eitaa logo
حال خوب 😍| طاهری
12.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
11 فایل
محمد جواد طاهری هستم ۱-مشاور رشد و توسعه فردی و افکار و احساسات منفی ۲-مشاور کسب و کار، فروش و درآمدزایی اینجا ب‍هت، رهایی از ترس ها، نگرانی ها، غم ها و غصه ها و رسیدن به آرامش، حال‌ خوب و ثروت رو یاد میدم😊 🔴 کاری داشتی اینجام👇 🆔 @mjtaheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ کلید مشکلاتت دست خداست، فقط کافی‌ست او را صدا بزنی... 🔹«آدم» خطا کرد. کلید: «رَبّنَا ظلمنا أنفسنا وَإِنْ لَمْ تغفر لنا وَتَرْحَمنَا لَنَكُونَنَّ مِنْ الْخاسرِينَ» پس مورد عفو و بخشش قرار گرفت. 🔸«نوح» بین دشمنانش گیر افتاده بود. کلید: «رب اني مغلوب فانتصر» پس گشایش الهی نصیبش شد و با کشتی‌اش نجات یافت و دشمنانش نابود شدند. 🔹«زكريا» پیر بود و همسرش هم نازا. کلید: «رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ» پس یحیی به او عطا گردید. 🔸«يونس» در تاریکی دریا و شکم ماهی تنها مانده بود. کلید: «لا إله إلّا أنت سبحانك إني كنت من الظالمين» پس نجات یافت. 🔹«ايوب» به مصیبت و بیماری‌های سختی دچار شد. کلید: «رَبِّ إنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ» پس از درد و رنج نجات یافت. 🔸«ابراهيم» در آتش افکنده شد. کلید: «حسبنا الله ونعم الوكيل» پس نجات یافت و پیروز گشت. 🔹«يعقوب» یوسف را از دست داده بود. کلید: «إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه» پس خداوند بعد از سال‌ها یوسف را به او برگرداند. 🔸«محمد» صلی‌الله علیه وآله در غار ثور توسط کفار محاصره شده بود. کلید: «لا تحزن إن الله معنا» پس بر آن‌ها پیروز گشت. 🔹به پروردگارت اعتماد داشته باش، قفل‌های زندگی‌ات را خواهد گشود.   ┅────────┅ حالتو اینجا خوب کن♥️⃝🌿    ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/565772608Cf445c3084c   ‌‌•┅••✾❀🌼◍⃟♥️🌸❀✾••┅
🔅 ✍ همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه 🔹 کشاورزی تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیه‌ای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را می‌کشد. برگشت دید که یک پسربچه است. 🔸پسرک گفت: «آقا، من می‌خوام یکی از بزغاله‌های شما را بخرم.». کشاورز گفت: «این‌ها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.» 🔹پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من ۳۹ سنت دارم. این کافیه؟». کشاورز گفت: «آره، خوبه». 🔸بزغاله‌ها را به پسرک نشان داد. پسر قطار بزغاله‌ها را دنبال می‌کرد و چشم‌هایش برق می‌زد. در حالی که مشغول تماشای آنها بود متوجه شد چیزی داخل خانه بزغاله‌ها تکان می‌خورد. 🔹یک بزغاله پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچک‌تر و ضعیف‌تر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر می‌داشت سعی می‌کرد خودش را به بقیه برساند. 🔸پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: «من اونو میخوام.». 🔹کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمی‌خوره. اون نمی‌تونه مثل چهار تای دیگه بدوه و با تو بازی کنه.» 🔸پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل می‌کرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمی‌تونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه». ••💜⃟@halekhobbbbb ↶ ┅────────
❤️🦋🪴 🌿 یک امتحانِ ساده براى ارزیابىِ خودتون: 🌼 جاى ساعت دیوارىِ خونتون رو عوض کنین؛ 🕓 می بینید که تا ماه ها هنوز روى دیوار، ناخودآگاه دنبالش می گردین!!! 🍀 ذهنِ شما براى قبول و پردازشِ تغییرِ یک ساعتِ ساده و بى احساس، نیاز به چند ماه زمان داره؛ پس انتظار نداشته باشید تغییراتِ بزرگتر را در زمانِ کوتاه و بدون مشکل قبول کند… 🌻 هرگز هرگز هرگز نا امید نشیـد...🌱 🍃