دل را قرار نیست؛❤️
مگر در کنار یار😍
عشقتون حلال🌸🍃
#متفاوت_طوری
@hajammar313
#طنز_جبهه😃
الاغ های جنگجو😳😂
در سنگر مسئولین یکی از تیپ ها صدا به صدا نمی رسید. هر کس چیزی
می گفت و می خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. اما مگر می شد؟😕✋
ساز خودش را می زد و میخواست حرفش را به کرسی بنشاند:
- باید زودتر از اینجا حمله کنیم!👊
- چه می گویی با کدام نیرو و مهمات؟😯
- بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین می دهیم زمان می گیریم.🤔
- تو هم که حرف های بنی صدر را می زنی. نکند راست راستی باورت شده که او از جنگ سر در می آورد و برای خودش کسی است؟
- پس چه کنیم؟ وایسیم عراقی ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیات بریزند؟😐
هیچکس عقلش به جایی قد نمی داد. خبر رسیده بود که عراقی ها قصد
دارند از یک محور حمله کنند و این قضیه جدی است. آن زمان بنی صدر هم
رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدیق سر نامبارک او ایرانی
ها فقط شکست خورده بودند. حالا که بسیجی ها پا جلو گذاشته بودند و
کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق می خورد، این خبر آمده بود. آخر سر
جوانی که تا آن زمان ساکت بود گفت: « اگر اجازه بدهید من راه حلی دارم!»😎
یک هو همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد. جوان گفت: «درست است که ما نیرو و مهمات زیادی نداریم. اما مین های ضد تانک زیادی داریم که از عراقی ها غنیمت گرفته ایم.
سر راه تانک هایشان مین کار میگذاریم و پیش روی شان را سد می کنیم تا ان شاءالله نیروی کمکی برسد.»✋
به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهای تخریبچی کارش را شروع کند. صفر نیم نگاهی به الاغ ها کرد و گفت: «اگر توان بردن ده ها مین را دارای بسم الله.» 😎💪
صفر گفت: «من نوکر خودت و الاغت هم هستم!»😂 دور و بریها خندیدند. اکبر و نیروهایش در نیمه های شب افسار الاغ های حامل مین را گرفتند و راه افتادند.
ساعتی بعد آنها عرق ریزان زمین را می کندند و مین کار می گذاشتند. ناگهان یکی از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید:
- عر! عر! عر!🐴🎺
صفر فریاد زد: « جان تان را بردارید فرار کنید!» حالا، دیگر همه الاغ ها عر عر می کردند و یک ارکستر درست و حسابی راه انداخته بودند. 😂
از طرف عراقی ها ، باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت. وقتی اکبر و دوستانش به خط خودی رسیدند، هنوز صدای عرعر از لابه لای انفجارها به گوش می رسید.😯
در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالی یکدیگر را می بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین می گفتند. چند روزی بود که خبری از عراقی ها نشده بود.😋
صبح همان روز یکی از عراقی ها به ایران پناهنده شد و گفته بود که وقتی یکی از الاغ ها با دها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقی ترسیده اند و گفته اند که ایرانی ها حتماً آماده و حاضر به
نبردند و آن قدر مهمات زیاد آورده اند که حتی الاغ هایشان را مین گذاری کرده اند! و از حمله صرف نظر کرده اند.😂
🍃🌸 کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 27 🌸🍃
#متفاوت_طوری
#شهدا
@hajammar313
مثلا همیشه بخندی😍
.
.
حتی وقتی غم داری هم بخند تا غمات جلوت کم بیارن و برن...😁
#متفاوت_طوری
@hajammar313
🌱❤️
+ مردم منو ميديدن ميگفتن مخش تكون خورده🙄
ولی من به مامانم ميگفتم من دلم تكون خورده نه مخم،
مادرم ميگفت گور بابای مخت🤭
تو دلتـــــ❤️ـــــ قد صدتا مخ می ارزه،
به خدا قسم گفت، به همين زمين قسم گفت
- مادرت نپرسيد كی عاشق شدی ؟😋🌱
نپرسيد اسمش چيه؟
+ مادرا كه از آدم چيزی نمی پرسن،
همه چيو خودشون ميدونن ...❤️
#متفاوت_طوری
@hajammar313
#عاشقانه
جایـِ تَسْبیْح اَسْت فَقَطْ دَر بِیْن دَسْتِ او وَلیـْ
دَسْتـــِ مَنْ دارَدْ بهِ تَسْبیْحَشْ حِسادَتـْ میـْکُنَدْ
#متفاوت_طوری
@hajammar313
🌼🌱
آخرش
بے برو بَرگرد
مَرا خواهے ڪُشت!
عاشقے
با اگر و شاید وَ اما
نشوَد ...♥️
#متفاوت_طوری😊
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است
━━━━💠🌸💠━━━━
#فریدون_مشیری
#متفاوت_طوری
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