فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸صبح یکشنبه تون زیبـا
🍃🌷الهی کـه ملودی
🍃🌸زندگیتون شاد شاد باشه
🍃🌷الهی دفتر زندگیتون
🍃🌸هـر برگ برگش
🍃🌷گـل باران باشه و بس ان شاالله
@halekhoobe_to
.
✅هر تغییر را هر چند کوچک باشد، جشن بگیرید. لحظاتی را جشن بگیرید که به جای فشار بیشتر، آرامش را انتخاب کردهاید. لحظاتی را جشن بگیرید که به جای حمله کردن، میبخشید. لحظاتی را جشن بگیرید که یک فکر بهتر را انتخاب میکنید و از ناامیدی بیرون میآیید. به تغییرات اعجابانگیز افتخار کنید.
#یادآوری_روزانه
💞 بفرست برای کسی که میخوای موفقیتش رو ببینی
@halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥🔥🔥 نمیتونید بگید میدان کوانتومی و اصول کوانتومی برای من جواب نمیده به خاطر گذشتهم. شما میتونید به گذشتههای دشوارتون غلبه کنید اگر اصول و قوانین کوانتومی رو یاد بگیرید. و مطمئن باش ارزششو داره
(برگرفته از دوره پیشرفته دیسپنزا 🔥)
⚠️⚠️ دوستان بارها و بارها صحبتهای دکتر دیسپنزا رو ببینید. کلمه به کلمهی صحبتهای او ذهن و باورهاتون رو دگرگون میکنه و به راحتی ارتعاش وجودیتون رو بالا میبره. حتما هر روز براش زمان بذارید
@halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️الهی در این شب پاییزی
⭐️زندگی دوستانم را سبز
⭐️تـنـور دل شــان را گــرم
⭐️فانوس دل شان را روشن
⭐️لحظه هایشان را بدون غم
⭐️و چرخ روزگار را به کامشان بچرخان
#شبتون_خـوش
@halekhoobe_to
4_6028316848561330707.mp3
9.76M
🧘♂️شکرگزاری شبانگاهی رشد روزانه🧘♂️
🗓 یکشنبه 8 مهر
تو هر روز و هر لحظه در حال رشد هستی. زندگیت در هر لحظه و از هر جهت در حال بهبودیه. این مراقبه زیبا رو گوش کن و به خودت افتخار کن
با حس خوب بگو:
خدایاشکرت بابت هر روز قوی تر شدنم
💞 حتما این مراقبه رو برای دوستان و عزیزانت هم ارسال کن و انرژیش رو گسترش بده
@halekhoobe_to
-1960632574_-1634796491.mp3
9.24M
#موزیک💙
#چارتار 🎤🎙
🎼 #باران_تویی 💞 🎧🎉🎊
🌱🌱#عاشقانه 🌱🌱
💕هر روز یه آهنگ تقـدیم ڪن به ڪسی ڪه دوسـش داری💕
با هم گوش کنیم✌🏻
https://eitaa.com/joinchat/2871722212C050b8b29fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انسانها را
بدون اینکه به آنها
نیاز داشته باشی
دوست بدار،
کاری که خدا
با تو میکند...
