eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.5هزار ویدیو
103 فایل
💠 تمام سعی ما در این کانال علاوه بر نشر نکات #دینی و #اخلاقی و مطالب #مناسبتی ، نشاندن لبخندی هر چند کوچک ، بر لبان مبارک شماست. ✅ با بخشهای متنوعی از #خواندنی ها ، #دیدنی ها و #خندیدنی ها
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔺بخونید قشنگه! از قدیم گفتن اگه کسی رو خواستی بشناسی باهاش همسفر شو 🆔 @dastanak_ir 🔹با یکی از دوستام تازه آشنا شده بودم یه روز بهم گفت فردا میخوام برم شیراز. گفتم: منم کار دارم باهات میام. ۱- سر وعده اومد در خونه مون، سوئیچ ماشینشو دو دستی تعارف کرد گفت بفرما شما رانندگی کنید. گفتم ممنون؛ حالا خسته شدی من میشینم. معرفت اول ۲- رسیدیم سر فلکه خروجی شهر خواستیم از دکه یه چیز خوردنی برا تو راه بگیریم. من رفتم از دکه اولی بخرم گفت بیا از اون یکی بخریم. گفتم: چه فرقی داره؟! گفت: اون مشتریهاش کمتره، تا کسب اونم بگرده... ۳- ایستگاه خروجی شهر گفتم صبر کن دو تا مسافر سوار کنیم هزینه بنزین در بیاد. گفت: این مسافرکش ها منتظر مسافرن، گناه دارن، روزیشون کم میشه. ۴- بین راه یه مسافر فقیری دست بلند کرد. اونو سوار کرد. مسیرش کوتاه بود؛ پول که ازش نگرفت، 5 هزار تومن هم بهش داد. گفتم رفیق معتاد بود ها! گفت: باشه اینها قربانی دنیاطلبان روزگار هستن. مهم اینه که من به نیّت خشنودی خدا این کار را کردم. ۵- رسیدیم کنار قبرستان شهر، یه آدم حدود چهل ساله یه مشما قارچ کوهی دستش بود. بهش گفت: همش چند؟ گفت: 13هزار تومن. ازش خرید. گفتم: رفیق اینقدر ارزش نداشتا. گفت میدونم میخواستم روزیش تامین بشه. ۶- رسیدیم شيراز، پشت چراغ قرمز یه بچه 10ساله چندتا دستمال کاغذی داشبوردی دستش بود. گفت 4 تا 5 هزارتومن. 4 تا ازش خرید. گفتم رفیق اینقد نمی‌ارزید! گفت: میدونم. گناه داره تو آفتاب وایساده! ۷- از روی یک پل هوایی رد میشدیم، یه پیرمرد دستگاه وزنه (ترازو) جلوش بود. یه کم رد شدیم، یه دفعه برگشت گفت میای خودمونو وزن کنیم؟ گفتم: من وزنمو میدونم چقدره. گفت باشه منم میدونم اگه همه مثل من و تو اینجوری باشن این پیرمرد روزیش از کجا تامین بشه؟! گفتم باشه یه پولی بهش بده بریم. گفت نه، غرورش میشکنه، میشه گدایی! اینجوری میگه کاسبی کردم. ۸- یه گدایی دست دراز کرد. یه پول خورد بهش داد. گفتم: رفیق اینها حقه بازنا. گفت: ما هیچ حاجتمندی را رد نمیکنم. مبادا نیازمندی را رد کرده باشیم. ۹- اگه میخواستم در مورد یکی حرف بزنم بحث رو عوض میکرد، میگفت شاید اون شخص راضی نباشه در موردش حرف بزنیم و غیبتش رو کنیم... ۱۰- یکی بهش زنگ زد گفت پول واریز نکردی؟! گفتم: رفیق، بچه هات بودن؟ گفت: نه، یه بچه فقیر از مهدیه رو حمایت مالی کردم. اون بود زنگ زد. گفتم: چند بهش میدی؟! گفت سه مرحله در یک سال 900 هزار تومن. اولِ مهر، عید و تابستان سه تا سیصدتومن. ۱۱- تو راه برگشت هم از سه تا کودک آویشن کوهی خرید. گفت اگر فقط از یکیشون بخرم اون یکی دلش میشکنه. 🔹میدونین من تو این سفر چقد خرج کردم؟! 3هزار تومن! یه بستنی برا رفیقم خریدم چون همینقدر بیشتر پول تو جیبم نبود. من کارت داشتم رفیقم پول نقد تو جیبش گذاشته بود.‌ به من اجازه نمیداد حساب کنم. میدونین شغل رفیق من چه بود؟! برق کش، لوله کش، تعمیرکارِ یخچال و کولر و آبگرمکن بود و یه مغازه کوچک داشت. میدونین چه ماشینی داشت؟! پرایدِ 85 میدونین چن سالش بود؟! 34 سال میدونین من چه کاره بودم؟! کارمند بودم، باغ هم داشتم. میدونین چه ماشینی داشتم؟ 206 صندوق دار؛ کلک زدم گفتم خرابه که اون ماشینشو بیاره! 