eitaa logo
حلقۀ رندان
334 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
755 ویدیو
36 فایل
تجربۀ زندگی در باغ معارف آل الله علیهم صلوات الله أجمعین از دریچۀ هنر و ادب درگاه دریافت پیشنهادات و انتقادات شما: @halghe_rendan_admin جهت مشارکت بیشتر در گروه «حلقۀ رندان» عضو شوید: https://eitaa.com/joinchat/1185873964Cab5f90b3dd
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 و هر خوابی که بدیدی هم چون صبح صادق راست آمدی و خلوت و عُزلَت از مردم دوست داشتی، چنان که وی را هیچ خوش‌تر از آن نیامدی که تنها نشستی و با مردم نیامیختی. هر سال یک ماه از مکّه بیرون آمدی و در غار حِرا خلوت ساختی و از مَشغَلۀ خَلق به کلّی عُزلت گرفتی و اوقاتِ خود را به عبادت و طاعتِ حق مُستَغرق کردی و بفرمودی تا درویشان که آنجا می رسیدندی، طعام دادندی و تیمار داشتندی و تعهّد کردی. و چون یک ماه آنجا خلوت برآوردی، بازِ مکّه آمدی. و چون به مکّه بازآمدی، اوّل هفت بار طوافِ خانۀ کعبه بکردی و بعد از آن به خانۀ خود رفتی. و هم بدین حال می بود و هر سال این وظیفه نگاه می داشت تا آن سال درآمد! 💌گفت: روزی نشسته بودم خالی به مناجات. همی نگه کردم: بُرنایی را دیدم!نیکورویی!نیکومویی!نیکومنظر،نیکوجامه!قدمِ وی بر زمین و سرِِ وی به عَنانِ آسمان رسیده. مرا گفت:« اِقرأ یا محمّد!» من گفتم:« چه خوانم؟» گفت:« اِقرأ بِاسم رَبِّک! بگو: بسم الله الرحمن الرحیم.» من این بگفتم. از برکتِ این نام راحتی در هفت اندامِ من آمد... 👈🏻ادامه دارد... ـــــــــــــــــ ✅اثر مینیاتور فوق از استاد می باشد؛ که در موزه قرآن حرم رضوی علیه السّلام نگه داری می شود.
حلقۀ رندان
#مبعث #بخش1 #قاف #یاسین‌_حجازی #پیامبراکرم 🔖 و هر خوابی که بدیدی هم چون صبح صادق راست آمدی و خلوت و
🔖از پیش من برفت. من سورت «اقرأ» تا آنجا که بگفته بود از بر داشتم و هم‌ چون نقشی بود که بر دل من کرده بودند. من از غار برون رفتم. چون به میان کوه رسیدم، آوازی شنیدم از جانب آسمان که می‌گفت: «یا محمّد! تویی پیغمبر خدای و منم جبرئیل!» چون این آواز شنیدم، سر برافراشتم: جبرئیل را دیدم به صورت مردی ایستاده بود و قدم‌ها هر در آفاق آسمان فروهشته بود، یکی به مشرق و یکی به مغرب، و مرا می‌گوید: «یا محمّد! انت رسول الله و أنا جبریل.» من هم چنان بایستادم و در وی نگاه می‌کردم و نه از پیش می‌رفتم و نه از پس و در هر گوشه‌ای از آسمان که نگاه می‌کردم، او را هم چنان دیدمی که ایستاده بودی و قدم‌ها در آسمان فروهشته بودی. تا زمانی دیر برآمد. پس هم چنان ایستاده بودم و نگاه می‌کردم... چون دراز بکشید، خدیجه دل‌مشغول شد از بهر من و هر جای کس فرستاد به طلب من. چون زمانی برآمد، جبرئیل از چشم من ناپیدا شد و آنگه من باز پیش خدیجه رفتم. خدیجه گفت: «یا محمّد! کجا بودی؟ که عظیم دل‌مشغول بودم از بهر تو و مرد به هر جای فرستادم تا تو را طلب کنند.» آنگه چون دید که نه بر آن حالم که از برِ وی برفتم، پرسید که «یا محمّد، تو را چه افتاده است که چنین شده‌ای؟ مگر بترسیده‌ای؟» 👈🏻ادامه دارد...
حلقۀ رندان
#مبعث #بخش2 #قاف #یاسین‌_حجازی #پیامبراکرم 🔖از پیش من برفت. من سورت «اقرأ» تا آنجا که بگفته بود از
🔖خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!» خدیجه وی را به جا بپوشید. جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!