@halekhoobe_to
*قدم گذاشتن در دنیای آدمی که
“تنهایی” را تجربه کرده شهامت میخواهد
باید سرسخت باشی در تصاحبش
رقیبی جان سخت داری
باید مسکن دردها و بهانه گیریهایش،
نق زدن هایش باشی
تا کم کم خارج شود زهرش از بدن نیمه جانش
معتاد است دیگر
معتاد به سکوت
معتاد به قدم زدن های تک نفره
به نشستن کنار جدول و شمردن ماشین های عبوری
به گذاشتن یک بشقاب سر سفره
به خود را پاشویه کردن به وقت تب
بی کسی
عادت است دیگر
ترکش موجب مرض است
باید آرام جانش باشی
باید جمع کنی تمام مفرد هایش را
“من” را نقض کنی
“ما” را یادش دهی
با سه روز تنها نبودن هم از بدنش خارج نمیشود
معتاد است
باید دیازپام وجودش شوی
انقدر آرامش بخش باشی
که با خود ب خواب ببرد
تمام دردها و ناخوشی های زمان بی کسی را...*
#ناهید_جوادی
#دلنوشته
@halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شعر عاشقانه از افشین یداللهی خیلی خوب از عشق میگه🫰
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
#عاشقانه_ها
#دلبرانه
#حال_خوب_تو
@halekhoobe_to
هیچوقت از کسی نپرس چرا حالت رو نمیپرسه
چرا جوابت رو نمیده یا چرا نگرانت نمیشه
هیچوقت کسی رو مجبور به کاری نکن
رفتار آدمها وقتی ارزشمنده
که خودخواسته و از صمیم قلب باشه
نه با اکراه و اجبار
#درس_زندگی
#حال_خوب_تو
@halekhoobe_to
حال خوب تو
((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_242 سرتکون دادوازجاش بلندشد به طرف سرویس رفتم بعدان
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_243
نگاهش کردم واقعی تش خودمم میخواستم بگم نر یم اماروم نمیشد دلم نمیخواست کلی
ازش خاطره داشته باشم که بعدجدایی مثل خوره بیشتر روحمو بخوره ازحرفش
خوشحال لب زدم
_باشه
باتعجب ومشکوکانه نگاهم کرد
_یعنی ناراحت نیستی
سرم روبه معنی نه تکون دادم
_نه چرا ناراحت باشم واقعی تش خودمم پشیمون شدم میخواستم بهت بگم ولی روم
نمیشد
دستم روتودستش گرفت
_نکنه به خاطرمن ا ی نومیگی
_نه بابا
_باورکنم
_اره خی الت راحت
_پس من برم وسا یلو بذارم سرجاش بذاربچه هابه دنیاکه اومدن میریم شمال
توچشمام پرشدازاشک اونموقع دیگه منو تو نسبتی باهم نداریم که بخوا یم بر ی م سفر
سرم روانداختم پایین تانبینه اشک توچشمام رو ازجام بلندشدم وبرگشتم به اتاق
مشترکمون لباسام روبایه بلوزو شلوارخونگی عوض کردم اواخر ابان بود وهوا یکم سرد
البته برا ی من سربود وگرنه هواخوب بود به هرجون کندنی بود خودم رو رسوندم به
اشپزخونه مواد لارم برا ی پختن ماکارانی اماده کردم همینطورکه پیازخوردمیکر دم اشکامم
مثل سیل می ریخت روگونه م حالم خوب نبوددلتنگ بابا بودم بابا یی که بعداون روز فقط
بهم زنگ میزداونم به این خاطرکه یه وقت امیرصدرا اذ یتم نکنه هروقت که زنگ میزد
بغض توصداش قلبمو اتیش میزد واین نفسم روبندمی اورد
_چراگر یه میکنی
ازترس نفهمیدم چی شدکه دستم روبر یدم اونم اونقدر شدی د که تویه لحظه کل دستم
وخون برداشت بااسترس به طرفم اومد و زخم روانگشتم روفشارداد
_پاشو پاشو دستتوببرزیراب برات پانسمانش کنم حواست کجابود
نگاهش کردم
_ببخشیدکه یهواومدی تو اشپزخونه زهره ترک شدم