🔸دوستم یه جمله گفت که به دلم نشست: بنده مخلص خدا بودن به حرکته نه ادعا کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈وقتی حرف با عمل فرق داشته باشد! 🔸مرحوم عبدالکریم حامد می فرمود: «شخصی در مجالس سیدالشهدا (علیه السلام) خدمت می کرد و زیر لب این شعر را می خواند: « حسین دارم چه غم دارم؟!» شیخ رجبعلی با دیدن این شخص در دل گفت : خوش بحال این شخص ،سید الشهدا علیه السلام به این شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم های قیامت نجات خواهد داد. پس از مدتی شیخ رجبعلی شبی در خواب دید که محشر به پا شده و امام حسین (علیه السلام ) به حساب مردم رسیدگی می کند و آن شخص هم در ابتدای صف، نزدیک حضرت قرار دارد. شیخ رجبعلی می گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارایت باد! ناگهان دیدم که امام حسین(علیه السلام) به فرشته ای امر می کند که آن مرد را به انتهای صف بیندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهی به من کرد و با ناراحتی فرمود: شیخ رجبعلی! ما رئیس دزدها نیستیم! 💥از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بیداری جستجو کردم که شغل آن مرد چیست و فهمیدم که عامل توزیع شکر است و شکر را به جای این که با قیمت دولتی به مردم بدهد، آزاد می فروشد..! 📚کرامات اولیا و مردان خدا کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 جبهه 👈کتک خوردن در حد شهادت!😱😆😂 خاطره ای زیبا و خنده دار از جنگ.😂 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش. با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده. گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄😄😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون! خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂 😂 کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈رسوایی 🔹در زمان حضرت امام حسین«علیه السلام»،مردی زندگی می کردکه رعایت دستورات اخلاقی را نمی کرد. وی همیشه با نگاه هایش ولمس کردن بدن نامحرمان،آنان را مورد اذیت و آزار قرار می داد. یک روز در مسجد الحرام،زنی پرده کعبه را چنگ زده بود و رازونیاز می کرد. این مرد باز به خواهش نفسانی اش عمل نمود.دستش راروی دست آن زن قرار داد. ولی ناگهان آن دو دست به یکدیگر چسبید. خبر این ماجرا به سرعت در بین همگان پخش شد و باعث آبروریزی برای این مرد گردید. تا اینکه آن دو نفر را نزد قاضی شهر بردند.قاضی دستور دادکه هر دو دست باید قطع شود و چاره ای هم جز این نیست. این حکم باعث تعجب همگان شد،زیرا زن در این ماجرا هیچ گناهی نداشت. اتفاقا در همان ایام حضرت امام حسین«علیه السلام»در«مکه»اقامت داشتند. مردم آن دو نفر را خدمت حضرت بردند و ایشان ابتدا ازمرد تعهد گرفت که دیگر به انجام چنین کارهایی نپردازد.سپس دعافرمودند و با دست های مبارک خویش دستهای آنان را از هم جداکردند 📕قلب قرآن-234 🔵کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈تهمتی كه سبب ترك جماعت شد 🔷 شیخ حسین انصاریان می فرماید: در يكى از شب‏هاى ماه مبارك رمضان، جوانى نزد من آمد و گفت: 👈 مى‏ خواهم پدر همسرم را با خود به اين مجلس بياورم، ولى راهش دور است و نمى‏ شود. از طرفى، او كه همواره اهل مسجد🕌 و نماز جماعت بوده مدتى است مسجد را ترك كرده و وقتى به او مى‏گويم: چرا به مسجد نمى‏ روى؟ مى‏ گويد: ديگر نمى‏ شود به اين پيش‏نماز اقتدا كرد. 🏝در اين مدت، هر چه دليلش را پرسيدم چيزى نگفت تا اين‏كه ديشب گفت: مردم مى‏ گويند پسر امام جماعت معاون يكى از وزرا شده و هنوز مركّب حكمش خشك نشده، شش ميليون تومان از بيت المال برداشته و يك ميليون آن را هم به پدرش داده است. براى همين، پشت سر اين روحانى ديگر نمى‏ شود نماز خواند. 