eitaa logo
محمدصادق‌حاجی‌زاده
236 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
98 فایل
⚘🌱 ⚘تلاشی درجهت‌ نشر معارف‌ اسلام‌‌ ناب‌ محمدی واهل‌بیت پاکش⚘🌱⚘ صلوات الله علیهم‌‌اجمعین⚘🌱⚘ یا مولای‌ یاصاحب‌ الزمان‌ ادرکنی‌‌ ولا تهلکنی🌺🌱 اللهم‌عجل‌‌لولیک‌الفرج🌱🌺 ارتباط با ادمین: @Karbalaii69
مشاهده در ایتا
دانلود
الکریم سحر هفدهم... ✍ رمضان، به پیچ نهایی اش، نزدیک می شود.... و لحظه های قدر از راه می رسند... شب های قدر، فرصت میوه چینی اند... و ما... برداشت می کنیم، همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان، کاشته ايم، ... ❄️عمر یکساله ام را که برانداز میکنم، هیییچ نقطه ی روشنی، برای دریافت کرامتت نمی بینم... اما... مهربانی یکساله تو را، که مرور می کنم..؛ دلم به لیلةالقدر این رمضان نیز، قرص می شود... سالهاست که رسم میان من و تو، همین بوده است... ؛ من... یکسال...را خراب کرده ام... و تو....سال بعد... را به نیکوترین تقدیر، نوشته ای... چه رازی است میان تو و اسم "رحمانت".. که از هر چه بگذری، مهر پاشیدن بر بندگانت را، رها نمی کنی...؟ ❄️سیاه دل تر از همیشه... و شکسته تر از هر سال... چشم براه لیلةالقدرت نشسته ام.... اما...یقین دارم... ؛ که سهم عظیمی از "ع ش ق" را برایم، کنار گذاشته ای... ❄️من، بی تو، تمام می شوم...؛ دلبرم.... دفتر تقدیرم را، از هر چه خالی می کنی، خیالی نیست.... اما.... تقدیر مرا، از لمس وجودت...خالی مکن... من...بدون تو.... یعنی...؛ تماااام تو..تنها ثروت قابل شمارش منی...خدا و من... به انتظار سهم بیشتری از تو، گوشه سفره رمضانت را، رها نکرده ام.... رحمان...مگر جز مهر ... می داند...؟ لیلةالقدر مرا، به طوفانی از مهرت...تکان بده.... یا رحمان....یا رحمان... یا رحمان http://eitaa.com/hajizadeh1 🆔کانال‌رسمی‌محمدصادق‌حاجی‌زاده
سحر هجدهم..... ✍ تنها از یک "قلب بیمار"، گم کردن ردپای تو، انتظار می رود... بیماری دلم، یک سو... و گم کردن های مکرر تو، از سوی دیگر... تمام حجم دلم را، به درد، آلوده کرده است... ❄️هر دم که نگاهم، از آسمان کنده می شود.. چاره ای ندارد... جز آنکه، بر پهنای وجود خاکی ام، سایه بیندازد.... و آنوقت، من بجای روی ماه تو... فقط سایه ای از خودم را می بینم، که دایما بر گستره دلم، سنگینی می کند .... ❄️سنگین شده ام.... دلبرم اصلا دیگر دلی برایم نمانده... که تو دلبرش باشی.. و این سنگینی، شرح حال دل بیماریست، که چشمانش، تو را از خاطر برده اند... ❄️تا چشمانم، به خودم، می افتند... به چشم بر هم زدنی،تو را گم می کنم.. و تازه میفهمم... که فاصله من تا تو ... فقط همیییییین یک قدم است...؛ خود خود خودم... پا روی خودم که بگذارم... بی پرده تو را در آغوش خواهم کشید. سحر هجدهم ... عجیب از بوی طبابت تو، پر شده است... میدانی..!؟ انقدر دلم را قرص کرده ای.. که هرگاه دلم بیمار می شود.. هراسی از آن، مرا احاطه نمی کند.. زیرا به اعجاز سرانگشتان طبیبم، ایمان دارم... امشب، کتاب نسخه های تو را باز می کنم.. تا نسخه ای برای درد دلم پیدا کنم.... اما، یادم می آید... تمام سطر سطر نسخه های تو... شفاي سینه های بیماریست که بدنبال نور، سرک می کشند. طبیب من... درد دلم را... سامان می دهی...؟ یا طبیب من لا طبیب له