بااخم نگاهم کرد
_چیزی شده یلدا
_نه
انگافهمیدحالم خوب نیست که کشش نداد دستم روشستم وبعد باکمک
امیرصدراپانسمان کردم و غذارودم کردم بعد یک ساعت شام رو چیدم امیرصدرا که یه
لحظه تنهام نذاشته بود بیشترمیز رواون چیده بود مقابلش نشستم وخیلی کم غذا
کشیدم توبشقابم که امیرصدرا باحرص گفت
_چراانقدرکم
_نمیتونم بیشتربخورم یادت رفته
_نه
اونقدرعصبی اینوگفت که دلم ترکید وبغض راه گلومو بست هرکاری کردم نتونستم
غذاروبخورم باچشما ی عصبی نگاهم کرد
#ادامه_دارد
#قسمت_244
@halekhoobe_to 📚
حال خوب تو
((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_243 نگاهش کردم واقعی تش خودمم میخواستم بگم نر یم اما
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_244
_همین یه ذره ارو چرانمیخوری
چونه مشروع کردبه لرز یدن یه قطره اشک سمج چکید روگونه م ولب زدم
_سرم دادنزن
خشم تونگاهش فروکش کرد بادلجو یی به طرفم اومد که خودم و عقب کشیدم وروبهش
لب زدم
_می..میخوام ازا ین به بعد..تو..تو ..تواتاقا خودم بخوابم..بدون تو
چنان نگاهم کرد که قالب تهی کردم بادادگفت
_چیییییییییییییییی
به سکسکه افتادم
_نم..نمیخوام ..باتو تویه اتاق باشم
حس میکردم الانه که منو ازوسط دونصف کنه اما اون تمام خشمش رو سردستش خالی
کردوکوبیدبه میز ازترس شونه هام پرید اما نمیخواستم کوتاه بیام چرای ادم رفته بودزندگی
منوامیرصدرا چی بوده چراباهاش مهربون شدم اون منوفقط مثل یه عروسک دید
هربلایی هم خواست سرم اوردپس دلیلی نداره مثل دوتا عاشق کنارهم شبو روزکنیم
چیزی که ماروبهم وصل کرده فقط این بچه هان که اونم بعد دوماه وخورده ای دیگه
همه چی بینمون تموم میشه نمیخوام نمیخوام حتی یه لحظه فکرکنه همه ی
اینکارانقشه ست که منو ترک نکنه تاالانم خریت کردم بسه
ازجام بلندشدم و ازاشپزخونه خارج شدم به طرف اتاقم رفتم دراتاقم روقفل کردم وباز
گریه
اواخر دوران بارداریم بود افسرده مشغول بافتن شالگردن وکلاه ابی رنگ برا ی
دوتاپسرکوچولوهام بودم اسماشون و انتخاب کرده بودم کام یار وکامران البته اگه
امیرصدرا اجازه بده بعداون شب دیگه نه باهاش حرف زدم نه چیزی من موندم این اتاق
خیلی سعی کردباهام حرف بزنه اما من روزه سکوت گرفته بودم به سختی ازجام بلندشدم
شکمم بیش ازحد برامده شده بود ومن بیش ازحد لاغر روبه روی اینه ای ستادم وبه
خودم نگاه کردم باد یدن خودم وحشت کردم واقعا اینم منم همون یلدا ی چندماه پیش
بیست روزمونده به زایمانم چرا انقدر لاغرشدم حتی لاغرترازروز ی که رفته بودم دکتر
امیرصدراخودشو میزد فحش میداد دادوبیدادمیکرداماهیچ کدوم رومن تاثیری نداشت
مثل ادمی بودم که مرگ مغزی شده دکترابه خونواده م گفته بودن برنمی گرده م اما مادرم
راضی نمیشد دستگاه هاروازم جداکنن منم تنهاچیزی که باعث می شد ا ین نفس به
سختی بالا پایین بره بچه هام بودن تنهاچیزی که میخواستم این بودکه سالم به
دنیابیارمشون وبعد بمیرم اشکم فروچکید بازبه خودم نگاه کردم اونقدرلاغرشدم که حتی
اسکلت بیشترازمن جون داشت شکمم به حدی برامده شده بود که تحمل وزنش برای
