┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
هنوز پیشدبستانی نرفته بود که مداحی رو شروع کرد. سوم ابتدایی هم موفق به حفظ سه جزء از قرآن و تجوید شد.
هیچگاه جلوتر از من و پدرش حرکت نمیکرد. هر وقت مرا میدید، دستم رو میبوسید.
پسرم توی رفاه بود، اما لباس ساده میپوشید. وقتی هم به او اعتراض میکردم، میگفت: بچههایی هستند که وضعشون خوب نیست... بخاطر اینکه آنها دلشان نشکند، ساده میپوشید.
به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. از یک دانشگاه در آلمان هم بورسیه شده بود، اما همه را رها کرد و برای جهاد رفت سوریه.
برخی فکر میکنند مدافعان حرم برای پول میروند؛ اما پسرم هیچ نیاز مالی نداشت. حتی پول بلیط اعزامش به سوریه رو هم پدرش داد.
گفتم: امین بذار ازت عکس بگیرم. وقتی میرفت، گفتم: خیلی خوشگل شدی؛ نکنه شهید بشی؟ بعد گفتم: امین شهید شو؛ اما اسیر نشو؛ من اسارتت رو نمیخواهم. گفت: مامان! شیعیان امیرالمؤمنین(ع) اسیر نمی شوند.
همرزمش میگفت: قبل از عملیات محمد امین خوشحال از خواب بیدار شد و گفت: الآن خواب دیدم امشب عملیاتی در پیش است؛ فرمانده و من شهید میشویم، جنازهمان هم جا میماند. بعد غسل شهادت کرد و رفت. هم خودش شهید شد، هم فرمانده. پیکر هر دو تا هم جا ماند.
#جانباز_شهید_حاج_اصغر_عبادی_کیا🕊
╰─┈➤@hajasghar313
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
در خواب دیدم وارد یه مکان خرم سر سبز شدم که در آن یه حوض جالب شش یا هشت ضلعی با نمای سنگ قلوه ای ، و داخل آن رنگ آبی بود ،درون آن دو تا حوض کوچکتر بصورت طبقه ای قرار داشت و از آن آب فواره ای سرازیر میشد .
حاج اصغر آقا در کنار حوض ایستاده بود با لباس فرم سبز سپاه و پوتین با چهره بشاش بسیار سرحال و قبراق ، چهره ی متبسم ، و در گوشه دیگر ضلع حوض ، شهید حاج حسین همدانی ایستاده بودند ، ایشان هم سرحال و قبراق و چهره ی خندان با لباس فرم و پوتین سپاه چیزی که برام جالب بود، حاج اصغر آقا از این طرف حوض دستش در دست شهیدحاج حسین همدانی آنطرف حوض بود، هر دو عزیز دستشان بر روی حوض کشیده شده بود ، در گوشه های دیگر این باغ افراد دیگری از میان شهدا ایستاده بودند چهره شان یادم نماند ولی احساسم این بود که آنها هم شهید هستند .
بنده در ابتدا ورود به حاج اصغر آقا با صدای رسا سلام کردم ، و ایشان با خوشروئی مرا مورد لطف قرار دادند و خوش و بش کردند و سرادر شهیدحاج حسین همدانی هم بنده را مورد لطف قرار دادند، با هر دو عزیز صحبت کردم اما حیف بعد از بیدار شدن از خواب ، یادم نیست چه گفتگویی کردیم .
آنچه در لحظه اول نظرم را جلب کرد این بود که حاج اصغر آقا با شهدا و با سردار شهید حاج حسین همدانی محشور شدند.
امیدوارم همواره از دعای خیر شهدا بهره مند باشیم و آخر و عاقبت مان محشور شدن با شهدا باشد.
🔶شادی روح امام و شهدا صلوات
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💬 به روایت جناب آقای داوود قدیانی از دوستان حاج اصغر
#شهید_حاج_حسین_همدانی
#جانباز_شهید_حاج_اصغر_عبادی_کیا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤@hajasghar313
┄═🌿🌹🌿═┄
💌 #شھـــــیدانه
🔹حاج اصغر همیشه و در هر موقعیتی ،در کار خیر پیشقدم بود.
محال بود متوجه شود دوست و آشنا و فامیلی در بستر مریضی و گرفتاری است و به دیدنش نرود.
خاطرم هست حدود سال ۸۶ بود یکی از آشنایانمان به نام آقای اکبر مرادی مدتی بود در بیمارستانی در تهران بستری بود.
حاج اصغر آن زمان در قاره ی آفریقا مشغول به کار بود .
یک روز در خانه نشسته بودیم که ناگهان درباز شد و حاج اصغر خسته ولی خندان با چمدانش وارد شد، معمولا برای این که نگرانش نشویم زمان دقیق برگشتنش را اطلاع نمیداد .
از در وارد شد و بعد از کمی استراحت و سلام و احوالپرسی باخبر شد ،که آقای مرادی در بیمارستان بستری است ...
فورا دوشی گرفت و حاضر شد که برای ملاقاتش به بیمارستان برود ، هرچه گفتم خسته ای تازه رسیده ای و دیر نمیشود فردا برو بی فایده بود. چون آن بیمارستان در طرح بود برای اولین بار با مترو رفت .
از شانس آنروز و آن ساعت مترو ازدحام و شلوغ بود و جا برای نشستن نبود...حتی جا برای ایستادن هم با سختی و فشردگی همراه بود ،و همین امر سبب شده بود ،بدون این که حاج اصغر متوجه شود کیف پولش را دزد زده بود و یکسری مدارک و تمام حقوق سه ماه کارش برباد رفت ...
وقتی برگشت ،خندان بود و گاه گداری میخندید گفتم خیر باشه چیزی شده؟ خندید و تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده .
یعنی مال دنیا پشیزی برایش ارزش نداشت ، مبلغ کمی را از دست نداده بود ،تمام حقوق ۳ماه کار و زحمتش بود ولی ذره ای حتی فکرش را هم درگیرش نمیکرد و ناراحتش نبود .
طبق معمولِ همیشه میگفت خیر است انشالله و اینقدر این موضوع را با نمک و جذاب و تصویری تعریف میکرد که تمام راه روی یک پا ایستاده بوده و جا نداشته که پای دیگرش را زمین بگذارد که همه به خنده افتادیم و این موضوع تا مدتی سوژه ی خنده ی جمعمان شده بود.
همیشه میگفت خیر است انشالله
بدترین اتفاق هم میافتاد بدون آنکه غصه اش را بخورد میگفت خیر است انشالله
آن زمانی که تمام دار و ندارش یک موتور بود و موتور را دزد برد گفت خیر است انشالله
چند سالی بعد ماشینش را منافقین جلوی در خانه آتش زدند گفت خیر است انشالله
تلوزیون تازه خریداری شده هنوز از کارتن در نیامده خود به خود سوخت و او گفت خیر است انشالله
خدا همه جوره مورد امتحانش قرار داد و من شاهد بودم که این دست اتفاقات ذره ای حتی خاطرش را مکدر نمیکرد و هیچ وقت ندیدم حرص مال دنیا را بخورد ،حتی نمیگذاشت من و بچه ها هم غصه اش را بخوریم ،همیشه میگفت مال دنیا ،مال دنیاست و از دست دادنش ارزش غصه خوردن هم ندارد .
🔶شادی روح امام و شهدا صلوات
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💬 به روایت همسر شهید
#جانباز_شهید_حاج_اصغر_عبادی_کیا
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤@hajasghar313