eitaa logo
حُجره ے‌من!
527 دنبال‌کننده
846 عکس
202 ویدیو
29 فایل
قرار نیست عمرمون هدر بره پای گوشی . . . ! عالِم دهر نیستم؛ در حد علمی که دارم، در خدمتم. به قول شاعر: برای از تو شنیدن هنوز حوصله دارم‌✨ کانال اصلی 👇🏻 https://eitaa.com/sarbaz_khane لینک ناشناس 👇🏻 https://daigo.ir/secret/913059123
مشاهده در ایتا
دانلود
619.1K
‌موضوع: توبه
نظراتتون درباره اینجا چیه ؟ https://eitaa.com/zendgi_man
این کتاب مفصل بحث کرده درباره تهمت هایی که به کوفیان زده اند... نوشته ی آیت الله میلانی نام کتاب: مَن هم قتله الحسین ، شیعة الکوفه؟! ترجمه: چه کسانی حسین را کشتند؟ شیعیان کوفه؟
چقد این کتاب رو میشناسید؟
دو سال پیش خودم با یه گوشی کم‌ کیفیت گرفتم از غروب ساحل رودخونه
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 مانده برپای وطن 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «در دفاع مقدس، نقش پشت جبهه به قدر جبهه اهمّیّت داشت. برخی با حمایتهای فرهنگی و تبلیغاتی دائم مشغول خنثی‌سازی عملیّات روانی دشمن بودند، از شعر و شعار و پذیرایی از جنگ‌زده‌ها، تا ماندن مردم شهرها زیر موشک‌باران دشمن، مثل دزفول؛ یکی از موارد افتخارآمیز پشت جبهه، ماندن مردم اهالی شهرهای زیر موشک‌باران بعضی از شهرها بود.» ۱۳۹۹/۰۶/۳۱ 🔺 | 📥 نسخه قابل چاپ👇 https://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=46617
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📸 حضور آیت‌الله خامنه‌ای در دزفول؛ در روزهای موشک‌باران 🔺 💻 Farsi.Khamenei.ir
یه نکته : خیلیا تو مجازی اومدن و فک میکنن دکتر و مهندس و مشاور و اینجور چیزان. با اینکه علم به این موضوع هم ندارن!!! جواب سوالی رو که بلد نیستن میدن و اشتباه هم میدن. اینا حق الناسه!!! من هر چی بلد باشم جواب میدم و هر چیزی که تردید دارم و راحت میکنم نمیدونم. شما هم این نمیدونم گفتن رو راحت بگید. بهتر از اتفاقات ناگواره...🌺
خب بسم الله الرحمن الرحیم دیروز داشتم سیب زمینی برای ماکارونی سرخ میکردم. باد بشدت زیاد بود. درب آشپز خونه مشکل داشت و چفت نمیشد. رفیقم تو آشپزخونه بود. خواستم با سطل زباله درب را بگیرم که رفیقم گفت نیاز نیست درو چفت میکنم. یهو بعد از سی ثانیه گفت فلانی!!! در قفل شد😳😳😳😳🤣...
حُجره ے‌من!
#خاطره خب بسم الله الرحمن الرحیم دیروز داشتم سیب زمینی برای ماکارونی سرخ میکردم. باد بشدت زیاد بو
گفتم علی! بگو ناموسا 😳 اونم گفت بخدا قفل شد و من زدم زیر خنده 😐😂 هیچی دیگه. آشپزخونه دستمون بود😈پر از غذا. اگه به حد اضطرار هم می‌رسیدیم غذا ها برامون حلال بود😦 منم که داشتم از گشنگی میمردم ...
حُجره ے‌من!
گفتم علی! بگو ناموسا 😳 اونم گفت بخدا قفل شد و من زدم زیر خنده 😐😂 هیچی دیگه. آشپزخونه دستمون بود😈پر
از جهتی داشتم به سیب زمینی ها نخونک میزدم از طرفی کدو و پیاز ها پشت درب بودن ...💔 اضطراب وجودم را گرفته بود ... نکنه ... نکنه غذا بسوزه...! داد زدیم کمک کمک !!! بچه ها صدامونو شنیدن و اومدن ببینن چخبره 😂 ...
حُجره ے‌من!
از جهتی داشتم به سیب زمینی ها نخونک میزدم از طرفی کدو و پیاز ها پشت درب بودن ...💔 اضطراب وجودم را گر
اونا هم از پشت شیشه آشپز خونه نگا میکردن و نیش خند میزدن اما وقتی یادشون افتاد غذاشون پیش ماعه خنده هاشون خشک شد 🤣🤣🤣🤣 خلاصه که بخاطر ما نخواستن ما رو نجات بدن. گشنشون بود. آقا تو آشپزخونه چاقو بود. پیچ دستگیر در رو در آوردیم و نصف دستگیره در اومد. گفتیم اونطرف هم اگه در بیاد حله 😉 رفقا اون طرف تلاش کردن اما ....
حُجره ے‌من!
اونا هم از پشت شیشه آشپز خونه نگا میکردن و نیش خند میزدن اما وقتی یادشون افتاد غذاشون پیش ماعه خنده
خدمت شما عرض شود که خب نشد هر کی هم اومد نتونست باز کنه. یکی از رفقا ( خدا بگم چیکارش نکنه) زنگ زد آتش نشانی 🤦‍♂😂 از این طرف ما می‌گفتیم نمیخاد آقا ! اما اون زنگ زد. تا آتش نشانی بیاد ، من واقعا تحمل گشنگی نداشتم 🙄💔 رفیقم گفت سیب میخوری ؟ گفتم چرا نخورم ؟ یه سیب سرخ شست داد دستم 😁 من سیب می‌خوردم و از پشت شیشه به رفقا لبخند میزدم😂 و آنان حرص میخوردند. خلاصه که آتش نشانان هم آمدند و در کمتر از یک دقیقه در را باز کردند🙄 و نجات یافتیم 😁 والعاقبة للمتقین