سحر بیست و سوم..... ✍ از لحظه ای که سیاهی... زمین را خلوت کرده است... اذن "دعای فرج"... بر همه اهل زمین، وارد گشته است.. که برترین اعمالش... دستان رو به آسمان... است؛ تمام باطن قدر را رو می کند.... و این یعنی.... ؛ تو......راز همه تقدیرهای عظیم، در لیلةالقدری...یوسف نشسته ام اینجا... در لابلاي جمعیتی که، امتداد نگاهشان، به آغوش تو می رسد... جمعیتی که قرآن بر سر می گذارند، تا شاید، باطن قرآن را، در میان خود، حاضر ببینند... جمعیتی که بعد از علی... دلخوش به نفس های آخرین دردانه اش هستند، که همین حوالی... فضای زمین را معطر کرده است... سالهاست که، بیست و سومین سحر رمضان را ... گوش به زنگ نشانه ای از تو...تا صبح، چشم انتظاری می کنیم... اما... گویی هنوز دلهای زنگار گرفته مان... برای دریافت اجابت آماده نشده اند... خسته ايم... از آمد و رفت رمضان هايي که به ملاقات چشمان دلکش تو، ختم نمی شوند... خسته ايم.. از رمضان هايي که نماز عيدش، همچنان بی حضور تو اقامه می شوند... خسته ايم... از شلوغی های دنیایی که خالی از خواستن های صادقانه توست... برای جانهای خسته از گناه مان، امن یجیب بخوان...یوسف دعای تو.. حتما راه اجابت را باز خواهد کرد... دعا کن... دعاهاي بی رمق مان، تا آسمان بالا روند... دعا کن... شاید....اجابت...شویم... یوسف التماس دعای فرج و شهادت
.... ✍ دلبر که تو باشی... جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است... آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی..که گویی جز من، بنده دیگری نداری... مهربانیت... چنان مرا فراگرفته است، که دیگر... از زنگار بی انتهای دلم، نمی ترسم... تو...همان "جابر العظم الکثیری"... که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات...جبران می کنی... ❄️مهمانی ات.... سر و روی سپید، می خواهد.. و...من...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام... اما....؛ با همه سیه دلی ام... پشتم چنان به آغوش مهربان تو گررررم است که... از خودم، نمی هراسم... یقین دارم...که یک نگاه تو...عالمی را زیر و رو می کند... چه رسد به روح کوچک و فقیر من!! ❄️هشتمین بزم مستانه مان هم رسید...دلبرم و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام...که برای ادراک دوباره لذتش... هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم.... حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام...؛ سجاده ام...منتظر قدوم توست.... قنوت می گیرم... در هشتمین ملاقات شاه و گدا.... به امید جرعه ای دیگر... پیمانه ام را، بالا آورده ام..... کمی ع ش ق... برایم می ریزی...خداااا ؟
‌ ‌ سحر دوازدهم... ✍ کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... ❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام.... ❄️نميدانم میان تو.... و... لیله القدر.. چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را، تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... ❄️یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است... بی تو رسیدن... محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! ❄️تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... ✍ و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛
