eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
827 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
نشستم گوشه‌ای از سفره همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمه شب می‌بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت @hajammar313
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
چه بگویم؟! به خدا از تو سرودن سخت است هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است #سید_حمیدرضا_برقعی @hamidreza_borghei
سایه در لغت معنی شبح یعنی سایه ای در خیال می آید یا به تعبیر دیگری انگار ابر روی هلال می آید سایه ای مانده بود از مادر وقت برخاستن نشست ، نشست عرق سرد روی پیشانی اشک امانم نمی دهد که پر است مو به مو قصه از پریشانی شانه ازدست مادرم افتاد قصه آتش شد آن زمانی که ریخت آوار شهر بر سر ما همه شهر آمدند آن روز طرف خانهء محقر ما هیزم آنقدر هم نیاز نبود قاریان ، عالمان ، مسلمانان سوختند آیه های کوثر را با وضو آمدند مردم شهر با وضو می زدند مادر را کارشان قربه الی الله است مادر من خودش یدالله است کارشان را پراز مخاطره کرد دست انداخت دور شال پدر کار را یک غریبه یکسره کرد نام آن مرد را نمی گویم روز آخر امیدوارم کرد روز آخر بلند شد از جا شستشو کرد، گرد گیری کرد سخت مشغول کار شد اما... چادر از صورتش کنار نرفت تا بگیرد امانت خود را دست پیغمبر آمد از دل خاک پدر خاک آب شد از شرم رد شد آن شب سکوتش از افلاک همه دلواپس پدر بودیم غسل از زیر پیرهن سخت است غرق در خون شود کفن سخت است جان خود را به خاک دادن بعد دست ها را به هم زدن سخت است پدرم خویش را به خاک سپرد @hajammar313
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا،‌ قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی‌تر که قبل از قصۀ ‌»قالوا بلی» این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا! مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر...... مبارک🌹🌹🌹 و مبارک🌹🌹🌹 @hajammar313
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
هوالمحبوب (به شوق جواد الائمه علیهم السلام) از هر چه به غیر او گسستم دل را به کسی جز او نبستم من عاشق و بی قرارم اما عاشق تر از این کنم که هستم آهسته کنار کفشداری یک گوشه برای خود نشستم خود را که دچار خویش دیدم در آینهء حرم شکستم بر دفتر من نشست بیتی بیتی که دوباره کرد مستم تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد حرف دل عشق یک کلام است بر لب صلوات من سلام است در گوشهء چشم اشک شوق است موسیقیِ گریه بی کلام است توصیف جواد را چه گویم ایشان رضوی ترین امام است لطف و کرم و سخا و جودش لا ینقطع و علی الدوام است دردانهء شاه طوس خندید برخیز و بیا که بار عام است تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد خورشید سر قرار آمد آرامش قلب یار آمد امشب خبری است در خراسان نقاره بزن بهار آمد سلطان سریر ارتضا را آیینهء بی غبار آمد در صحن حرم دوباره باران با آتش دل کنار آمد گفتم ببرم دلِ رضا را طبع غزلم به کار آمد تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد صحرای نگاه من کویریست دستان دلم پراز فقیریست آهوی اسیر آستانم آزادی من در این اسیریست کار دل ما فقط گدایی کار تو همیشه دستگیریست دل را برسان به کاظمینت بی تاب دیار توست دیریست عشق تو خلاصهء جوانی آرامشِ روزگار پیریست تا ذکر لبم جواد باشد رزق حرمم زیاد باشد @hamidreza_borghei
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آن گونه که می خواهم نیست من که حیران تو حیران تو ام میدانم نه فقط من که در این دایره سر گردانم همه عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد در زمین هستی و آن سو تر از افلاک تویی علت خلق زمین ای پدر خاک تویی کعبه از راز جهان، راز خدا آگاه است راز ایجاز خدا نقطه بسم الله کعبه افتاده به پایت سر راهت سر مست پیرهن چاک و چاک و غزل خوان و صراحی در دست کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت قلم خواجه شیراز کم آورد نوشت: ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه راز خلفت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی ست روز و شب از تو قضا، از تو قدر می‌گوید ها علیٌ بشرٌ کیف بشر می گوید مست اوصاف شدم مِی طلبم ساقی را تشنه ام تا که بگوید به من ألباقی را... @hajammar313
