آن یارِ سفر کرده ما
از سفـر آمـد . . .
بازگشت پیکر #شهید_شعبانعلی_عبداللهی پس از 37 سال
#استقبال:جمعه، ساعت 18:30 میدان شهدای اردکان
#وداع:جمعه، ساعت 21:00 مصلی امام خمینی (ره)
#خلوت:جمعه، ساعت 23:00 حوزه علمیه امام صادق (ع)
#تشییع:شنبه، ساعت 8:30 از حوزه علمیه امام صادق (ع) به سمت میدان امام خمینی (ره) و پس از آن به سمت روستای چاه افضل
#چالش_رفیق_شهید
شرڪت ڪننده8⃣
#شهید_شعبانعلی_عبداللهی
#سالگرد_تفحص_و_تدفین
دعا های روز ها و مسجد و جماعت ها و دعا های کمیل را فراموش نکنید، هر چه داریم از این دعا کمیل و مساجد است.
🍂#چالشمون عالیه از دستش ندید☺️ همراه با جـوایز 🎁 #ویژه 🎈
🎀شـرڪت در #چالش 👇
🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدایت شده از محفل
یادش بخیر.....
دو سال گذشت...
چند روزی به شهادت امام صادق بود...
خبرا پیچید که بعد از ٣٧ سال پیکر یه شهید مفقود الاثری از روستای چاه افضل اردکان تفحص شده
خبر مثل بمب ترکید تو شهر
همه جا پر از بنرای شهید بود...
از شام بلا شهید آوردن...
این گل پر پر از کجا آمده...
شب جمعه بود و پارک ها شلوغ
گفتن خادمای شهدا بریم برا دعوت از مردم برای وداع با شهید و مراسم تشیع
٩ نفری با پراید راه افتادیم سمت پارک اصلی شهر
با یه عالمه پوستر شهید
-سلام خانوم، حالتون خوبه
+ممنونم، بفرمایید
-خبر دارید فردا یه مهمون عزیزی داریم؟
+مهمون؟
-یه عزیزی بعد از ٣٧ سال داره بر میگرده به آغوش خانوادش، شما هم حتما مادرید، میدونید فراغ بچه اونم ٣٧ سال چه دردی داره، ان شاء الله فروا ساعت فلان تشریف بیارید مصلا مراسم وداع هست، مادر شهید خوشحال میشن...
-چشم، حتما
-خبر دارید یه مهمون عزیزی داریم
+بله بله
-فردا مراسم وداع هست
+حتما میاییم
وقت کم بود و پوستر زیاد...
رفتیم سمت پارکینگ و بچه ها پوسترا رو گذاشتن زیر برف پاک کن ها و برگشتیم مصلی جلسه خادمین...
صبح حلوا درست کردم و بردم برای مراسم، جلوی در مصلی پخش کردیم...
ظهر وداع غلغله بود
تعداد خادما زیاد بود و مسئولیت هم سنگین
صدا به صدا نمیرسید...
خانم ها به هر طریقی فقط میخواستن دیت برسونن به تابوت
مراسم خیلی خوبی بود...
خاطراتش برای همیشه میمونه...
بعد از نماز مغرب حوزه علمیه مراسم خصوصی بود
انقدر فضا دلچسب بود که بدون روضه هم صدای گریه بلند بود...
یه بوی عجیبی تو فضا بود...
همه تو حال خودشون بودن
مراسم که تموم شد اصرار کردیم تابوت رو بدن به خانوما چند قدمی تشیع کنن
آخ..... رفتیم زیر تابوت...
حدودای ١٢ شب بود
تابوت رو بردن روستا چاه افضل برای وداع
اونجا هم خیلی شلوغ بود
خانواده شهید هم اومده بودن
از شدن خستگی ظهر و مراسم فقط تونستم بشینم یه گوشه و اشک بریزم و جای ظهر که نتونستم بودم روضه گوش بدم خودمو خالی کنم...
تا نصف شب اونجا بودیم و فقط چند ساعت مهلت استراحت داشتیم
هر سال صبح شهادت امام صادق حوزه علمیه امام صادق مراسم دارن...
اونروز که مهمون هم داستن و نور علی نور
بعد از مراسم تشیع شروع شد و کار خادما هم سخت...
بیشتر جمعیت رفته بودن زود تر روستا
بقیه جمعیت هم بعد از خیابونی که تشیع بود با اتوبوس و ماشین های شخصی همراه ماشین تابوت راهی روستا شدن
با چند تا از خادم ها که مونده بودن زود تر از جمعیت خودمونو به روستا رسوندیم
نمیتونم حال و هوای اون ساعتا رو توصیف کنم...
هوا به شدت گرم بود
اوایل تیر ماه... ظهر و آفتاب شدید...
دخترم گرمش بود و به شدت گریه میکرد
یکی از رفقا ازم گرفتش و رفتن که سرگرمش کنه
ماشین شهید رسید...
جعیت هجوم بردن به سمت تابوت...
خادم ها کنار ماشین بودیم تا خانوم ها و آقایون از هم جدا باشن...
هههععیییی
تو این راه همه درد ها ام لذت بخشه...
یادمه از شدت فشار جمعیت پام زیر جمعیت گیر کرد و کفشم در اومد
هرچی داد میزدیم تا فاصله رعایت بشه صدا به جایی نمیرسید
به خونه شهید که رسیدن تابوت و بردن داخل خونه تا مادر شهید وداع کنن
چند دقیقه بعد تابوت روی دست ها به سمت مزار میرفت...
چند تا از خانوم های خادم بین خانوم ها و آقایون زنجیر زدیم و پیش رفتیم تا مزار
و.... تدفین...
دوسال گذشت...
خیلی ارادت ویژه ای داریم به شهید عبداللهی
چند باری خدمت خانواده شهید رسیدیم
چند بار برای شهید مراسم گرفتیم...
خیلی گره گشاست شهید عبداللهی...
#شهید_شعبانعلی_عبداللهی