▪️به شوق دیدار امام، مسافر بغداد شده بود.
به هر زحمتی بود، خودش را رساند.
امام، تازه از نماز عصر فارغ شده بود.
نشسته بر سجاده، رو به قبله، دستهایش سمت آسمان.
مناجات امام را میشنید:
«خدایا!... در فرج منتقم شتاب کن!
و آنچه را به او وعده دادهای، به انجام رسان!»
با خودش گفت:
«امام چه کسی را دعا میکند؟
تحقق کدام مژده را از خدا میخواهد؟»
سوالش را پرسید.
امام کاظم علیهالسلام فرمود:
«او، مهدی ما آل محمّد است...
پدرم فدای او باد!
صورتی گندمگون دارد؛
اما با این حال، زردی شبزندهداری در چهرهاش پیداست!...
شبهایش با رکوع و سجود به صبح میرسند...
اوست چراغ روشنِ تاریکیها...
پدرم فدای او باد که روزی به امر خدا قیام خواهد کرد...»
📚فلاح السائل ص۲۰۰.
📚بحارالانوار ج۸۳ ص ۸۰.
#داستانک_مهدوی
#امام_کاظم_علیه_السلام
▫️حاجتی ذهن و دلش را مشغول کرده بود.
گره از کارش باز نمیشد
رفت زیارت خانه خدا.
در جوارِ کعبه، لحظهای خواب چشمانش را گرفت.
در همان عالم رویا، شرفیاب شد خدمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله.
حاجتش را به خاتم الانبیا گفت.
حضرت حوالهاش داد به خاتم الاوصیاء!
شنید که:
"دوران، دورانِ فرزندم مهدی است؛ هر حاجتی داری از او بخواه."
#داستانک_مهدوی
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
▫️حاجتی ذهن و دلش را مشغول کرده بود.
گره از کارش باز نمیشد
رفت زیارت خانه خدا.
در جوارِ کعبه، لحظهای خواب چشمانش را گرفت.
در همان عالم رویا، شرفیاب شد خدمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله.
حاجتش را به خاتم الانبیا گفت.
حضرت حوالهاش داد به خاتم الاوصیاء!
شنید که:
"دوران، دورانِ فرزندم مهدی است؛ هر حاجتی داری از او بخواه."
#داستانک_مهدوی
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله