eitaa logo
حُجره ے‌من!
540 دنبال‌کننده
881 عکس
209 ویدیو
30 فایل
قرار نیست عمرمون هدر بره پای گوشی . . . ! عالِم دهر نیستم؛ در حد علمی که دارم، در خدمتم. به قول شاعر: برای از تو شنیدن هنوز حوصله دارم‌✨ کانال اصلی 👇🏻 https://eitaa.com/sarbaz_khane لینک ناشناس 👇🏻 https://daigo.ir/secret/913059123
مشاهده در ایتا
دانلود
دو نوع تقوا داریم:
حُجره ے‌من!
دو نوع تقوا داریم:
۱. تقوای ضعف: یعنی همینکه خودت رو از شرایط گناه دور کنی و سمتش نری که ممکن باشه پیش بیاد
۲. تقوای قوت: یعنی بعد از اینکه تقوای ضعف رو انجام دادی و قوی شدی ، کم کم اونم وابسته به ضرورت وارد جامعه بشی و گناه نکنی
پس این حرف درسته به شرطی که انقدر قوی باشی که بتونی اصلا گناه نکنی
میشه این موضوع رو ببشتر هم توضیح داد که به نظرم اینجا و فعلا کافیه
هرچیزی رو باید نسبت به همون نیازش پاسخ بدیم
سگ علف نمیخوره گوسفند گوشت
بعد ما جلوی نیازهای روحی و دلی‌مون چی میریزیم ؟
مگه خدا نگفته دل‌هامون فقط با یاد خودش آروم میشه ؟!
چیکار کردیم با دلامون . . .
والا به سگ کاغذ نمی‌دیم
ولی جلو دلمون هرچی دستمون میاد می‌ریزیم
نمی‌دونم از بحثای جدی و شاید خشک خوشتون میاد یا نه
اما خب دیگه تحمل کنید دیگه
نیومدیم الکی وقت بگیریم که
انصافا آدم می‌ترسه وقت مردم رو تلف کنه
حُجره ے‌من!
نمی‌دونم از بحثای جدی و شاید خشک خوشتون میاد یا نه
ن زبون بسته ها بحث های جدی را در کنار شوخی ها و نمک ها خوششان میاد خوب تربیت کردم فرزندانم را
امیرالمؤمنین امام علی _عليه‌السلام_: بپرهيز از اين كه فريفته شدن به [اين دنياى] دگرگون شونده ناچيز، تو را گول بزَنَد، يا شاد گشتن به اين فناپذير بى‌ارزش، تو را بلغزاند. 📚 به نقل از غررالحكم، ح ۲۶۱۲
تو مترو محمدیه نشستیم
حُجره ے‌من!
#خاطره_حبیب تو مترو محمدیه نشستیم
فضای مترو متاسفانه بشدت اسیدی بود
در حدی که هر چند دقیقه یکبار عوقم می‌گرفت
در مترو نشستم با همان پیراهن سیاه پاکستانی.
یه بنده خدا که بهش میخورد آدم بدی نباشد رو به ما کرد و گفت عهههههه!!! ایرانی!!!
و اندکی سخن گفت گفت ک جمعه ها وقتی پا به مترو میگذاریم انگار وارد کشور دیگری میشویم ...
رفیقم کنار دستم گفت دارد سر به سرت می‌گذارد. گفتم نچ! دارد حرف دلش را میزند
اندکی که سخن گفت ، عرض کردم داداش گلم ۳۳ تا ایرانی به علاوه من تو مترو هست بیا نگا کن ذوق کنی
و بچه مسجدی ها را نشانش دادم
آخر کار سه چار تا سربند یا اباعبدالله به رفقایم داد
از مترو که پیاده شدم صدایی از پشت سرم آمد که حاجی! حاجی! دیدم یکی از آن سربند ها را هم کف دست من گذاشت و با حالت ذوق خداحافظی کرد.