16.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴نماهنگ خانه پدری شعر خوانی آه ای شهر دوست داشتنی کوچه پس کوچه‌های عطرآگین ای مرور تمام خاطره‌هات چون دهین ابوعلی شیرین سرخوشی‌های بی‌حدّم می‌زد پرسه در کوچه‌های بی هدفی دعوتم کرد سمت طعم بهشت ناگهان عطر قیمه‌ی نجفی سَیدی! گم شدم، حرم، مولا از کجا می شود به او برگشت؟ عربی گفت و من نفهمیدم باید از شارع الرسول گذشت زخمی‌ام التیام می‌خواهم التیام از امام می‌خواهم السلام علیک یا ساقی من علیک السلام می‌خواهم سنگ در می‌شود در این وادی صاحبان جواهرند همه واژه واژه با امین الله زائران تو شاعرند همه در حرم گم شدم که می‌دیدم بین دریای بیکران دریا ریخت مضمون تازه در شعرم صحن نو، صحن حضرت زهرا فرصت با تو بودنم چون ابر لحظه لحظه می‌شود سپری غرق آرامش، پر از رویا حرم توست خانه پدری لنگر آسمان، ستون زمین تو به جبریل داده‌ای پر و بال مستی‌ام را خودت دوچندان کن یا علی یا محول الاحوال باز هم در شکوه اِیوانت مستم، آشفته‌ام، پریشانم دارم آن شعر روی ایوان را جای اذن ورود می‌خوانم «زائران درگَهت را بر در خُلدبرین می‌دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین» بین این چهارپاره خوابم برد رفتم از خویش و دفترم جا ماند یکنفر مثل من درون حرم داشت شعری برایتان می‌خواند «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را که به ماسوا فکندی همه سایه هما را دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من، به خدا قسم، خدا را» @hajammar313
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکره ی کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابی طالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه‌اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته‌ست دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه زادِ پسر آمنه باید باشی همه‌ی غائله‌ها گشت فراموشِ نبی کودکی‌های علی پر شد از آغوش نبی مستی اهل سماوات دوچندان شده است عطر گیسوی علی خورده به تن‌پوش نبی تا بچیند رطب تازه‌ای از باغ بهشت رفته دردانه کعبه به سر دوش نبی که نبی بوده فقط این همه سرمست علی که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی چشم در چشم علی، آینه در آیینه حرف‌ها می‌زند اینک لب خاموش نبی دور از من مشو ای محو تماشای تو من نگران می‌شوم از دور شدن‌های تو من من به شوق تو سکوتم، تو فقط حرف بزن وحی می‌ریزد از آهنگ لبت، حرف بزن می‌نشینم به تماشای تو تنها، آری هر زمان خسته‌ام از مردم دنیا، آری بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد همه ی دهر اگر شعب ابی طالب شد خوب شد آمدی ای معنی بی همتایی بی تو هر آینه می‌مردم از این تنهایی دین اسلام در آن روز که بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش حیدر بود باعث گرمی بازار شدش حیدر بود وحی می‌بارد و من دوخته‌ام دیده به تو تو به اسلام؟ نه! اسلام گراییده به تو در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم از رسولان دگر با تو اولوالعزم‌ترم می‌رود قصه‌ی ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام... @hajammar313