منی که انقدربی جون بودم کار دشواری بود موهام بلندترشده بود اونقدر بلند که دیگه
تازانوهم می رسید حوصله موهام رونداشتم دلم میخواستم ازته بزنمشون خسته بودم
خسته ازهمه چی فقط بیست روز به جدای مون مونده
بچه هام ازناارومی من نااروم شدن وشروع کردن به لگد زدن ازدرد بی اختیار اروم
روزمین نشستم که در به ضرب بازشد شوکه به امیرصدراکه ریشش بلندشده بود
وباچشمای نگران نگاهم می کردنگاه کردم این ازکجافهمیدحالم بده که اومدتو ازترس اینکه
دردم بگیره دروقفل نمیکردم می ترسیدم تواتاق جون بدم وکسی نرسه به دادم نگران
خودم نبودم نگران بچه هام بودم فقط
یکیشون چنان لگد ی به پهلوم زد که حس کردم پهلوم سوراخ شد ازدرد چنان پر یدم که
امیرصدرا دوید طرفم
صورتم ازدردخیس اشک شده بود
_چ...چیشد یلدا
#ادامه_دارد
#قسمت_245
@halekhoobe_to 📚
حال خوب تو
((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_244 _همین یه ذره ارو چرانمیخوری چونه مشروع کردبه ل
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_245
یلداحرف بزن
نگاهش کردم
_خوبم لگد زد
عصبی دستش رو روشکمم گذاشت از گرمای دستش مورمورم شد خیلی وقت بودکه
حتی انگشتش هم بهم نخورده بود وبازباهاش غر یبگی میکردم
_بسه اروم شید د یگه من کم دقش دادم شماها هم دارید میکشیدش چراانقدر جفتک
میپرونید لعنتیا چه گناهی کرده مادرشماشده بسه هرچی من لعنتی عذابش دادم حداقل
شماها عذابش ند ید
بچه ها تو وجودم اونقدر ناارومی می کردن که تنم خیس عرق شده بود وبی جون خودم
وبه امیرصدرا تکیه دادم
_وای وااااااااا ی امیرصدرااااااااا دارن میکشن منو حس میکنم االنه شکممو پاره کنن وا ی
وا ی خدا
رنگ ازصورتش پر یده بود چنان به طرف در دوی د که بامغز خورد زمین یه لحظه چنان
دردی وجودموگرفت که بی اختیار فری ادزدم
_یا حسیننننننننن وا ییییییی خداااااااا مردم ازدرد
امیرصدراباوحشت برگشت به طرفم ازجاش بلندشدوبه طرفم اومد
حس کردم ازبین پام مایعی روون شده دستش رو چنگ زدم
_و...وا....وایییییی .....ا.....امی... امیرصدرا ...دارم میمرم ازدرد
باهق هق لب زدم
_خودموخیس کردم
رنگش مثل گچ سفیدشده بود با ترس لب زد
_کیسه ابته یا زهرا کیسه ابت پاره شده
جیغ زدم
_وای وا ی خدا بچه بچه هام خفه نشن
بااخم لب زد
_خدانکنه خدانکنه ی لدا
_وای خدا
_الان زنگ می زنم اورژانس
تااومدن اورژانس از درد مردم وزنده شدم تواون لحظه هابی شتر بی کسی نابودم میکرد
هیچکس کنارم نب ود نه بابا نه مامان هی چکس من تنها درحال جون دادن بودم به پهنای
صورت اشک می ریختم وفقط ازخدایه چ یزی میخواستم بچه هام سالم به دنیابی ان برام
مهم نبودمن بمیرم فقط بچه هام سالم به دنیا بیان کافیه
نمیدونم چقدرگذشت تا اورژانس رسیداما دیگه جونی توتنم نمونده بود و بیهوش
شدم
باحس دردشدیدی زیرشکمم اروم چشم بازکردم که نور ز یاد باعث شد چشمم
رومجددببندم وبازکنم خیلی خسته بودم یه لحظه همه چی یادم اومد با استرس دست
روشکمم گذاشتم باتخت بودن شکمم وحشت زده جیغ زدم که امیرصدرا وارداتاق شد
بادیدنم سریع به طرفم اومد
_جان جانم درد داری
اشک روگونه ام چکید
#ادامه_دارد
#قسمت_246
@halekhoobe_to 📚