#بستر
#وصیت؛
"اللّهمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَهَ وَ ابیها وَ بَعلِها و بَنیها وَ السِّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَددِ ما احْاطَ بِه عِلْمُکَ.
۱. فضای خانهی تو رنگ و بوی ریحان داشت
صدای زمزمههایت شمیم قرآن داشت
۲. هوای دشت قنوتت همیشه ابری بود
قنات اشک زلالت همیشه جریان داشت
۳. اگر چه مادر آبی ولی همه دیدند
تنور خانهی گرم تو بی عدد نان داشت
۴. تو با یتیم و فقیر و اسیر همدردی
چرا که سفرهی سبزت همیشه مهمان داشت.
سوره دهر آیه ۸:
و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا"و یتیما"و اسیرا" انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء" و لا شکورا" و جزی'هم بما صبروا جنة و حریرا"» «و به (پاس) دوستی (خدا) بینوا و یتیم و اسیر را خوراک میدادند ما برای خشنودی خداست که به شما میخورانیم و پاداش و سپاسی از شما نمیخواهیم و به (پاس) آنکه صبر کردند بهشت و پرنیان پاداش شان داد
۵. نماز و راز و نیاز و دعای نیمه شبت
برای دوست و دشمن مگر که پایان داشت؟
۶. بهشتِ رویِ زمین بودی و امیرِ بهشت
میان روضهی شهر مدینه، رضوان داشت
(شاعره:سمانه_خلف_زاده)
امام باقر(عليهالسلام) مىفرماید: وقتی که فاطمه علیهاالسلام به در بهشت مىرسه، به پشتسرش نگاه میکنه. ندا مىرسد: اى دختر حبیبم! الآن که دستور دادم به بهشتبری، نگران چه هستى؟
فاطمه(علیهاالسلام) جواب میده: اى پروردگار! دوست دارم در چنین روزى با پذیرش شفاعتم، مقام و منزلتم معلوم شود.
ندا مىرسد: اى دختر حبیبم! برگرد و در مردم نگاه کن و هر کسی که توو قلبش، دوستى تو یا یکى از فرزندانت هست، داخل بهشت ببر
آره ....این خانم از توو هم این دنیاهم معلوم بود همه کاره بهشته... توو این دنیا هم که بود بوی بهشت میداد
چرا که پیامبر مدام او رو می بوسید و می فرمود من از سینه او بوی بهشت استشمام می کنم.
سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است
فاطمه همفکر و همسیما و همخوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت:
بضعه من، روح مابین دو پهلوی من است
**حالا این سینه شکسته این روزا توو بستر افتاده و داره آروم آروم مثل شمع آب میشه، کاری هم از دست علی بر نمیاد...*
گفت علی جان:
((( زمزمه به سبک سحرگاهان)))
ب سان شمع سحرگاهان، از وجود من یک نفس مانده
تماشا کن از کبوتر تو،مشت بال و پری در قفس مانده
چنان شمعی رو به پایانم،
حلالم کن ای علی جانم
ای علی جانم .....
*آه! با سختی صحبت میکرد، نفس نفس میزد، در این روزای آخر حتی' نمی تونست از این پهلو به اون پهلو بشه، خانم فقط هجده سالشه..اسماء رو صدا می زد؛ کمکم کن پهلو بگردونم. با سختی چشماشو باز کرد رو به علی کرد گفت: علی جان! زهرا رو حلال کن من و ببخش..ناله ی علی بلند شد، اشکاش سرازیر شد. ای دختر پیغمبر! این چه حرفیه می زنی...*؟
چنان شمعی رو به پایانم،
حلالم کن ای علی جانم
دگر خورده تیشه بر ریشه دستِ باد خزان کنده بنیادم
اگر چندی زحمتت دادم یک شب دیگر بر تو مهمانم
به عشق تو پشت در رفتم،
کوچه ها دیدم گریه ها کردم
تو را بیش از هر کس دیگر،
در نماز شبها دعا کردم.
چنان شمعی رو به پایانم
حلالم کن ای علی جانم
*چند تا وصیت کرد...
اولین وصیتش این بود علی جان! برام تابوتی درست کن.تابوت رو برا امیرالمومنین ترسیم کرد. اینجوری درست کن.
بعد فرمود :علی جان! مواظب بچه هام باش خصوصا"حواست به شهید کربلا باشه
بعد وصیت کرد علی جان شبانه مرا غسل بده شبانه کفن کن. از زیر پیراهن بدنم رو غسل بده...
آخه نمی خواست علی بدن زخمیش رو ببینه
سخت است که خون بر در و دیوار ببینی
بازویِ وَرم کرده یِ غمخوار ببینی
یارت به دو چشمی که شده تار، ببینی
بی تابیِ طفلانِ عزادار ببینی.
اینجا صدیقه طاهره نخواست بچه ها، خصوصا" زینب زخمهای بدن رو ببینن...
لا یوم کیومک یا اباعبدالله
اما زینب توو گودال زخمای بدن برادر رو دید...
سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند
زخمهای بدن بی سر تو مانده و من
بوسه باید به روی گونه نشیند اما
چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من
* لذا لبها رو گذاشت به روی رگهای حلقوم بریده برادر
صدا زد :
_ هرگز کسی چون من تن بیسر نبوسید
بوسیدم آنجایی که پیغمبر نبوسید
حیدر نبوسید، زهرا نبوسید
حتی نسیم، صحرا نبوسید
"صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک و رحمة الله و برکاته"
گروه اشعار وروضه حضرت زینب سلاماللهعلیها