سحر سیزدهم.... ✍ دوازدهمین، بزم عاشقی مان رسید...؛ دلبرم دوازده... عدد عاشقی من است.... من از چشمان دوازدهمین تجلی تو در زمین، روي ماهت را شناخته ام... و راه نور را یافته ام. ❄️دلبر دردانه من...؛ همه اعداد، در زمین تو، یک طرف... عدد زمین و آسمانت، یک طرف... ❄️چه رازی در آن ریخته ای، که هر بار به زبانم سرازیر می‌شود.. ؛ غم همه عالم را به یکباره در جانم می ریزد!!! سیزده سحر است...که آغوش گشوده ای به روی من... تا کمی درد تنهایی ام را التیام ببخشی... اما اله بی همتای من...؛ درد من...با یکی دو سحر، دوا نمی شود... من، گمشده ای دارم که آیینه تمام قد تو، در زمین است. من بدون او... راه آغوش تو را هزار بار گم کرده ام.... ❄️چاره ای نمی کنی...محبوب من؟؟ یک اذن بيگاه تو، تمام آوارگی هزار ساله او را، و تمام درد غریب سینه مرا، به یکباره درمان می کند. ❄️سیزدهمین سحر ضیافتت..... پر است از بوی نرگسین پیراهن یوسفم...که سالهاست همه اهل زمین را، به حیرت وا داشته است.... مرا.....به لمس نگاهش، اجابت کن...خداااا یا مجیب الدعوات
سحر چهاردهم .... ✍ ضیافتت، به نیمه اش، نزدیک می شود... و ما، غرق در بوسه های مداوم توییم ... نميدانم چقدر مهمان خوبی بوده ايم؟ اما، به لبخند های بی همتایت قسم...؛ تو شاهکارترین میزبان عالمی... ❄️چنان ندیده، میخری... که گویی میان ما و تو... هیچ نقطه تاریکی..جلوه نکرده است... ❄️شرمنده چشمان توام... ؛ دلبرم اذن مناجات که می دهی، با خودم می اندیشم... چرا باز هم، به رویم آغوش گشوده است...؟ من بارها این سوال را با خودم تکرار کرده ام....؛ مگر چقدر می توان، ندید گرفت... مگر چقدر می توان، بخشید... مگر چقدر می توان، ندیده خرید....؟؟ نام "ستار "، تو، حصن حصین من است...خداااا و عقل ناچیز من هنووووز، از ستاریت، تو، انگشت به دهان مانده است!!! ❄️ندید گرفتن هايت چنان مرا دلباخته ات کرده، که تصور جاماندن از آغوشت نیز، نابودم می کند... ❄️این رمضان، برای سرکشیدن اسم های تو، سحرخيز شده ام... مرا به خودت، شبیه می کنی، دلبر رعنا قد من؟ ❄️قنوت امشبم، بال درآورده است... به نام نامی "ستار" تو.... مرا... مثل خودت...به "ندیدن" عادت بده...؛ یا ستار.... یا ستار.... یا ستار..... یا ستار العیوب
‌ ‌ سحر دوازدهم... ✍ کویری بودم تشنه.... که بارش باران نگاه تو، سیرابم کرد.... ❄️ جنس نگاه تو، از جنس سحرهای رمضان است ... من، اولین نگاه تو را، در رمضانی بی نظیر، پیدا کرده ام.... ❄️نميدانم میان تو.... و... لیله القدر.. چه سری هست ..؟؟ که هر آنچه را، تو نگاه میکنی.. لیله القدر، بر قيمتش می افزاید... راز میان شما هر چه هست، باشد!!! من دلخوشم به تو... که همین حوالی نفس می کشی... و سیاهی قلب هايمان، نگاهت را از ما، ساقط نمی کند... فقط ط ط.... یک درد می ماند...که سالهاست، در کنار اطمینان قلبهایمان، خودنمایی می کند... "نداشتنت"... درد بی درمانی است..؛ و اين درد را تنها کسی لمس می کند، که یکبار حرارت آغوش تو، مستش کرده باشد.... ❄️یقین دارم..؛ بی تو ماندن...محال است... بی تو رسیدن... محال است... بی تو نفس کشیدن... محال است... اما من همچنان بدون تو، زنده ام!!! ❄️تا آمدن تو... فقط یک راه مانده است.. من...باید... ...بردارم.... تا....تو...را.... ....کنم.... درد نداشتنت...با نسخه زیر...درمان میشود... راکد....نباش!!! بی خیال...نباش!! ساکن...نباش!!! برو....می یابی اش..... ✍ و من....باید، این رمضان... بسویت..قدم بردارم.... برای قدم هايم، امن یجیب بخوان..؛