🦋او ادامه داد: من به پدرزنم چيزى نگفتم، ولى به منزل آن پيش‏نماز رفتم و گفتم: مى‏ خواهم ده دقيقه با شما صحبت كنم. بعد، براى ايشان آنچه را شنيده بودم نقل كردم كه مردم مى‏ گويند فرزند شما در روز روشن از بيت المال دزديده و به شما هم مبلغى از آن را داده است. 🔶پيش‏نماز لبخندى زد و گفت: مساله مهمى نيست، نگران نباشيد! بعد، مرا به چاى و ميوه دعوت كرد و مقدارى شيرينى نيز به همراه سه شناسنامه‏ از داخل منزل با خود آورد. سپس گفت: ♻️خداوند به من سه فرزند داده: دو دختر و يك پسر، كه شناسنامه‏ آن‏ها را برايتان آورده‏ ام. شما اين شناسنامه‏ ها را نگاه كنيد تا من به پسرم بگويم بيايد و خودش درباره اين شش ميليون توضيح دهد. 🦋سپس، بيرون رفت و با كودكى در آغوش بازگشت كه هنوز زبان باز نكرده بود و گفت: من همين يك پسر را دارم كه اين شناسنامه‏ اش است. حال، شما از خودش بپرسيد اين پول را براى چه منظورى دزديده است؟ 🔵کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢 👈مقام معلم شخصي بنام عبدالرحمان ، در مدينه ، مدتي معلم و آموزگار كودكان و نوجوانان بود، يكي از فرزندان علیه السلام به نام ((جعفر)) به مكتب او مي رفت . معلم ، آيه شريفه الحمدللّه رب العالمين را به جعفر آموخت . امام حسين علیه السلام بخاطر اين آموزش معلم ، هزار دينار و هزار حله (پيراهن مرغوب ) به معلم داد، و دهان او را پر از مرواريد كرد. شخصي از امام پرسيد، آيا آنهمه پاداش به معلم ، روا است ؟ امام حسين علیه السلام پاسخ فرمود: ((آنچه كه دادم چگونه برابري مي كند با ارزش آنچه كه او (معلم ) به پسرم اين جمله را آموخت الحمدللّه رب العالمين ؟!)). در اينجا ذكر اين حديث نيز جالب است كه پيامبر صلی الله علیه وآله و سلم فرمود: ((وقتي معلم ، آيه بسم اللّه الرحمان الرحيم به كودكي بياموزد خداوند براي او و آن كودك و پدر و مادر كودك ، برائت از آتش را مي نويسد)). داستان دوستان کانال و حال خوش 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢 👈خواب پيام آور! شخصي را مي شناسم ، دانشمندي اديب و احتياط كار و وارسته بود، مردم به او احترام خاصي مي كردند، حدود پانزده سال است كه از دنيا رفته است . متأ سفانه از خصوصيات او اين بود كه از مجالس عزاي سيد شهيدان امام حسين علیه السلام كنار مي كشيد و در دستجات سينه زني شركت نمي نمود. چندي پيش يكي از مؤمنيني كه دهها سال است از چاكران درگاه امام حسين عليه السّلام مي باشد و در حسينيه اي خدمتگذار عزاداران است ، نقل مي كرد: در عالم خواب ديدم ، ماشين سواري آمد و كنار در حسينيه توقف كرد، و چند نفر از آن پياده شدند از جمله شخص مذكور، پياده شد و نزد من آمد و ملتمسانه از من تقاضا كرد كه مقداري از آن چادر حسينيه را به من بدهيد، كه به آن احتياج دارم . نگارنده : وقتي كه اين خواب را شنيدم ، بي درنگ دريافتم كه او بر اثر كناره گيري از عزاي امام حسين علیه السلام اكنون در عالم برزخ ، كارش به جائي رسيده كه به مقداري پارچه چادر حسينيه ، نياز پيدا نموده است . کانال و حال خوش 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠 👈 *پاسخ عجیب امام زمان عجل الله به یک سوال:* ⁉️چگونه میشود *با یک قطره اشک برای علیه السلام، همه گناهان بخشیده شود؟!* 🔴 سيد ، بحرالعلوم(ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بين راه راجع به اين مساله، كه *گريه بر ، امام_حسین (علیه السلام) گناهان را مى آمرزد، فكر مى كرد.* ‌💠 همان وقت متوجه شد كه *شخص عربى به او رسيد* و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرورفته اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد حل کنم! 