◀️ چاله ▶️
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند بجز چاله ما .
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده اند؟»
گفت:....میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»
نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ مغز مداد ▶️
🔹یک مداد اگر مغز نداشته باشد، هیچ ارزشی ندارد؛ فقط چوب است.
🔹ارزش یک مداد به مغز آن است.
🔸ارزش ما آدمها هم به مغز و عقل و خرد است.
🔸اگر این خرد و عقل را کنار بگذاریم، و اهل حساب و کتاب نباشیم؛ ارزشی نداریم، فایدهای نداریم.
یکی از نالههای اهل جهنم این است:
«لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ»
آیه ۱۰ سوره ملک
اگر اهل تعقل و اندیشه بودیم، اگر اهل درک بودیم، امروز اینجا نبودیم.
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ موش و گربه ▶️
دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند.
گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند .
پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت :
این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.
این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند
امام على عليه السلام :
اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است.
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ همسر یا مادر؟ ▶️
زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم ؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.
سراسر محبّت, شادی, توجّه, گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم,
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟
مشاور جواب داد:
شنا یاد بگیرید!
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ صدف های بدبو ▶️
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمعآوری میکرد. و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند. او باید هر روز آنها را روی هم انباشته میکرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام میداد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند. او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال بعد، آن دو مرد، در جایی یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمیتوانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد.
مرد ثروتمند پاسخ داد: "من هدیهای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو میداد و تو قبول نمیکردی! در تمام صدفهای نفرتانگیز تو، مرواریدی نهفته بود"
اکثر مواقع هدایا و موهبتهای الهی در بطن خستگیها و رنجها نهفتهاند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار میدهد، ندانسته رد میکنیم!
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
پایان زندگی ما
لزوما همان روز مرگمان نیست.
برای برخی کسان،
این روز بسی پیش تر فرا می رسد،
اما برای آن کس که
به راستی زنده است،
شاید هرگز فرا نرسد.
#کلام_بزرگان
🕴 کریستین بوبن
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ روزه گرفتن ناصرالدین شاه ▶️
👑 ناصرالدینشاه قاجار در ماه مبارک رمضان نامهای به مرجع تقلید آن زمان میرزای شیرازی به این مضمون نوشت:
😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید!
☺️آیتاللهالعظمی میرزای شیرازی در جواب ناصرالدین شاه نوشت:
بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود!
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈
◀️ نعمت و مصیبت ▶️
🏠 روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند.
خیلی او را صدا میزند اما به خاطر شلوغی و سرو صدا کارگر متوجه نمیشود.
به ناچار مهندس، یک اسکناس ۱۰ دلاری به پایین میاندازد تا بلکه کارگر بالا رو نگاه کند. کارگر ۱۰ دلار را برمیدارد و توی جیبش میگذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش میشود.
بار دوم مهندس ۵۰ دلار میفرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش میگذارد.
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را میاندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد میکند. در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید.
💠 این داستان همان داستان زندگی انسان است، خدای مهربان همیشه نعمتها را برای ما میفرستد اما ما سپاسگزار نیستیم.
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان میافتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگیاند، به خداوند روی میآوریم.
بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد!
#داستان_کوتاه
به ما بپیوندید.
👉👉🌹 @Hakimaneh 🌹👈👈