#تلنگر⚠️💯
جواب منو بدید...↯↻
خدایے شبہا تا ساعت⏰چند بیدارے؟
دو،⇩
سه،⇩
شایدم چهار🤔'`⇨
چیڪار میڪنے ⁉️
حتما با گوشے📱 ڪار میڪنے👀
دنبال چے هستی🖇
این همہ ساعٺ بیدار؎ خب ●•بنده خدا•●یک ربع وقت بذار
●○نمازشب●○ بخون☺️
دنبال هرچے هم هستے بہش میرسے 🌸🍃
از ○•برڪت○•
و •°رحمت•° تـــــا
°●آرامش°● و
■اخلاص■و
■شهادت■
#انگیزشــــــی
یااللــــه♥️
گاهی باید خودتو دوست داشته باشی !
گاهی باید میون همه ای سختی های زندگی ، میون همه ی این گرفتاری ها، میون همه ی تلاش هات برای رسیدن به اهدافت ، میون همه ی آدمای زندگیت ... یکیو از همه بیشتر دوست داشته باشی...
یکی که اون خودتی ...
یکی که تا وقتی نباشه هیچی دیگه وجود نداره .
آره تا وقتی که خودت نباشی هدف معنایی نداره ، تلاش معنایی نداره ،برنامه ریزی، پشتکار، اراده ... همه کلمه هایی ان که معناشونو از دست میدن ...
پس خودتو دوست داشت باش و به خودت احترام بذار .
「🖤🔗」
اَدَبۅَ،ۅَفا⇦عَبّاس
صَبر⇦زِینَب
شُجاعَت⇦عَلۍاَکبَر
غِیرَت⇦قاسِم
اُمید⇦حُرّ
ایثار⇦حَبیب
هَرۅَقتاینویژِگۍهاروداشتۍ
اِدّعاۍِسَربازۍِمُۅلارۅداشتِہباش🙃
کپۍواجبہ رفقاسربازهاےامام زمان رو زیاد ڪنید📿🖐🏿🙂
#سربازمولا
#سربازامام_زمان
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍️پادشاهی را دختری معلول بود که توان حرکت نداشت. هر روز گروهی از خادمان دربار دختر او را بر تخت روان بر روی دوش خود سوار میکردند و به تماشای صحرا میبردند. روزی پسرک چوپانی دختر پادشاه بدید و عاشق او شد. هر کسی را خواست به خواستگاری بفرستد نه تنها امیدی نداشت به سلطان بلکه از جان خویش هم میترسید. لذا پسر جوان خود روزی دخترک را در صحرا تنها یافت و نزدیک دختر شد و از او خواستگاری کرد. دختر پادشاه گفت: نترس من امان میدهم پدرم کاری با تو نداشته باشد اگر کسی هم نیست پا پیش بگذارد خود برای خواستگاری من به دربار بیا، پدرم برای اینکه دل من نشکند تو را اگر من واسطه شوم آزاری نمیرساند. پسر چوپان روزی لباس نو بر تن کرد و به دربار سلطان رفت. سلطان گفت: چه میخواهی؟ گفت: دخترت را برای زندگی میخواهم. سلطان گفت: شغل تو چیست؟ گفت: چوپانم. سلطان گمان کرد این پسر شیرین عقل است پس بر کلام او خندید.
🌾دخترک که صدای چوپان شنید از پشت پرده پدر خویش خواند و گفت: پدر این جوان به نظرم ساده و خوش قلب است؛ اگر اجازه دهی من هم با او سخنی بگویم. پدر اجازه داد و فهمید دخترش هم او را دوست دارد. سلطان پسر را گفت: من هم موافقم ولی در مورد شغل خود با هیچ کس سخن نگو. پسر پذیرفت و داماد پادشاه شد و پادشاه برای حفظ آبروی خود گفت: این جوان مطرب دربار است و موسیقی نیک میداند. پسر چوپان دختر شاه عقد کرد و با خود به صحرا برد و به چوپانی مشغول شد. پادشاه هر چه اصرار کرد پسر شغل چوپانی خود رها نمیکرد. روزی از اصرار شاه خسته شد و گفت: یک روز با دخترت میهمان من در صحرا باش، چند روزی با من به چوپانی مشغول شو و در منزل من بمان. شاه پذیرفت.
🌏چند روز که گذشت شاه گفت: در زندگی تو خلوت و آرامش خاصی دیدم، آیا دوست داری من سلطانی خود رها کنم و کنار تو به شبانی بپردازم؟ پسر گفت: هرگز دوست ندارم ای سلطان، بدان اگر تو سلطانی خود رها کنی، خانوادهات تو را رها خواهند کرد پس من هم اگر چوپانی خود رها کنم و در دربار تو ترقی یابم دخترت را رها خواهم کرد. حال امیدوارم دانسته باشی چرا من اصرار دارم بر شغل و حرفه خویش باشم؟ سلطان را کلام داماد بر جان نشست و گفت: حقّا که خطر ترقی بر انسان از خطر تنزل بسی بیشتر است.
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#امام_زمان
دَرهَیاهویِدنیاییپٌـرازجَمعیٺ
سَلٰامبَـراوکہجــٰایَش
هَمہجـٰاخـٰالۍاسٺ..!💔✋🏻
#چادرانه 😊❤️
اینــ چادࢪ مشڪـے
ضمانت امنیتــ من است✌️🏻
خواهࢪمـ
معنـے آزادے ࢪو دࢪست متوجہ نشدے❗️
آزادے یعنـے: 🍃
مطمئن باشـے↑
اسیࢪ نـگاه ناپاڪان نیستـے😌
#چادرانہ
بانو!
زن نباید زیبـایی
خود را طورے آشڪار ڪنـد
ڪه مردم
مـثل مهتاب نگاهش ڪنند...
بلڪه
باید مانند
آفتاب باشد...
تا وقتـی ڪسی
به جمـالش نظـر ڪرد
چشمش را به زمین بدوزد!☺️🌿