💠 سيد بحرالعلوم اظهار داشت: در اين باره فكر مى كنم كه *چطور مى شود خداى تعالی اين همه ، ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سیدالشهدا علیه السلام مى دهد.* ‌💠 مثلا در هر قدمى كه در راه ، زیارت برمیدارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته مى شود و براى *یک قطره اشک تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟* 💠آن سوار عرب فرمود: *تعجب نكن!* من مثالى مى آورم تا مشكل حل شود. *سلطانى* به همراه درباريان خود به شكار مى رفت. در آنجا از همراهيانش دور افتاد و *به سختى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد.* 💠 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد، *در آن پیرزنی را با پسرش ديد،* آنان در گوشه خيمه، بز شيرده داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى گرداندند. ‌💠 وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از، مهمان، *آن بز را سربريده و كباب كردند،* زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند، سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هرطورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برایشان نقل كرد. ‌💠و از آنها سؤال كرد: *اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش راداده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟* يكى از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد. ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. ‌💠 *سلطان گفت: هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام،* چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. 🔴 *بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، امام حسین(علیه السلام) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد.* 😭😭😭😭 🔴 *پس اگر خداوند به زائرين و، گریه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون خدا كه خدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء(علیه السلام) بدهد،* پس هر كارى كه مى تواند انجام مى دهد. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سید غیب شد. 😔 📚 *منبع:‌ العبقرى الحسان، ج۱، ص۱۱۹* 🤲🏻 *اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین*🤲🏻 کانال و حال خوش 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🌸به خاطر غبار زوار کربلا نسوخت مرحوم قاضی نوراللّه رضوان اللّه تعالی علیه در آخر کتاب مجالس المؤ منین در ذیل حالات شعراء می نویسد : جمال الدین الخلیعی موصلی پدر او حاکم موصل و ناصبی و یکی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام ) بود ، مادرش هم ناصبیه بود چون پسری برایش متولد نمی شد به مقتضای عقیده فاسد خودش نذر کرد که اگر خدای تعالی به او پسری عطا کند به شکرانه او پسر را سر راه زوارهای حضرت علیه السلام فرستد تا زوارها از شام و جبل عامل که می آیند و عبور آنها به موصل می شود آنها را به قتل برساند . بعد از مدتی جمال الدین متولد می شود چون به حدّ جوانی رسید مادرش او را از نذر خود با خبر می کند لاجرم با مادرش از عقب زواریکه از موصل عبور کرده بودند رفت . چون به مسیب رسید ، دید زوار از جسر عبور کرده اند همان جا توقف کرد تا هنگامی که مراجعت کردند آنها را به قتل برساند . در کناری کمین کرده بود که در همین حال خوابش برد در عالم رؤ یا دید قیامت شده ملائکه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نکرد . ملک جهنم خطاب کرد به آتش ، چرا او را نمی سوزانی ؟ آتش گفت : غبار (زوّار) کربلا به او نشسته است ، او را بیرون آوردند ، شستشویش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند . ملک گفت : چرا دیگر او را نمی سوزانی ؟ آتش گفت : شما ظاهر او را شستید اما غبار داخل درجوف او شده ! از خواب بیدار شد و از آن عقیده فاسد برگشت و مذهب تشیع را اختیار کرد و مشغول مداحی حضرت امیرالمؤ منین (ع ) شد کانال و حال خوش, http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢 🔸 قيصر روم و سخني بزرگ ! عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموي ) از طاغوتهاي خاندان ستمگر بني اميه بود، و به عنوان امير مسلمين ، چند سال ، خلافت كرد. در تاريخ آمده : قيصر روم (شاه ابرقدرت روم در آن عصر) براي عبدالملك به اين مضمون نامه اي نوشت : ((آن شتري كه پدرت (مروان ) بر آن سوار شد و از مدينه فرار كرد خورده شد (يا آن را خوردم ) و اينك صدهزار و صدهزار و صدهزار نفر لشكر به سوي تو (براي سركوبي تو) مي فرستم )) (منظور قيصر روم اين بود كه ديگر شتري نيست كه بر آن سوار شده و مثل پدرت فرار كني و حتماً دستگير و مغلوب مي شوي ). عبدالملك پس از دريافت اين نامه ، براي حجاج بن يوسف ثقفي (فرماندار خونخوارش ) نامه اي نوشت و از او خواست كه از امام سجاد علیه السلام بخواهد كه چگونگي جواب نامه قيصر روم را آن گونه كه موجب وحشت او شود، بفرمايد. پس از رسيدن نامه بدست حجاج ، وي جريان را به امام سجاد علیه السلام عرض كرد. امام فرمود: براي عبدالملك بنويس كه در جواب شاه روم چنين بنويسد: ((براي خداوند ((لوح محفوظ)) هست كه در هر روز سيصد بار، آن را ملاحظه مي كند، و هيچ لحظه اي نيست مگر اينكه خداوند در آن لحظه ، افرادي را مي ميراند، و زنده مي كند، و ذليل و خوار مي نمايد، و عزت مي بخشد، و آنچه بخواهد انجام مي دهد، و من اميد آن را دارم كه خداوند در يكي از لحظه ها شر تو را از ما باز دارد. حجاج ، هين مطلب را براي عبدالملك نوشت ، و عبدالملك نيز پس از دريافت نامه حجاج ، همين مطلب را در جواب نامه تهديدآميز قيصر روم نوشت . وقتي كه نامه به قيصر رسيد و آن را خواند (وحشتزده شد) و گفت : ما خرج هذا الا من كلام النبوة ((اين مطلب جز از گفتار نبوت ، نشات نگرفته است !)). ✅قابل ذكر است كه پيامبران و امامان ، براساس قانون ((اهم و مهم )) گاهي افراد ((فاسد)) را براي دفع ((افسد)) (فاسدتر) راهنمائي مي كردند. 📚داستان دوستان 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🟢 👈غرور سلطنت ! عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه اموي ) قبل از آنكه بر مسند خلافت بنشيند، همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و كار داشت ، به گونه اي كه او را ((حمامة المسجد)) (كبوتر مسجد) مي ناميدند، وقتي كه پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسيد، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب كرد و گفت : سلام عليك هذا فراق بيني و بينك.: ((خداحافظ، اكنون زمان جدائي بين من و تو است )). غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل كرد كه شراب مي خورد، و يكي از استاندارانش ، ((حجاج )) بود كه دهها و صدها هزار نفر مسلمان را كشت . خودش مي گفت : من قبل از سلطنت از كشتن مورچه اي مضايقه داشتم ولي اكنون حجاج براي من نوشته كه صدها نفر را كشته ام ، ولي اين خبر در من هيچ اثر نمي كند، و روزي يكي از دانشمندان زمان (بنام زهري ) به او گفت : شنيده ام شراب مي نوشي گفت : ((آري ، خون مردم را نيز مي نوشم )). 📚داستان دوستان 🔵 کانال و حال خوش👇 https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92