سحر هجدهم...  ✍ و..... امشب "دردناک ترین" ساعات این ضیافت است... ❄️آسمان و زمین،  عجیییب بوی درد گرفته اند... میدانی.... ؛ شق القمری در کوفه،  درپيش است... که بر غربت هزار ساله تو، تلنبار شده است... ❄️بی قراری، جان مرا به آتش کشانده است...  حصن حصین زمین،  آماده پرواز می شود... و این اولین بار است که شیعه، درد یتیمی را به جان خویش، می خرد.. ❄️یوسفم... این روز ها، استخوان سوزند... اما، تصور دردهای فردا...امانمان را بریده اند... ❣علی..... با همه هیبتی که آسمان را به تعظیم واداشته است... به محرابی میرود، که قرار است.. ماه را در آن بشکافند...  وااای... که درد این ثانیه ها...پای قلمم را لنگ می کند... ❄️یوسفم... من نخستین بار، بوی درد را از مشام رمضان، ادراک کرده ام.... علی... همه پناه من... و همه پناه اهل زمین و آسمان است... من بی علی... هزاااااااااااار بار،  یتیمی را تجربه کرده ام... ❄️فاجعه ایست رمضان های بدون تو...  نميدانیم... بر کدامین درد، شکیبایی پیشه کنیم...؟ بر هیبت آنکس، که از دست میدهیم... یا بر غربت آنکس که بدستش نمی آوریم...  ❄️تو بگو یوسفم.... شیعه... چند سال دیگر، به تحمل این درد، محکوم است؟  ❣لیلةالقدر در پیش است... و... من..  فقط یک نشانی از پیراهنت، می خواهم.. تقدیر مرا، به همین یک نشانه... زیبا کن...
سحر بیست و چهارم... ✍ به خط پایان... که نزدیک می شویم..؛ تعارضی عظیم، قلبمان را گرفتار می کند...؛ 🔻"شوق" تجربه قنوت هايي که هر کدامشان سفری بلند، به آسمان تو را رقم می زند... 🔻یا "غم" از دست دادن سحر هايي که، بی نظیرترين فرصتهای هم آغوشی با تو...بوده اند... ❄️دلم برایت تنگ می شود.... خدا برای لحظه هايي که هیییچ صدایی، جز نجوای دعای سحر، از خانه های اهل زمین، بالا نمی رفت... ❄️برای لحظه هايي که چراغ های روشن خانه های همسایه،  شوق بیدار ماندن را در دلم، بیشتر می کرد... ❄️برای لحظه هايي که، با هر کدام از  نامهای تو، قنوت می گرفتم و با تکرار مکررشان... بوسه های مداوم تو را احساس می کردم... ❄️دلم برایت تنگ می شود خدا... تو....  همان لذت شیرین لحظه افطارم بوده ای، که در اولین جرعه آب، تجربه اش می کردم... ❄️تو...  همان احساس خالی شدنم، در لابلاي العفو های شبانه ام بودی...که تمام جان مرا... با آرامشی عظیم،  احاطه می کردی... ❣دلم برایت تنگ می شود...  خدا نميدانم تا رمضان دیگر... چه برایم مقدر کرده ای... اما...  بگذار.... سهم من از این رمضان..  همین سجاده خیسی باشد... که در همه طول سال،  نمناک باقی بماند... ❄️بگذار...تمام  ارثیه ام از سحر هایش، همین قنوت هایی باشد... که تا رمضان دیگر... حتی یک سحر نیز، از ادراکش... جا نمانم... بگذار ... خالی شدنم را تا رمضان دیگر .. به کوله باری سیاه تبدیل نکنم.. ❄️ تصور جمع شدن سفره ات، دلم را می لرزاند... رمضان می رود .... و....من.....می مانم......  یک دنیای شلوغ.... می ترسم... دوباره دستان تو را در شلوغ_بازار دنیا گم کنم.... ❣واااااای....  دلم برایت تنگ می شود... خدا می شود... در میان دلم... چنان لانه کنی، که ترس نداشتنت... پشتم را نلرزاند ؟؟ میشود ... بمانی...خدااااااا ؟؟؟؟ التماس دعای فرج و شهادت
