eitaa logo
|حُرّ|
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
26 فایل
[﷽] و داد زد اسلحه ها همانطور دستتان بگیرید که انگار دست معشوقه تان است:)🚶💣! کُپـۍ‌ آزاده ستون🙂 لف دادی313صلوات بهت میوفته رفیق:) مدیر: @fatemeh_siavashii ادمین تبادلات: @fatemeh_siavashii #اول‌آدم‌باش‌بعد‌مذهبی #والسلام
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا... همه‌ی‌نعمت‌هایت‌یک‌طرف؛ نعمت‌اشکِ‌برحسینـت،یک‌طـرف!!!
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 در مانده ایم اخر سالی مدد بده چشم گدا به دست امیر سخاوت است :) ❤️
!🌱 اگه به معاد اعتقاد داری ، چرا کینه داری؟ بِـگـذَر..! بسپار به خود خدا:)❤️
enc_16284546595096468526370.mp3
3.25M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ روی قلبم بنویس دوست دارم !(:♥
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت13 سه روز بعد پاسپورتم اومد که فردای اون روز به همراه بابا رفتیم دانشگاه که م
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت14 دو سه روز بعد تاریخ دقیق سفرو اعلام کردن،۲۷ این ماه واایی باورم نمیشد ۱۲ روز دیگه قراره بریم از طرف ترس تو وجودم بود ،از یه طرف میگفتم خوب آقا خودش طلبیده ،توکل کردم به خدا یه روز تلفن خونه زنگ خورد مامان گوشی رو برداشت نفهمیدم چی میگفت ،فقط هی میگفت تشریف بیارین بعد از اینکه خداحافظی کرد رفتم سمتش - کی بود مامان؟ مامان: خاله معصومه ات بود - چی میگفت؟ مامان: امشب قراره بیاین واسه امر خیر! - امر خیر؟ مامان: خانم تحصیل کرده ،یعنی دارن میان خاستگاری واسه زهرا - وااییی شوخی نکن ،واسه جوادشون؟ مامان: اره دیگه - زهرا چی میدونه؟ مامان: اره قبلن ازش پرسیدم ،مزه دهنشو متوجه شدم -وااایی میکشمش تند تند رفتم توی اتاق زهرا: واااییی ترسیدم دیونه این چه جور اومدنه؟ - خوب؟ مزه دهنت چیه؟ زهرا: هاااا ( یه بالشت و گرفتم ،شروع کردم به زدنش ) - الان من غریبه شدم هااا، خاستگار میاد چیزی به من نمیگی زهرا: واااییی ،،ماماااااان بیا نجاتم بده از دست این دیونه - دیونه خودتی زهرا: اخه چیزی نشده بود که،مامان یه سوال پرسید منم جوابشو دادم ( نشستم کنارش): چی پرسید؟ چی جواب دادی؟ زهرا: ولا نکیر و منکر کمتر از تو سوال میپرسن - بگو دیگه لوس نباش زهرا: گفت نظرت درباره اقا جواد چیه؟ گفتم پسر خوبیه - اها پس پسره خوبیه؟ پاشو، پسر خوب داره امشب میاد خاستگاری زهرا: ( قرمز شد ): چی؟ امشب؟ - نه خیر گذاشتن یه کم بزرگتر بشی بعد بیان زهرا: دیونه 🍁نویسنده: فاطمه ب
میگفت: همیشه‌‌عکس‌یه‌شهید‌ تواتاقتون‌داشته‌باشید.💔 پرسیدم‌:چرا؟ گفت‌: اینا‌چشماشون‌معجزه‌میکنه هروقت‌خواستید گناه‌کنید‌فقط‌کنافیه نگاهتون‌بهش‌بخوره:))‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
تمــــــــــامِ هستــےام را، بنویسیـ‌د‌ {حســ‌ین...🌏} صلی الله علیڪ یااباعبدالله✋🏼♥️
شهیدمحمدعلی‌جهان‌آرا
|حُرّ|
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت14 دو سه روز بعد تاریخ دقیق سفرو اعلام کردن،۲۷ این ماه واایی باورم نمیشد ۱۲ ر
💗عشق در یک نگاه💗 قسمت15 شب شده بود و همه چیز آماده بود واسه مراسم خاستگاری اصلا باورم نمیشد که جواد یه روز بیاد خاستگاری زهرا رفتم تو اتاقم لباسمو عوض کردم ،یه چادر رنگی سرم کردم رفتم سمت آشپز خونه مامان: الهی قربونت برم ،انشاءالله خاستگاری خودت - زهرا خانم برو اماده شو الان آقا داماد میاد اشتباهی منو به جای تو قبول میکنه زهرا: بیخووود ،هر جوری هم باشم ،باید منو ببینه نه تو رو - میبینم که نیومده دلتو برده مامان: بس کنین الان میاناااا،زهرا مادر برو آماده شو زهرا رفت و منم رفتم داخل یه سینی چند تا استکان گذاشتم رفتم داخل پذیرایی چند دقیقه بعد زهرا اومد - به به عروس خانم ،حالا برو چند تا چایی امتحانی بیار ببینم بلدی یا نه زهرا: ععع ماماااان ببین نرگس ووو مامان: واااییی دیونه شدم از دست شما دوتااا بابا: نرگس بابا اذیت نکن خواهرت و - چشم صدای زنگ در اومد زهرا رفت تو آشپز خونه بابا در و باز کرد منم چادرمو مرتب کردم رفتم کنار در ایستادم خاله معصومه و اقا رضا و آقا جواد اومدن مامان: سلام خواهر خوش اومدین خاله: سلام ملیحه جان با خاله روبوسی کردم - سلام خاله جون خیلی خوش اومدین خاله: سلام نرگس جان خوبی؟ - مرسی اقا جواد هم اینقدر سر به زیر بود که صدای سلامشو هم نشنیدم جواد یه برادر بزرگتر و یه خواهر کوچیکتر از خودش هم داره ، فقط جواد مجرد بود همه شروع کردن به صحبت کردن انگار یادشون رفته واسه چی اومدن بیچاره زهرا حتمن داره حرص میخوره تو آشپز خونه یه دفعه گفتم - زهرا جان خواهری چایی بیار همه زدن زیر خنده آقا رضا: احسنت بر شما ،ما که به کلی همه چیو فراموش کرده بودیم زهرا چایی رو آورد و یه کم نشستن بعد به همراه اقا جواد رفتن داخل حیاط حرفاشونو بزنن چقدر خوشحال بودم که زهرا داره با کسی ازدواج میکنه که واقعن لیاقتشو داره بعد نیم ساعت زهرا و اقا جواد اومدن داخل ،لبخندی زدن منم از خوشحالی یه صلواتی فرستادمو و گفتم مبارکه 🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
بهشت خوب خدا.mp3
5.73M
♡ ㅤ ❍ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ 📻 بهشت خوب خدا بچه کوچیکی داشتم، بزرگ شد رفت دبیرستان و عراقیا گرفتن بردن سربازی...
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرم💚 وصف شما را غزلی می‌خواهد...