پندانه👌
دختری میخواست با پدرش از یک
پل چوبی رد شود.
پدر به دخترش گفت: دخترم!
دست من را بگیر تا از پل رد شویم.
دختر رو به پدر کرد و گفت:
من دست شما را نمیگیرم،
شما دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟
چه فرقی میکند؟ مهم این است که
دستم را بگیری و باهم رد شویم.
دختر گفت: فرقش این است که اگر
من دست شما را بگیرم، ممکن است
هر لحظه دستتان را رها کنم، اما اگر شما
دست مرا بگیری، هرگز آن را رها نخواهی کرد!
این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هرگاه ما دست او را بگیریم،
ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی
دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم
دست ما را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!
🎙#دڪتر_انوشه
#سخن_بزرگان