‌ ‌ ‌ سحر بیست و پنجم... هفته آخر رمضان است..... و غریبی ات.... هزار سال است که به غریبی علی اضافه شده...است... و ما..... همچنان هزار سال است که آواره دردهای ناتمام شماییم... یوسف اما.. این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!! ❄️فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد... و ما ... برای چنین عظمتی... هر هزینه ای را به جان می خریم.... ❄️تمام عزت مان این است که، ... شریک درد شماییم... اینکه؛ ما را در جامه مشکی تان شریک میکنید... اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید... اینکه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمی داده اید... اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محااال است..... اینکه؛ بی شما مردن برایمان محااااال است... اینکه ؛ وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود... دیگر اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!!!! ❄️اینکه؛ درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است! و این؛ شرح حال یک درد مبارک است... *درد عااااااشقی* ❄️هزاااار الحمدلله... که عاشقمان کرده اید!!!! هزار الحمدلله که در دل سیاهمان تجلی کرده اید!!! و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ام!!! و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم.. الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری ،، برگزیده اید... الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید... الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید... الحمدلله یوسف... که هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید... هزااار سال دیگر هم که طول بکشد.... ما منتظرت میمانیم.... اصلا...کار دیگری در زمین نداریم،، یوسف.... منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم... منتظر لمس حرارت آغوشت... منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات... ماااااا.... منتظرت میمانیم! التماس دعای فرج و شهادت
سحر بیست و هفتم.... ✍ و این.... آخرین لیلةالقدری است که خدا آنرا برای جاماندگانی چو من... ذخیره کرده است. رمضان گذشت..  و من حتی یک نگاه ویژه،  مهمان صاحب الامر زمین، نشده ام..  دویدن های صبح و شبم ، نیز، آنقدر آلوده است... که راه آسمان را برایم، باز نمی کند... ❄️اما دلخوشم...  به این سحر... شاید، امشب برایم راهی باز شد... شاید من هم، با اهل آسمان محرم شدم... شاید گوشه ای، مرا نیز... پذیرفتند... ❣امشب شاید به سوی خانه عزیز مصر که نه...، به سوى خانه عزیز اهل زمین... کوچه ای را پیدا کنم... ❄️آی اهل آسمان.... ؛ امشب کاش... نگاهم کنید.. کاش، قبولم کنید... کاش نام آلوده مرا هم،... در گوشه ای از سفره  آخرین منجی زمین،  بنویسید... به جان عزيزش قسم... فقط گدای یک نگاه ویژه اویم...  همیییییین ❄️گذشت.... همه رمضان گذشت.... و من... دور آخرین سفره های سحرم ...  همچنان،  به دنبالش، می گردم .... همچنان..... ❣اما گاه فراموش میکنم.... او همیین جاست..... و این منم... که سفره دار زمین را، گم کرده ام...  خدا کند، پیدا شوم....  خدا کندکه.... پيدايم کند..... ❣پيدايم کن.... پادشاه تنهاي زمین من.... در مهمانی رمضان هم... پيدايت نکرده ام..... التماس دعای فرج و شهادت