!
جوان کافر گفت:
خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!
مرد عرب گفت:
اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!
خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!
جوان کافر گفت:
شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!
جوان عرب گفت:پس آماده باش!
جوان کافر خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی...؟! پس آماده باش!
شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!
مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!
{بندهیخدا}و
پرسید نام تو چیست...؟!
گفت:فتاح،
و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...
عبدالله در یک چشم بههم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشمهای جوان کافر جاری شد...
جوان عرب گفت:
چرا گریه میکنی...؟!
جوان کافر گفت:
من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!
جوان کافر گفت:
مگر تو کی هستی...؟!
جوان عرب گفت منم "اسدالله الغالب علیبن ابیطالب" که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت:
من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی
پس فتاح شد قنبر غلام علیبن ابیطالب...🙃🤌🏻
-پیامبر اکرمﷺمیفرماید:
اگه فضائل علی'ع'رو بگویی،
گناهان زبانت پاک میشود ،
اگر بشنوی گناهان گوش هایت
و اگر بخوانی از روی نوشته گناهان چشمانت پاک میشود.🌿✨
-فضیلتمولاعلی'ع'رابخوانیدوبهبقیهارسالکنیدتادر
ثوابنشرششریکباشید.
افتخارکنیدکهشیعهیعلی'ع'هستید.🤍