eitaa logo
ملکه‌حاجی🌱
33.3هزار دنبال‌کننده
375 عکس
176 ویدیو
0 فایل
خیال‌ میکردم عاشقت‌ نمیشم اگه نگات‌ کنم یکم:) . . . برای خریدن حق عضویتvip هزینه ۴۷ تومنه (رمان ۱۰۰۷پارت کامل شده) به خانم نیمچه مذهبی 👈 @bonyane_marsus پیام بدین. https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1 تبلیغات ملکه‌حاجی🧿
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 بابا لیوان آب رو گرفت و سریع نوشید. انگار فهمیده بود که حرفاشون رو شنیدم. تنم از ترس میلرزید‌. حالا چی به سرم می‌اومد؟ خانواده‌ام اگه میفهمن حاج‌خانم منو به عنوان عروسش قبول نکرده که واویلا درست میکردن. از ترس به سکسکه افتاده بودم و سریع رفتم تو خونه. مامان برای ظهر آش درست کرد اما یه لقمه هم از گلوم پایین نرفت. طلاق گرفتن از عامر؟ اونم کمتر از یک‌ماه که ازدواج کردیم؟ پدرِ سنتیِ من به چی فکر میکرد که با اون همه سخت‌گیری هایی که داشت و اسم طلاق رو حروم میدونست حالا میخواست منو از شوهرم جدا کنه؟ انگار آتیشی که حاج‌خانم درست کرده بود داشت اثر میکرد. دست و صورتمو آب زدم و وضو گرفتم تا نماز ظهرم رو بخونم. ساعت پنج عصر بود که گوشیم زنگ خورد. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 به خیال ِ این که عامره سریع برداشتم و جواب دادم: _الو! صدای زنی از پشت خط میومد، نگاهی به گوشیم کرد، این که شماره‌ی عامره! اخم غلیظی رو پیشونیم نشست و گفتم: _الو... خانم؟ زنی از پشت خط بین شلوغی گفت: _خانم... خانم.. شما از بستگان آقای عامر فاتحی هستین؟ تنم لرزید. این صدا.... صدایِ دکتر بود. تازه می‌تونستم بفهمم که چرا پشت خط شلوغ بود. گوشی از دستم افتاد و چشمام بسته شد. نمیدونم چند ساعت همینجور بیهوش بودم اما صدا های اطرافم رو می‌شنیدم. دلم‌گواه بد میداد، چه بلایی سر شوهرم اومده؟ من کجا هستم؟ چیز لای لبهام قرار گرفت و صدای بلند مامان و بابا رو می‌شنیدم. لای پلکام رو که باز کردم مامان رو دیدم. داشت به زور لیوان آب رو روی لبام فشار میداد تا بخورم و حالم بهتر بشه. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان محکم کوبوند زیر گوشم و داد زد: _حلما به هوش بیا... حلما... دو دقیقه چشمات رو باز نگه‌دار الان آمبولانس میاد! بابا، مامان رو کنار زد و ظرفی رو بالا سرم نگه‌داشت. قبل از این که بفهمم چی شده، ظرف رو روی صورتم خالی کرد و خیس آب شدم. نفس سختی کشیدم و با سرفه از جام بلند شدم و نشستم. مامان سریع آب و عسل رو تو حلقم ریخت که تک سرفه‌ای کردم و به زور گفتم: _مام..مامان بسه! صدای آژیر آمبولانس میومد. بابا و مامان زیر بغلم رو گرفتن و تا دم‌در بردن. آمبولانس با برانکارد دم‌در خونه بود. تا روی تخت تاشو خوابیدم، پلکام روی هم رفت و خوابم گرفت. *** _عامر مُرده زنشم زیر سِرُم خوابیده. دختره‌ی بدبخت... عروس نشدهِ بیوه شد. هی خدا سنگ‌جلو راهشون مینداخت که ازدواج نکنن بخاطر نحسی دختره بود دیگه، حاج‌عامر رو کُشت! عروس هم انقدر بد قدم؟ رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان نگاه تیزی به هاجر خانم کرد و سرسنگین گفت: _آره بخدا! میدونم چرا دخترم سیاه بخت شد، بخاطر این که گفتن تو مراسم عقد و سفره عقد نباید جای زن دو طلاقه و بیوه باشه ولی از دست سادگیِ من که به در و همسایه رو دادیم، گذاشتیم دختر شما پا بذاره به مراسم عقد حلما. دهنِ هاجر خانم بسته شد و کز کرده نشست. صدای‌پچ‌پچ زنهای محل می‌پیچید. هنوز مرگ عامر رو باور نمی‌کردم. بابا میخواست طلاقم رو ازش بگیره، یدفعه چیشد؟ این چه بلایی بود که به سرمون اومد؟ تازه هفتمِ عامر بود و این همه جمعیت تو مسجد جمع شدن. مثل یه توهم و خواب شیرین می‌موند. من عروس شدم، لباس سفید تنم بود و عامر زیر گوشم عاشقونه میخوند. یدفعه همه چی تاریک شد و انگار تو جاده زندگی گم شدم! تنها... بی‌کس... بدون عامر! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان از کنارم بلند شد تا خرما رو بگردونه. با شونه‌های خم شده از زیر چادر بقیه رو نگاه میکردم. همین ها، همین کسایی که اینجا نشستن چهار هفته قبل تو مراسم عروسیِ من بودن. حالا... مجلسِ عزا و بیوه شدنم! شاید حرف هاجر خانم راست بود، انقدر به در و دیوار زدیم و فرار و گریز کردیم تا بهمدیگه برسم اما حواسمون نبود که شاید ازدواجمون مصلحت نیست. شاید قسمت هم نبودیم و حالا که بهم رسیدیم یکیمون باید تنها میذاشت اون یکی رو! عامر تو جاده‌ی بین‌راهی تصادف کرده بود و ماشین طوری خاکستر شده بود که جسد عامر رو با زورِ خاکستر بدنش و دی‌ان‌آی تونستن تشخیص بدن. اِی کاش سهمم از داشتنِ معشوقم، تنها دو هفته نبود. شاید من ناشکری کردم و حالا دارم تقاص پی میدم. شاید ناشکر بودم که انقدر به جونش غر زدم. ای کاش مهربون تر بودم، چقدر میگفت *دوستت‌دارم* و من حتی با خجالت نگاهش میکردم. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 زنی که کنارم نشسته بود؛ گفت: _دخترم.. غمگین نباش. حتما حکمتی توش بود. حتی یه قطره اشک نریختم. ساکت و مثل میت به رو به روم زل زده بودم و نفس هم نمی‌کشیدم. هنوز هضم نکرده بودمش! احساس میکردم تنها ۱۵روز توی رویا زندگی میکردم و حالا باید کابوس ببینم. زندگیِ واقعی همین بود، واقعیت هایی شیرین و تلخ. شیرین بودنِ زندگی به زیبایی ِ همون عسلی بود که سر سفره‌ی عقد تو دهن عامر کردم. شیرین بودنِ زندگی همون لبخند های پر ذوق مامان تو عروسیم بود. شیرین بودنِ زندگی، همون حلقه‌های ست تو انگشت من و عامر اونم وقتی بعد مدتها بدبختی بهمدیگه رسیدیم، بود! تلخیِ زندگی اما، از همین حالا شروع شد!!! حاج‌خانم طوری شیون و گریه راه انداخته بود که کسی جلودارش نبود. من اما غمباد کرده بودم! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 احساس میکردم هی چیزی بهم فشار میاره تا گریه کنم اما نمی‌تونستم. انگار کسی جلوم رو میگرفت. در سکوت به هیاهوی دور و اطرافم خیره بودم و لب از لب باز نمی‌کردم. مامان توی این مدت همش تکونم میداد و صدام میزد تا حرف بزنم اما نمی‌تونستم. شوهرم مرده بود، بیوه شده بودم. ای کاش فقط شوهرم بود، اون مرد عشقِ زندگیم بود. مردی بود که تمام رویا های من توی وجودش خلاصه میشد. بخاطرش از دانشگاه و ادامه تحصیلم زدم. من، منی که دختر باهوش و سر به زیر و مظلوم فامیل بودم، منی که برای درس خوندن دست به هر ریسمانی میزدم بخاطر یه مرد از درسم گذشتم. بخاطرش از خانواده‌ام گذشتم و فرار کردم! حالا همون رویای ابدیِ من، مردی که بعد از یکسال و نیم جنگیدن با خانواده ها و فراز و نشیب بهش رسیدم مرده بود. خیلی ساده و خنده‌دار تمامیه تلاش هایِ من به بنا رفت. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه رجب] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 عشقِ دورانم، عامرم، اولین مرد زندگیم که وقتی میگفت *حلما* قلبم رنگ پروانه میگرفت، مُرده بود. لبهای ترک برداشته‌ و زخم شده‌ام به زور غذای کوفتیِ مراسم عزا رو خورد، اونم به اجبارِ عالیه و مامان بود. عین رو به موت زده ها، تو خودم جمع شده بودم و تکیه زدم به دیوار پشت سرم. دیگه هیچ دیواری نداشتم که تکیه بزنم، دیوارِ من، تکیه‌گاه من، مرد من، مرده بود! دیگه کسی رو نداشتم که ناز کنم و نازم خریدار داشته باشه. دیگه کسی رو نداشتم که شب که میشه بخاطر شیطنت‌هاش صدام بلند بشه و قاه‌قاه بخندم. دیگه کسی رو نداشتم که بخاطرش با مادرش دعوا کنم. تنها شدن چه وحشتناک بود. قلبِ مریض احوالِ من، تاب نداشت. تابِ این همه درد رو نداشت. تا چهلمِ عامر، هر سه روز یکبار زیر سرم میرفتم. دیگه حالا حاج خانم هم از دستم خسته شده بود. حاج‌خانم با اون همه شوکت و مکنت، پسرش رو از دست داده بود و یک‌تار موی لعنتیش هم سفید نشده بود. چطور یه مادر میتونه انقدر سنگدل باشه؟ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 فقط گریه میکرد تا خودش رو تخلیه کنه اما همونقدر که گریه میکرد، دستورات حاجیه‌خانمانه‌اش رو هم میداد. هیچکس از دلِ داغدار من خبردار نبود. همه فقط دختر تازه‌عروسی رو میدیدن که مرگ شوهرش رو باور نکرده و غش میکنه. چه میدونستن از دست دادنِ عزیزی که اون‌همه بخاطر رسیدن بهش خودت رو به آب و آتیش بزنی چیه؟ چه میدونستن تو مغز خرابِ من چها که نمی‌گذره. شاید اگه انقدر اصرار نمی کردیم، اگه باهاش ازدواج نمی کردم الان زنده بود. شاید تقدیر ما با هم بودن نبود و ما خدا رو هم مجبور کردیم که بهمدیگه برسونتمون! چی بدتر از این که از ازدواج با کسی که عاشقش هستی پشیمون بشی؟ طی دوماه، طوری پیر شده بودم که خط چروک زیر چشمم افتاده بود. با پاهای لنگون و حالِ نزار در خونمون رو زدم. مثل همیشه مامان در رو باز کرد. تا منو دید سریع تو خونه آوردتم و ترسیده گفت: _حلما.. باز قندت پایین اومده؟ پاشو... پاشو باید بریم دکتر چکاپ کلی بشی. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 سری به دو طرف تکون دادم که مخالفم اما عصبانی شد و درحالی که چادرش رو سرش میکرد، از بازوم‌گرفت و بلندم کرد. زیر گوشم گفت: _میخوای بمیری؟ هان؟ دنیا که به آخر نرسیده. اصلا تا بوده همین بوده. یکی میمیره یکی بدنیا میاد. یکی میخنده یکی گریه میکنه. میخوای تا آخر عمرت بشینی و گریه کنی؟ حاج‌خانم که پسرشو از دست داده امروز داره میره عروسیِ دخترِ برادرش! تو دلم گفتم: _اون که شوهرشو از دست نداده که حال منو بفهمه، پس بذار بره عروسی و خوش باشه. لب از لب باز نمی کنم. عادتم شده بود که تا لحظه‌ای که لازم نیست حرفی نزنم. سوار ماشین سر خیابون شدیم و سمت بیمارستان رفتیم. وقتی دم در بیمارستان رسیدیم، مامان چند تا کمپوت برام خرید تا بخورم. روی صندلی نشستم و شروع به خوردن کردم. مامان رفته بود تا نوبت دکتر بگیره. باز هم وبالِ گردنِ خانواده‌ام شده بودم. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 از پارتگذاری سوال نپرسید❌ 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 خانواده‌ی حاج‌عامر که انقدر خوشحال بودن دیگه عروسشون نیستم که قیدِ من رو زدن و دور و بر من هم آفتابی نمی‌شدن. باید مهریه‌ام رو پرداخت میکردن اما هنوز چون خیلی از مرگ ِعامر نگذشته بود و زشت بود، بابا پیگیری نکرد. پدرِ مظلوم و ساده‌ی من هنوز فکر میکرد که داغدارم، اما بیشتر از اون داغدار رفتار خانواده‌ی شوهرم با خودم بودم. عامر کجا بود که ببینه حتی یکیشون نمیومد بیمارستان دیدنم، اونم وقتی که زیر سرم میرفتم و شبها هذیون میگفتم. کجا بود که ببینه خانواده‌ی بی‌وفا و دل‌سیاهش هنوز به کار نکرده کینه‌ی منو داشتن. مامان سمتم اومد و دستمو گرفت. انقدر ضعیف شده بودم که به زور سرپا وایستاده بودم و نمی‌تونستم درست و حسابی حرکت کنم. نوبت دکتر زود رسید و وارد اتاق شدیم. مامان با نگرانی منو نشوند و وایستاده کنارم موند. دکتر که مرد جوون بیست و چهار ساله‌ای میخورد باشه، از جا بلند شد و نگاهی به صورتم کرد. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 با چشم‌های ریز شده اش گفت: _عه... بازم شمایید خانم؟ گیج و سرد نگاهش کردم. مامان خنده تصنعی کرد و گفت: _حلما.. ایشون دکتری هستن که هروقت حالت بد میشه و میاریمت اینجا سرم و قرص هاتو تجویز میکنن. حالا دخترم اونموقع ها زیاد تو حال خوبی نبوده و بیهوش بوده شما رو نمی‌شناسه آقای دکتر. دکتر با اون نگاه شفاف و عجیبش، نگاه دیگه‌ای به صورتم کرد و رو به مامان با لبخندی گفت: _مشکلی نیست... بفرمایید مشکلتون چیه. _میخوام از نوک انگشت تا فرق سرش چکاپ بشه. این چند روز حالش اصلا خوب نیست. یعنی از وقتی شوهرش فوت کرده که اصلا حالش خوب نیست اما این چندوقته بدترم شده. _چه علائمی دارن؟ _بی اشتهایی... چمیدونم... سرگیجه و پایین اومدن قند خونش. میدونم بخاطر بی‌غذایی هستش که نمیخوره ولی میخوام بفهمم یه وقت دیابت یا مرضی نگرفته باشه. چندوقتیه از کم خونی زیر چشماشم سیاه شده. با صدایی که از ته چاه بلند میشد ،‌ مامان رو صدا زدم و گفتم: _بسه.. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