زخمی ام التیام میخواهم التیام از امام میخواهم السلام علیک یا ساقی من علیک السلام میخواهم گاه گاهی کمی جنون دارم من جنونی مدام میخواهم تا بگردم کمی به دور سرت طوف بیت الحرام میخواهم لحظه مرگ چشم بر راهم از تو حسن ختام میخواهم در نجف سینه بیقرار از عشق گفت لا یمکن الفرار از عشق صدا آری صدا جان جهان را زیر و رو میکرد پیمبر در همه عمر آن صدا را جستجو میکرد نفس های خودش بود آن صدای با طمأنینه صدایی که شب معراج با او گفتگو میکرد نمیدانم چرا اما پیمبر بعد معراجش عبای مرتضی را بیش تر از پیش بو میکرد خدا آن شب سخن میگفت با صوت یداللهی خدا پیش پیمبر دست خود را داشت رو میکرد خدا مشغول خلقت بود دنیا را همان موقع علی در مسجد حنانه کفشش را رفو میکرد نفهمیدیم مولا را... نفهمیدیم بعد از جنگ، علی شمشیر را با اشک هایش شستشو میکرد اگر او 14 تن را به جای خود نمی آورد چگونه با نبود او زمین یک عمر خو میکرد مولای ما نمونهٔ دیگر نداشته‌ست اعجاز خلقت است و برابر نداشته‌ست وقت طواف دور حرم فکر میکنم این خانه بی دلیل ترک بر نداشته‌ست توهین نمیکنم به کسی در غزل ولی هرکس که او محبت حیدر نداشته‌ست خود را برای شعله محیا کند که او حق را به چشم دیده و باور نداشته‌ست دیدیم در غدیر که دنیا بجز علی آیینه‌ای برای پیمبر نداشته‌ست سوگند می‌خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته‌ست طوری ز چارچوب در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته‌ست یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژهٔ بهتر نداشته‌ست این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست برابر نداشته‌ست @hajammar313
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
یا حبیب الباکین (به شوق باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام) فلق در سینه اش آتش فشانِ صبح گاهی داشت که خون آلوده پیغام از کبوتر های چاهی داشت... طراوت در هوا از ریشهء زنجیر می روید زمین در خود سپیداری در اعماق سیاهی داشت مگر خورشید را هم می توان خاموش کرد آخر کسی از تیرهء شب در سرش افکار واهی داشت عبایی روی خاک افتاده بود از خاک خاکی تر که در آن نخ نما آغوش، اسرار الهی داشت کدامین گل به جرم عطر افشاندن گرفتار است؟ مگر او نیت دیگر به غیر از خیر خواهی داشت هماره آه او خرج دعا بر مردمان می شد اگر در سینه اش یارای آهی گاه گاهی داشت به تسبیحش قسم زنجیرهء عالم به دستش بود چنین مردی کجا در سر خیال پادشاهی داشت چه بنویسم از آن گودال ازآن قعر السجون از زخم از آن زندان که حکم روضه های قتلگاهی داشت تمام کشور من کاظمین کوچک مردی ست که در هر گوشه ای از خاک ایران بارگاهی داشت تمام سرزمینم غرق در موسی بن جعفر شد تو حول حالنایی حال و روزم با تو بهتر شد تو مثل جان درون خاک من هر گوشه پنهانی تو شیرازی خراسانی قمی آری تو ایرانی کنون دریای طوفانی ست ایران ناخدایی کن نمک گیر تبار توست این کشور دعایی کن دلم روشن نگاهم گرم حالم احسن الاحوال به لطف روضه های تو چه سالی می شود امسال که ایران در تو میبیند بهار سرزمینش را کنار سفرهء باب الحوائج هفت سینش را @hamidreza_borghei
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزلهای فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد سایه ابر پی توست دلش را مشکن مگذار این همه خورشید هراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگاهش برهوت عربستان باشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها راز خندیدن یک کودک چوپان باشد چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده از تحیر دهن غار حرا وا مانده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست از قضا رد شدی و راه قدر را بستی رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکایات فراوان دارد چتر بردار که این رایحه باران دارد... مبارک @hajammar313
هدایت شده از سیدحمیدرضا برقعی
جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی‌تو چندی‌ست که در کار زمین حیرانم مانده‌ام بی‌تو چرا باغچه‌ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه، مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می‌خرم از پسرک هر چه تفأل دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد... @hamidreza_borghei