#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
بعد از شهادت روح الله و قدیر، خیلی دلتنگ عمار میشدم. واقعا نمیتوانستم دوری اش را تحمل کنم. دائم توی منطقه بود. چشمم به در اتاق فرماندهی تیپ بود. منتظر بودم بیاید و به ما سری بزند. بعضی وقتها که میآمد، انگار حاجت مستجاب شدهای را خدا به من داده بود. واقعا عاشقش بودم.
یک روز بعد از شهادت بچه ها، به مقر تیپ آمد. از من خواست تا قرارگاه همراهیش کنم. از فرصت کنار عمار بودن خیلی خوشحال بودم. با تویوتای تیپ، به سمت قرارگاه حرکت کردیم. کارهای ستادی تیپ زیاد بود، از فرصت استفاده کردم و شروع به مطرح کردنشان نمودم.
عمار به سمت ضبط صوت ماشین خم شد و ضبط را روشن کرد. به من گفت:《کار های ستاد رو ول کن، به این مداحی گوش کن!》
"هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم....."
انگار بیت بیت این مداحی، روح و روان عمار را درگیر خودش کرده بود. رگه های #اشک بین محاسنش گم میشد. بغض و اشک عمار، نشان میداد همه غمهای دنیا، روی دلش مانده بود. احساس کردم دلتنگ چیزی است. شایدم هوای سفر دلش را بیقرار کرده بود ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#شهید_قدیر_سرلک
@hajammar313